فرزند اول که وارد زندگی می شود
رنگ و بوی همه چیز تغییر میکند
حتی ارتباط با اطرافیان😌
فلان اقوام دور که جمع مکالمه مان باهم یک سلام وخداحافظی در مهمانی ها بود، حالا برای پاره تنم دایه دلسوز تر از مادرشده و نسخه درمان دلدردی که لابد از بدخوراکی من آمده، میپیچد! ...🤦♀
آخر من چطور مادری هستم که کودکم بغل زن همسایه آرام تر است...و همین میشود دستمایه قضاوتهای بیرحمانه اطرافیان... که بغل کردن بلد نیستی و هزار انگ بی عرضگی که به مادری ام زده میشود! 😭
کاش غائله به همین نوزادی ها ختم میشد... 😡
بدتر آن است که با بزرگ شدن کودکم هرروز برنامه جدیدی از دخالت ها جا باز میکند... 😐
اظهار نظر درمورد خوردن و پوشیدن و خوابیدن و آموزش و خلاصه هرآنچه بشودبرایش حرفی درآورد...
آه که مادری چه راه پر پیچ و خمی بود و من نمی دانستم... 😫
به خودم که نگاه میکنم از آن همه عشق و نشاط و امید و رشد، یک مادر کلافه مانده که نمیداند کدامین دستورالعمل را درباره از پوشک گرفتن کودکش اعمال کند... 🤯
کجای کار اشتباه است؟ 🙄
شاید همان اول باید گربه را دم حجله میکشتم و کار را یکسره میکردم!
به کجا میروی بانو! مگر میدان جنگ است!
نه! معلوم است حسابی خسته ای و خیلی وقت است عینکت را تمیز نکرده ای! 😎
خوب نگاه کن! همه نظرها و به قول آن نگاه بدبینت، دخالتها... رنگ و بوی مهر دارد... همه تو را دوست دارند و کودکت را... 🤗
شاید راهش را بلد نیستند ولی باور کن امر و نهی های درست یا غلط همه شان رنگ خیر خواهی و کمک دارد... 🙂
بیا و یک جور دیگر نگاه کن... مطالعه کن و سخنرانی های لازم را گوش بده... به تجربه های دیگران توجه کن... و از حضرت زهرا مادری کردن را بطلب... ☺️
همین... 😊
کودک نوپای ما هم آدم است و خواه ناخواه ارتباط با اطرافیان را تجربه میکند...
تو با آرامش مادری کن... مادری به رنگ خدا❤️
#خوش_باش_با_مادریت
#مداخله_والدین_در_تربیت
#شکوه_خانواده
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
«عزیز خورشید» کنار بخاری نشسته بود و انار دون می کرد.😋
بچه ها تازه رهاش کرده بودن. تا دو دقیقه پیش همبازی قایم موشک نیما و دریا بود.😁
با اینکه با عصا راه میره و سنگین وزنه، اما عاشق بازی با بچه ها است. هر دفعه که میاد خونمون، تا بچه ها رو به نفس نفس نندازه و صدای خندهشون رو به آسمون نرسونه دست بردار نیست.😃
صدام کرد و یک کاسه انار دستم داد. نشستم کنارش و مشغول خوردن شدیم. 😋
عزیز داشت نیما و دریا رو نگاه میکرد که میخکوب جلوی تلویزیون نشسته بودن و انار میخوردن.👧👦
بهم گفت: «من وقتی اندازه تو بودم شیش تا بچههامو داشتم. بچه ها خودشون اینقدر با هم بازی می کردن که غذا خورده نخورده سر سفره خوابشون میبرد، اما مادرای حالا خیلی زرنگ باشن، مثل تو دوتا بچه بیارن.» 😏
گفتم: «عزیز جون، به زرنگی نیست. اون موقعها اینقدر گرونی نبود. الان همه از گرونی میترسن بچه بیارن.» 🤦♀
گفت: «ای بابا عزیز جان، اون موقعها خیلی خیلی اوضاع بدتر بود، اما فرقش این بود که مامانا به کُم و هُم اعتقاد قلبی داشتن.» 😌
با تعجب گفتم: «به چی؟؟!!!» 😳
گفت: «به کُم و هُم، به هُم و کُم.»
گفتم: «یعنی چی عزیز؟؟» 🤔
گفت: «ببین عزیز جون، خدا دو بار تو قران به مامانا و باباها گفته که از روزی بچههاتون نترسید که من خودم به شما و اونا روزی میرسونم.
دو بار گفته: نحن نرزقکم و ایاهم، نحن نرزقهم و ایاکم.
اون روزا بین مردم روستا روزی بچه ها به کُم و هُم معروف بود.»😌
تا حالا نشنیده بودم. حرفهای عزیز برام جالب بود؛ انگار خدا میگه که اگه بچه بیاد، روزی پدر و مادر زیاد میشه.
به زندگی خودم فکر کردم.🧐
عجب!!! من و همسرم که فقط با یه خونه اجارهای کوچیک شروع کردیم. اما حالا بعد از اومدن دو تا بچه شرایط اقتصادیمون بهتر شده.
تو ذهنم دنبال یه نمونه متناقض میگشتم. آبجی نرگس و داداش مهدی هم با اومدن بچه هاشون وضعشون بهتر شد. دوستم نگار هم همینطور.دخترخالههام، دخترعموهام ...🙃
جدیها!! انگار این یه قانون ثابت تو هر زندگیه.👌
عزیز منتظر بود تا من چیزی بگم. انار میخورد و نگاهم میکرد. به صورت مهربونش نگاه کردم و با لبخند گفتم:
«راست میگی عزیز، خدا کُم و هُم هیچ بچه ای رو یادش نمیره»😊😊😊
#روزی_من_کوش
#شکوه_خانواده
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530