سلام
_همین امروز اتفاق افتاد
وارد آرایشگاه شدم و یهو چشمام برق زد
دوست دوران دبیرستان صاحب آرایشگاه بود
خوش و بش کردیم و نشستم
نمیدونم شاید قبل از ورود من موضوع صحبتش با مشتری زیر دستش همین بود ازم پرسید
چندتا بچه داری؟
_هیچی
خوشبحالت راحتی من که اصلا بچه نمیخواستم، ناخواسته بود اولش یه هفته گریه کردم، بعد مهرش افتاد تو دلم، وقتی سقطش کردم دوباره ناراحت شدم
_ومن تو خیالم بهت زده فکر میکنم یه مادر چطور میتونه فرزندی که مهرش به دلش افتاده رو به همین راحتی ازبین ببره و حالا تعریف کنه و بخنده
_رو به مشتری زیر دستش تو هم اگ جلوتو نمیگرفتم الان پنجمی رو باردار بودی، خوب شد سقط کردی، دومی رو بخاطر پسرم آوردم تنها بود همبازی نداشت، اما الان پسرم پشیمونه میگه همه چیزهای خوب واسه داداشه کاش نبود،، و باز میخندد
__کسی از من نپرسید چرا بچه نداری؟ اصلا دلت بچه میخواسته یا نه تو هم بچه نمیخوای فعلا؟ تا من قصه 8 ساله مراجعات پی در پی به پزشک های مختلف و در صف انتظار های طولانی نشستن و ذکر گفتن پشت در اتاق پزشک و استرس ها و نذر های بی جواب و دعاهای گاه و بی گاه و اشک های قبل از خواب و سکوت خانه ای که در پی خنده ها و گریه های یک کودک میگرددوشیشه ها و آیینه هایی که منتظر رد دست کودکی....
کاش از من هم میپرسیدن که تو چرا.....؟
تا میفهمیدند خاطراتی که به آن میخندند و جنایت هایی که براحتی درمورد آن صحبت میکنند
آتش حسرت دل یک زن که دوست دارد مادر باشد را چگونه شعله ور میکند.....
#پیام_مخاطب
🔅•✾•••┈┈•🔅•✾•••┈┈•
👶مرکز مردمی نفس سبزوار 👶
https://eitaa.com/nafas110530 ✨