13.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچه شیعه تربیت کنیم!
یکی از مهمترین دغدغههای والدین، کاشت بذر اندیشه دینی توی قلب بچههاشونه و اینکار یه دغدغه پررنگ برای اونهاست که چطور اینکارو انجام بدن
برای اینکه توی دنیای رنگارنگ امروز، باورهای کودکمون رو محکم پایهریزی کنیم تا با شبهات مسیرشون منحرف نشه، باید از کودکی بهشون سبک زندگی دینی رو یاد بدیم.
#تربیت_فرزند
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی صحبت از نسل مادرانی میکنیم که هرگز تکرار نمیشن ...
#تربیت_فرزند
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ اصلاً جمعهای بچهها را از آنها نگیرید. نوجوان
با جمع جنس موافقش زنده است.
✳️ یک کلام محیط را امن کنید بچهها رو بفرستید، محیط را امن کنید باشگاه بفرستید. محیط را امن کنید بچه رو رها کنید.
#دکتر_سعید_عزیزی
#نوجوان
#تربیت_فرزند
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹دیدن این ویدیو برای والدین واجب است.
#تربیت_فرزند
#استاد_شجاعی
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
☘️☘️🍀🍀🖊
ازاین هفت "ت" در تربیت کودکان پرهیز کنید:
توهین
توبیخ
تهدید
تحقیر
تبعیض
تنفر و تمسخر
تنبیه بدنی
🎯🎯🎯🎯🖊
این هفت «میم» در تربیت کودکان جادو می کند:
تو محبوبی
تو محترمی
تو می توانی
تو مهمی
تو مفیدی
تو می فهمی
تو مثبتی
من به تو #افتخار میکنم.
#تربیت_فرزند
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
هدایت شده از سادات
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
هدایت شده از سادات
⭕️ مصرف هل در بارداری
🍃یکی دیگر از ادویه های مجاز در دوران بارداری پودر هل است.
🍃به آن دسته از زنانی که از کم خونی رنج میبرند، توصیه میشود که پودر هل را به غذای خود بیفزایند.
🍃اگر روزانه یک قاشق چای خوری پودر هل استفاده کنید، از لخته شدن خون در دوران بارداری که یکی از عوارض بارداری است، پیشگیری میکند.
🍃هل همچنین به رفع تهوع بارداری کمک میکند. بنابراین هل یکی از ادویه های مناسب بارداری است.
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
هدایت شده از سادات
⭕️باقلا و سقط جنین
🍃یکی از مشکلات باقلا در دوران بارداری ارتباطی است که بسیاری از افراد بین خوردن آن با سقط جنین ارتباطی در نظر میگیرند. بله چنین احتمالی وجود دارد.
🍃 نوعی باقلای اصلاح شدهی ژنتیکی وجود دارد که میتواند خطر سقط جنین را در زنان باردار افزایش دهد. بنابراین حتماً از انواع طبیعی آن استفاده کنید.
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530
👼👼👼👼✨✨✨✨☘☘☘☘
#سرگذشت_مینا 💞✨
مینا دختر ۱۷ ساله ایه که توی ماه ۵ بارداری متوجه بارداریش میشه و مادرش بهش میگه باید سقط کنی چون بچه ی تو ح.ل.ا.ل زاده نیست ... ☘
قسمت 7
سرگذشت مینا
قسمت هفتم
بجای ساعت ۹ صبح، من ۸ می اومدم سرکار.
آخر شب هم دیرتر میرفتم خونه.
آخه نه کس و کاری داشتم و نه شرایط خوبی توی خونه انتظارم رو می کشید.
رفیق های پارکم زیاد می اومدن رستوران ولی من سعی می کردم خودم رو مشغول کار کنم و با اونا دمخور نبودم.
برعکس هم سن و سالای خودم که توی این سن بیشتر دوست داشتن با غیر همجنس خودشون وقت بگذرونن، من از جنس مذکر بیزار بودم.
شاید یکی از دلایلش رفتار زشت و زننده بابام با مامانم بود.
شایدم دلیلش ...
بگذریم ...
🌿🌿🌿🌿
با اولین حقوقم رفتم یکدست لباس برای خودم خریدم. شاید یکسال بیشتر بود که لباس نخریده بودم.
یک ماه با همون لباسایی بودم که بابام بیرونم کرده بود.😔
صاحب کارم آدم بدی نبود. هم ما رو بیمه کرده بود و هم از مشتری ها برامون انعامی می گرفت.
منم سرم به کارم بود و شکایتی نداشتم. البته هرچندوقت یکبار تلفن بابام یا مزاحمت های مامانم زندگی رو بهم تلخ می کرد، ولی خب عادت کرده بودم دیگه.
هنوز ارتباطم با بچه های پارک رو داشتم ولی سعی می کردم خیلی باهاشون وقت گذرونی نکنم.
یک شب مجید اومد رستوران و از حامد، سراغ منو گرفته بود.
حامد اومد تو آشپزخونه و گفت مجید کارت داره!
تعجب کردم. مجید با من چیکار میتونست داشته باشه؟!
رفتم بیرون و حامد هم پشت سرم اومد.
مجید با دیدن من انگار از خود بیخود شد. داشت می اومد سمت من که خودم رو عقب کشیدم. دهنش بوی گندی میداد.
حامد پرید جلو و یه سیلی آبدار بهش زد.
باهم درگیر شدند و ...
اتفاقی که نباید میفتاد افتاد😔.
صاحب کارمون سر رسید.
به پلیس زنگ زد و ...
🍂🍂🍂🍂
به همین راحتی از کار بیکار شدیم.
هم من و هم حامد😔.
با وجود اینکه تقصیری نداشتیم ولی از ما هم تعهد گرفتند.
من کسی رو نداشتم که بیاد و منو از کلانتری ببره بیرون😞.
هرچی بهشون گفتم من کاری نکردم و مقصر کسی بوده که مزاحم من شده، حرفم رو قبول نمی کردند.
البته حق هم داشتند. یه دختر دوازده سیزده ساله که نه پدری داره که بیاد دنبالش و نه مادری! معلومه که مقصر به حساب میاد😔
بالاخره مجبور شدم به بابام زنگ بزنم که بیاد تعهد بده و منو تحویل بگیره.
بابام که انگار منتظر چنین چیزی بود، گفت من چنین دختری ندارم. آبرو برای من نذاشته. هر کاری دوست دارین باهاش بکنید😞.
پلیس که انگار قاتل زنجیره ای گرفته بود گفت: ما دخترتون رو پیدا کردیم، مگه شما گمش نکردین؟
خب بیاین دنبالش و ببرینش!
دوباره مواظبش باشین که گم نشه.
🌼🌼🌼🌼
اون شب تو بازداشتگاه پلیس یکی از بدترین شبهای عمرم بود.
چون از نظر خودم، من بیگناه بی گناه بودم و فقط چون مورد سوء قصد قرار گرفتم اینطور زندانی شدم😔
روز بعد بابام سر رسید.
دیدن پدر همانا و مشت و لگد و ناسزا همان.
اگر پلیس جلو بابامو نگرفته بود بعید میدونم از چنگش میتونستم زنده در بیام😞.
من با فرار خودم، آبروی بابام رو برده بودم و الانم با انتشار خبر بازداشت شدنم، اون دیگه توی روستا نمیتونست سرشو بالا بگیره.
دیگه ظهر شده بود و با بابام رفتیم خونه عمه بتول.
عمه بتول از اون یکی عمه که تو روستا بود مهربونتر بود ولی بازم من، دوستش نداشتم.
کلا از فامیل ها، هیچکدوم رو دوست نداشتم. چون همیشه ازشون سرزنش شنیده بودم😞
بعداز ظهر، بابا قصد داشت منو ببره روستا ولی من دوست نداشتم.
زمانیکه همه تو چرت بعد از ظهر بودند، حامد بهم پیام داد که میتونه کمکم کنه تا از خونه عمه ام فرار کنم.
با کمک رامین و مجید و بقیه بچه ها، یه دعوای ساختگی جلو در خونه عمه درست کردند و من از فرصت استفاده کردم و فرار کردم.
حالا دیگه به جمع پنج نفره پارکی ها، من و حامد هم اضافه شده بودیم.
مجید به خاطر رفتار شب قبلش از من عذر خواهی کرد ولی عذرخواهی اون چه فایده ای داشت؟
باعث شده بود هم من کارم رو از دست بدم و هم حامد😔.
من برگشتم سرجای اولم.
به همون خونه ای که با پول زنجیر طلا و قرض از مهری خانم رهن کرده بودم.
بدون هیچ گونه وسیله و بیکار!
چیزی فاصله نشد که حامد زنگ در خونه ام رو زد! زنگ که نمیشد گفت، درکوب در رو زد.
تعقیبم کرده بود.
باورم نمیشد!
جنس حامد با مجید و رامین و بقیه فرق می کرد. شرمی توی چهره اش بود که دوست داشتم!
گفت: درسته از کار بیکار شدیم ولی اتفاق دیشب باعث شد بفهمم چقدر دوستت دارم😊.
نمیتونستم درک کنم.
حامد که فکر می کردم بلد نیست حرف بزنه به من ابراز علاقه می کرد!
ولی نمیدونست که من با خودم عهد کردم که دیگه اسم هیچ مردی تو شناسنامه ام نیاد😔
و این داستان ادامه دارد ...
مرکز مردمی «🌼🦋🌼 » نفس سبزوار
╭┈───👶 ⃟⃟⃟ ⃟ ✨بـہکانال ما بپیوندید
╰┈➤ @nafas110530