بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
در حسرت دیدار تو بگذار بمیرم
دشوار بود مردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
می میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگربار بمیرم
تا بوده ام، ای دوست، وفادار تو بودم
بگذار بدانگونه ، وفادار ... بمیرم ...
@nafas_eshgh
هوایم مثل ابری گریه دارد
ولی میخندم و این ش عجیب است
اگرچه عاشقم اما همین درد
بهای خوردن یک دانه سیب است..
حدود و وسعت دلتنگی من...
به دور از چشم تو صدها جریب است..
دل تو سرزمین سبز من بود..
بگو حالا چه کس آنجا حبیب است..
تمام کوچه های شهر بی تو
برایم ترسناک و پر فریب است..
محبت چون نفس های مسیح و
سزای مهر ورزیدن صلیب است
کسی دارم که هم درد است و درمان
دلم بیمار چشمان طبیب است..
سرم این روزها خیلی شلوغ و
همین را هم چنین گفتم عجیب است
@nafas_eshgh
کیستی که من این گونه
به اعتماد
نام خود را با تو می گویم
کلید خانه ام را در دستت می گذارم
نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم
کیستی که من، اینگونه به جد
در دیار رؤیاهای خویش
با تو درنگ میکنم؟
کیستی که من جز او
نمی بینم و نمی یابم
دریای پشت کدام پنجره ای؟
که اینگونه شایدهایم را گرفته ای
زندگی را دوباره جاری نموده ای
پر شور، زیبا و روان
دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم
جان می گیرد
و هر لحظه تعبیری می گردد از
فردایی بی پایان
در تبلور طلوع ماهتاب
باعبور ازتاریکی های سپری شده…
@nafas_eshgh
.
توفانها
در رقصِ عظيمِ تو
به شكوهمندی
نی لبكی می نوازند،
و ترانهی رگ هايت
آفتابِ هميشه را طالع
می كند.
بگذار چنان
از خواب بر آيم
كه كوچه های شهر
حضورِ مرا دريابند..
@nafas_eshgh
دختر بافنده رویاهات را محکم بباف
در ترنج رنج، عرش و فرش را در هم بباف
بر گلیم چرت های پاره دارت می زنند
تیغ را بردار و خواب فرش ابریشم بباف
هفت سین از سینه ریزت سیب حوا چیده است
سبزه بالا سیر و سرکه بر دل آدم بباف
اشک شیـرین، چشم لیلا، غمزه ی گردآفرید
عشق و عصمت را زليخایی تر از مریم بباف
بیدلی کن بر خیالاتی که می بافی بخند
فرخی شو حله ای با تار و پـود غم بباف
زندگی را آرزو كن، آرزو را زندگى
ریشه ریشه، واژه واژه عشق را "تکتم" بباف
@nafas_eshgh
🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌
حریم تو۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
هرکه آید به حریم تو ، چه مشکل برود
با دل آید به کنار تو و بی دل برود
درگهت راچه صفائیست که هرکس زِطلب
سهل و آسان به درت آید و مشکل برود
از سرِ شوق نهد گام به راهت ، عاشق
روز و شب گر زِ بلا راهِ منازل برود
رویِ خوبِ تو چو باشد به مقابل ای جان
هر چه بر دیده بر آید ، زِ مقابل برود
عاشق واقعی آنست که جز از غمِ عشق
از وجود و دل و جانش همه کامل برود
عشق ، دریای تورامی طلبد، عاشق نیست
آنکه از ترسِ سرِ موج به ساحل برود
گفت ( مهدی) نرود از دلِ من تا به ابد
گر که از خانه ی من نیک شمایل برود
@nafas_eshgh
ابری خوشست و وقت خوش است و هوای خوش
ساقی مست داده به مستان صلای خوش
باران خوش رسید و حریفان عیش را
گشت آشنای جان و زهی آشنای خوش
بی روی خوب دل نبود خوش به هیچ جا
گل گرچه خو برو بود و باغ جای خوش
عشق بتان اگر چه بلایی است جانگداز
@nafas_eshgh
امروز دیدم یار را آن رونق هر کار را
میشد روان بر آسمان همچون روان مصطفی
خورشید از رویش خجل گردون مشبک همچو دل
از تابش او آب و گل افزون ز آتش در ضیا
گفتم که بنما نردبان تا برروم بر آسمان
گفتا سر تو نردبان سر را درآور زیر پا
چون پای خود بر سر نهی پا بر سر اختر نهی
چون تو هوا را بشکنی پا بر هوا نه هین بیا
بر آسمان و بر هوا صد رد پدید آید تو را
بر آسمان پران شوی هر صبحدم همچون دعا
@nafas_eshgh
ای پری پا برهنه سوی ایوان ها بیا!
یا برای دیدن یوسف بیابان ها بیا!
من به بود تو خوشم ای دلربای شعر من
یا ته دریا برو در خواب مرجان ها بیا!
واژه هایم یک به یک در جوهرم لم داده اند
دست هاشان را بگیرو سوی دیوان ها بیا
گر نشد آن خواب شیرین ز فرهادم بگیر
یا پر و پروانه بردار سوی زندان ها بیا
@nafas_eshgh
عشق من در قلب تو گویادگر مکتوب نیست
بعد تو احوال دل هرگز دگر مطلوب نیست
بی تو در ایوان قلبم شور وآشوبی به پاست
تاروپود عشق من یک جنس نامرغوب نیست
عمریِ من در پی چشمت ؛ اسیر هستم اسیر
در اسارت یاد من در ذهن تو مجذوب نیست
خانه ی عشق و به تودادم که سکنایش شوی
کلبه ی رویایی ام در برکه ای مرطوب نیست
@nafas_eshgh
خسته ام من خسته، دیگر به تَنَم جانی ندارم
گوشه ای اُفتاده ام گویا که دورانی ندارم
خشت خشت قلب خود را با غمی پوشانده ام
بیمِ ریزش من ندارم، شهرِ سامانی ندارم
حُرم سینه آخرش دانم زَنَد دل را به آتش
تَرسِ من از جان نَباشد، چون که جانانی ندارم
«دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور»
حافظا دائم خورم غم، حالِ یکسانی ندارم
زَخمِ دیرینه به جان دارم که هر شب میشود باز
این چه زَخمیست که آن را هیچ درمانی ندارم
برگ و باری نیست دیگر، جان به شِکوه آمده است
بلبل شوقم برو، حالا که بستانی ندارم
رهروانت تا ابد زخمِ تو را بوسه زَنَند
اندکی عرفان به خود گو من که پایانی ندارم
@nafas_eshgh
من هنوزم تشنه دیدارم نمیآید چرا؟
این نَسیمِ خوش به گلزارم نمیآید چرا؟
هر که بعدِ او گذر کرد، به کاشانه ی دل
دل بگفتا من گرفتارم نمیآید چرا؟
هر شبانه این دلم سر کرد،زیرِ بغضِ باران
هم چو باران اشک می بارم نمیآید چرا؟
رویِ زردم، شبِ تارم، علتش او بوده است
حال در بستر که بیمارم نمیآید چرا؟
در دل شب آمدم، یا رب پریشان و غریب
گشته ام بیمار و غم دارم نمیآید چرا؟
جایِ زخمِ دل به آسانی نمی گردد رفو
من که محتاجِ پرستارم نمیآید چرا؟
میکند باد مخالف، شور دریا را زیاد
حال که تا صبح بیدارم نمیآید چرا؟
@nafas_eshgh