eitaa logo
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
107 دنبال‌کننده
498 عکس
615 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
غم عشقت بیابون پرورُم کرد...😞
چه آتشی؟ که بر آنم بدون بیم گناه تو را بغل کنم و... لا اله الا الله...! به حق مجسمه ای از قیامت است تنت بهشت بهتر من ای جهنم دلخواه چه جای معجزه؟ کافی ست ادعا بکنی که شهر پر شود از بانگ یا رسول الله اگر چه روز، همه زاهدند اما شب چه اشکها که به یاد تو میرود در چاه میان این همه شیطان تو چیستی !؟ که شبی هزار دین بـه فنا داده ای به نیم نگاه اگر چه حافظ و سعدی مبلغش شده اند هنوز برد تو قطعی ست در مقابل ماه من آن ستاره ی دورم که می روم از یاد اگر تو هم ننشانی مرا به روز سیاه
هدایت شده از حامین مدیا
چہ فرق می‌ڪند این جادہ می‌رسد بہ ڪجا تو در ڪنار منی، این خودِ رسیدن نیست؟ شَبــْــ خُوشـْــ 🌙 @hamin_media
هر چند تلخ تر ز هر آن زهر میشوی گاهاً برون ز فهم هر آن عقل میشوی گویم بیا به نزد من و دور میشوی اصلاً ز زجر من همه مسرور میشوی یک لحظه ترس میشوی و محو میشوی یک لحظه مرد میشوی و سنگ میشوی گاهی تو مرهم دل پر زخم میشوی یک لحظه بعد زخم هر آن قلب میشوی گر میروی برو، ننشین سرد میشوی اینجا نمان که مایه‌ی هر درد میشوی در رثای دوستی آشنا
جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود عقل با دل روبرو شد، صبح دلتنگی بخیر عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود عقل منطق داشت حرفش را به کرسی می نشاند دل سراسر دست و پا میزد ولی بیهوده بود حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود من کیم؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق از همون روز ازل هم جرم نابخشوده بود
تفاوتی نکند بغض و گریه و هق‌هقِ ما مسیر چشمه و سیلاب و آبشار یکی‌ست هنوز گرده سهراب، سرخ مثل عقیق هنوز رسم پدرسوز روزگار یکی‌ست...
لایق نباشم گرچه، تو در حال من تدبیر کن من را برای لحظه‌ای معشوق خود تصویر کن گاهی بیا نزدیک تر در قلب من جا باز کن یک دم ز من غافل مشو در رفتنت تردید کن دیوانه‌ام، هرگز نترس از این جنون آنیم اما بیا و قلب مجنون مرا تقدیس کن آه از هوایی که بدون تو به حلقم می‌رسد حال مرا چون اولین سیگار خود تصویر کن چشمان تو چشمان تو چشمان تو چشمان تو این چشم مست وحشیت را یکمی تأدیب کن من را گرفتی در برم بعد از خودت میرانیم این عادت بد چیست این؟ خود را کمی تهذیب کن گر من خطا کردم برو گر خود خطا کردی بمان اما به پاس اشتباهت هم مرا تنبیه کن من عاشقت گشتم همین قلبم ز مهرت آخته این قلب مجذوب و مذابم را کمی ترمیم کن از آتش عشقت بخارم در هوایت پر شده این عاشق پاشیده را با دست خود تقطیر کن بر روی مژگانت شبیه شبنمی بنشسته‌ام در اخذ روحم ای خدا بر موژه‌اش تعجیل کن اشکی شدم بر گونه‌ات من تا به لب ها میرسم خود اشهدم را در درون گوش من تلقین کن صابر ندارد باکی از مرگش بدان ای آشنا اما ز لطفت مرگ من را در برت تنظیم کن
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
تفنگ دسته نقره‌م داد و بیداد... 💔
مي گن اسبت رفيق روز جنگه مو مي گويم از او بهتر تفنگه سوار بي تفنگ قدرت نداره سوار وقتی تفنگ داره سواره تفنگ دسته نقره م رو فروختم برا دلبر قباي ترمه دوختم فرستادم برايش پس فرستاد تفنگ دسته نقره م داد و بيداد ___________________________ غم این شعر وقتی نمایان میشه که وابستگی شاعر به تفنگ به مخاطب منتقل شده باشه و شاعر به موجز ترین حالت ممکن در این شعر وابستگی شدید خودش رو به تفنگش توضیح داده. شاعر اینجا با زبان بی زبانی میگه نه من دیگه سواری هستم که قبلاً بودم و نه به دلبر و معشوقم رسیدم، من بعد از این ماجرا به پوچی رسیدم، دیگه هیچی نیستم.
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
مي گن اسبت رفيق روز جنگه مو مي گويم از او بهتر تفنگه سوار بي تفنگ قدرت نداره سوار وقتی تفنگ داره س
اگر بخوام اتفاقی که توی این شعر داره میفته رو با یک بیت توصیف کنم این طور میگم. ___________________________ پلی زدم ز خودم، از خودم، به جانب تو که گر مرا نپذیری همه فرو ریزم