همیشه مایه ی رنج و بلا برای منی
از این قرار تو دل نیستی! بلای منی!
صفا چگونه پذیرد میان ما ای دل
که من اسیر تو هستم، تو مبتلای منی
جدا مشو دمی از پیش دیده ام ای اشک
که یادگار من از یار بی وفای منی
غروب کرده مرا آفتاب عمر ای غم
چه شد که باز تو چون سایه در قفای منی؟
چه وصف گویمت ای سرو بوستان کمال
که سرفرازتر از نارسای منی
جلی! چنان به تو بیگانه وار مینگرم
که کس گمان نکند هرگز آشنای منی
#ابوتراب_جلی