eitaa logo
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
110 دنبال‌کننده
496 عکس
615 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 🔰دشداشه‌ی مشکی *روزنگاشت اربعین ۱۴۰۳ ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ ✍🏻 محمد برهان هیچ وقت از دشداشه‌ی عربی خوشم نیامده. انگار مرا یک قدم به یکی از بزرگترین‌ترین ترس‌هایم نزدیک می‌کند: تلبّس. امّا این‌بار کنجکاوی بیمارگونه‌ای ذهنم را قلقلک داد تا با یک دشداشه‌ی مشکی به این سفر بیایم، که ببينم چه حسی دارد. دشداشه گشاد است و بلند؛ اگر از پارچه‌ی خوبی هم باشد، می‌تواند حسابی در این گرمای پوست‌کَن خنک نگه‌تان دارد. البته پوشیدن چنین چیزی، آداب و احتیاطات مختص به خود را دارد. یکی از هم حجره‌ای‌های باصفای عرب، همیشه کسی را که زیر دشداشه شلوار می‌پوشید، مسخره می‌کرد! البته من شلوار پوشیده‌ام، خیالتان راحت. یا مثلا طلبه‌ی جوانی را دیدم که بعد از پیاده شدن از تاکسی، خیز برداشت که از روی جوب رد شود امّا دشداشه‌اش به او گفت: «کجا کجا؟!» و بعد پخش زمین شد. دشداشه نمی‌گزارد پایت را از گلیمت درازتر کنی. خودم هم نزدیک بود قربانی این پدیده شوم؛ امّا عرض جوب با آخرین ظرفیت دشداشه متناسب بود و پای من به محض گیر کردن به پارچه‌ی لباس، به زمین رسید. به نظرم این اولین هشدار بود. باید حواسم را بیشتر جمع کنم... نزدیک اراک برای نماز در موکبی توقف کردیم؛ من بودم و یکی از همراهان. یک پیرزنِ خیلی کوتاه‌قد، لنگ‌لنگان به سمتمان آمد. اول فکر کردم نیازمند است. انگار سنگینی یک زندگیِ پُر مشکل و غم‌آگین را با خود حمل می‌کرد. پرسید: -حاج‌آقا مسافر کربلایید؟ درگیر این بودم که از من چه می‌خواهد. -بله حاج خانوم؛ خدا بخواد. و من همچنان منتظر بودم که از زائر بودن‌مان پُلی بزند برای درخواست پول. -حاج‌آقا شما دلت پاکه! (به نظرم پوشیدن دشداشه در این نتیجه‌گیری بی‌تاثیر نبود؛ نشان کردن من هم به همین خاطر بود انگار) و شروع کرد به التماس و عجز و لابه. می‌گفت پیر شده، و خیلی بی کس است؛ کسی نیست حتی یک لیوان آب دستش بدهد. درخواستش این بود که در حرم اباعبدالله برایش دعا کنم، و از حضرت بخواهم که خار و ذلیل نشود آخر عمری و محتاج، که هیچ کس نیست که تر و خشکش کند. در اینجور مواقع به طرز عجیبی مشاعرم قفل می‌شود؛ دست و پایم را گم می‌کنم. اصلا نمی‌دانم باید چه واکنشی نشان بدهم. بلاهت اجتماعی عارضه‌ای کاملا جدی‌ست برای من. چند تعارف پراندم که ان‌شاءالله خدا بهتان سلامتی می‌دهد و از این حرفا و گفتم ان‌شاءالله نصیب شما هم می‌شود زیارت آقا؛ که کاش نمی‌گفتم. -اگه قرار بود بطلبه، تا الآن رفته بودم. دیگه دیر شده. حاج‌آقا تو رو خدا دعام کن. اصلا به پات میفتم، می‌خوای همین الآن به پات میفتم... تا حدودی هم خیز برداشت که نشان بدهد اگر پایش بیفتد، واقعا به پایم میفتد. در نگاهش می‌شد یک زن سرپرست خانوار را دید که تمام عمر بچه‌هایش را به دندان گرفته و بزرگ کرده، و حالا همگی قالش گزاشته‌اند. باز هم چون نمی‌دانستم چه کنم، چند تعارف رسمی دیگر کردم و بعد او خداحافظی کرد تا برود و به شکار زائر بعدی برسد. پایان‌بندی واقعا بدی بود؛ هم پایان دیدارمان، هم پایان این متن... ┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄ @NafirNey
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
﷽ 🔰دشداشه‌ی مشکی *روزنگاشت اربعین ۱۴۰۳ ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ ✍🏻 محمد برهان #قسمت_اول هیچ وقت از دشداشه
﷽ 🔰دشداشه‌ی مشکی *روزنگاشت اربعین ۱۴۰۳ ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ ✍🏻 محمد برهان فروشنده گفته بود وقتی عرق کنی، پارچه‌ی این دشداشه شوره نمی‌بندد. امّا الان کم‌کم دارد سفید می‌شود. جای بند کوله و زیر یقه. البته نسبت به عرقی که کردم، واقعا می‌شود گفت اتفاقی نیفتاده. اول توی موهایم و روی پیشانی قطرات درشتی تشکیل می‌شود، سپس ابروی‌هایم را سیراب می‌کند و بعد شُرّه می‌کند روی عینکم و چشم‌هایم، و صورتم را می‌پوشاند. خیسِ خالی می‌شوم، مثل پرویز پرستویی در فیلم بادیگارد بعد از زمین خوردن با موتور. گرما پوست تن را می‌خورد. سیگاری‌ها هم که امانم‌مان را بریده‌اند. اینجا سیگار یک زبان بین‌المللی است؛ سیگار تعارف کردن یک ایرانی به یک عراقی و بالعکس، نشان می‌دهد که هر دو به یک قشر خاص تعلق دارند. معمولا جوامع هرچه کوچک‌تر و محدودتر باشند، وحدت بیشتری هم دارند؛ به همین خاطر جامعه‌‌ی سیگاری‌ها هوای هم را دارند (البته فکر نمی‌کنم جامعه‌ی سیگاری‌های عراق، کوچک و محدود باشد). الان که دارم می‌نویسم، بوی گند سیگار کلّ اسکان را برداشته؛ دارم خفه می‌شوم. یک نفر ایرانی به چند زائر عراقی سیگار تعارف کرده و الآن هم صحبتشان گل انداخته. نمی‌دانم، شاید دارند با زبان سیگاری‌ها با هم صحبت می‌کنند، چون از دست و پا و قیافه برای ارتباط گیری استفاده می‌کنند. به یکی‌شان گفتم عزیزم بيرون هم جا هست برای کشیدن، تازه بیشتر می‌چسبد؛ به زبان سیگاری‌ها حالی‌ام کرد که همین نخ را بکشم، می‌روم بيرون (!). آخر سر هم چند نخ دیگر کشید و هنوز هم بيرون نرفته. اگر کلّ حسینه محلّ اسکان یک سقف بزگ باشد، جایی که من استراحت می‌کنم می‌شود دودکشِ این سقف. دورم حلقه زده‌اند، می‌کشند و بلندبلند با زبان سیگاری‌ها صحبت می‌کنند. ┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄ 🚬 @NafirNey