eitaa logo
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
120 دنبال‌کننده
424 عکس
492 ویدیو
5 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 نکته‌ای قرآنی از جزء ششم قرآن کریم 🔹 پرونده رمضانی حوزه نیوز برای ماه مبارک رمضان است که حجت‌الاسلام امین اسدپور در سی شماره به بیان سی آیه از قرآن کریم پرداخته که به صورت روزانه تقدیم شما خوبان خواهد شد. ◀️ مشاهده با کیفیت بالاتر 📎 متن کامل @HawzahNews / خبرگزاری‌حوزه
به قول یکی از دوستان، نتیجه از قبل معلوم بود؛ هیچکس، حتی اسکارِ سرسخت هم نتوانست بر روی دست‌آوردهای این اثر هنری چشم پوشی کند. اسکار آبروی رفته‌اش را دوباره خرید. گفته بودم نولان، با اوپنهایمر ژانر بیوگرافی را بروزرسانی کرد. نولان تا به حال بیوگرافی نساخته بود؛ یکی را هم که می‌خواست سال ۲۰۰۴ بسازد، اسکورسیزی از زیر دستش دزدید (هوانورد). حالا دیگر کار فینچر و اسکورسیزی و بقیه بیوگرافی‌سازها سخت شده. همه‌چیز هماهنگ بود. فیلمنامه، موسیقی، فیلمبرداری و تدوین. در این فیلم حتی یک فریم CGI استفاده نشده. برای ساخت بعضی سکانس‌ها چند لنز خاص را سفارش داده بودند. تا به حال سابقه نداشته به دوربین‌های آیمکس، لنز ماکرو وصل کنند. فرصت نیست و نمی‌توانم همه مسائل فنی کار را مطرح کنم. فقط همینقدر بگویم که ما حالا حالا باید بدویم تا بتوانیم پروژه‌ای به اندازه‌ی یک دهم اوپنهایمر را تولید کنیم، آن هم با این درجه از خلاقیّت. این هفت اسکار، حق نولان بود. نوش جانش...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای خلق این تلاوت ابرملکوتی را از زبان راویان درجه اول بشنوید اساتید و آقایان: حاج عباس سلیمی حاج علی اربابی حاج سید محسن موسوی بلده حاج غلامرضا شاه میوه اصفهانی حاج محمد سلیمی حاج علی فراهانی 28 بهمن1377 یک روز ماندگار در تاریخ هنر فاخر تلاوت دنیاست بخشی از فایلی که می شنوید ضبط غیر رسمی این اجراست که آقای محمد سلیمی با دستگاه ضبط صوت شخصی خود روی نوار کاست انجام داده است. ارسالی همراه عزیز آقای محمد امین فاضل @doulatesahar🌹
خراب یک نظر از چشم نیم خواب توایم بحال ما نظری کن، که ما خراب توایم سؤال ما بتو از حد گذشت، لب بگشا که سالهاست که در حسرت جواب توایم چه حد آن که توانیم هم عنان تو شد؟ همین سعادت ما بس که: در رکاب توایم عتاب تو کشد و ناز تو هلاک کند هلاک ناز تو و کشته عتاب توایم عجب نباشد اگر از لبت بکام رسیم که مست باده نازی و ما کباب توایم ز مهر روی تو داریم داغها بر دل ستاره سوخته از تاب آفتاب توایم من و هلالی ازین در بهیچ جا نرویم چرا که همچو سگان بسته طناب توایم
صد سال تنهایی ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ سه تا اوستا بنّای حرفه‌ای از شمال با ما همراه شده‌اند. اوس عبدالعلی، اوس سِد مهدی و اوس حیدر. مازنی هستند؛ برای همین وقتی صحبت می‌کنند، حس می‌کنی انگار وسط یکی از سکانس‌های سریال پایتخت ایستاده‌ای! 😄 هر کدام، یک سوژه‌ی مطالعاتی هستند برای خودشان. اوس عبدالعلی، بچه است. امروز از این می‌گفت که جمعِ بچّه‌های جنگ را دوباره در اردوهای جهادی باز یافته است. اوس سِد مهدی تعریف می‌کرد دفعه اولّی که اوس عبدالعلی پایش به این اردوها باز شد، او را زیر نظر داشته. گفت که یک بار دیدم آمده وسط حسینیه و با چشمانی گِرد، اطراف را نگاه می‌کند و بچّه‌ها را می‌پاید. گفتم: «اوستا چی شده؟» جواب داد: «اینا چرا اینجوری‌ان؟! شبیه بچّه‌های جنگن...» امروز یک گعده‌ی "هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو" داشتیم. اوس عبدالعلی لابه‌لای صحبت‌ها به یک نکته مهم اشاره کرد؛ گفت درست است که این جمع‌ها جنسش جنسِ همان جمعِ بچّه‌های جنگ است امّا، آن جمع‌ها چیز دیگری بود. دلیل فوق‌العاده‌ای هم آورد. بچّه‌های جنگ وقتی به جبهه می‌آمدند، برگشت‌شان پنجاه-پنجاه بود؛ الآن امّا جهادگرها می‌دانند که قرار است یک هفته، ده روز از عیدشان بزنند، و بعدش هم مثل آقاها برگردند سراغ زندگی عادیِ روزمرّه‌یِ کسالت‌بارشان. انسان، پُر نمی‌کند مگر آنکه با اتّفاقات جدّی مواجه شود، و چه اتّفاقی جدّی‌تر است از مرگ برای انسان؟ انسان حالش حالِ دیگری‌ست. اصلا در کرانه‌ای فرادستِ افق زندگی، زیست می‌کند. به قول یکی از پیران جهادی، این آدم دُمِ تحصیل و مدرک و شغل و ماشین و خانه نیست. کسبشان می‌کند، ولی درگیرشان نیست؛ چون این کارها برایش بازی-بازی است. این خاله‌بازی‌ها مخصوص ماست؛ مایی که از نوک دماغ‌مان جلوتر را نمی‌توانیم ببینیم. مایی که بلد نیستیم پُر، زندگی کنیم. مایی که با حقایق جدّی مواجه نیستیم. آوینی راجع به اگزوپری می‌گوید که او انسان مرگ‌ْآگاهی بود؛ لذا توانست شازده‌کوچولو را بنویسد. آنتوان دوسنت اگزوپری خلبان جنگنده بود و همیشه در خطر مرگ. آخرش هم در یکی از پروازهایش سقوط کرد و مُرد. مرگ‌ْآگاهی در اردوی جهادی هم پیدا می‌شود؛ ولی دُوْزش عمراً به جنگ و جبهه نمی‌رسد. به همین خاطر است که اوس عبدالعلی می‌گوید جمع‌های جهادی، به پای جمع‌های جبهه و جنگ نمی‌رسد... ... ┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرگ‌ْآگاهی در اردوی جهادی هم پیدا می‌شود؛ ولی دُوْزش عمراً به جنگ و جبهه نمی‌رسد. به همین خاطر است که اوس عبدالعلی می‌گوید جمع‌های جهادی، به پای جمع‌های جبهه و جنگ نمی‌رسد... *قسمتی از یادداشت صدسال تنهایی، قسمت هفتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 عباسعلی میرزایی پور دهه نَودی‌ست؛ امّا دو برابر من سابقه دارد! 😂 فکر کنم تا الآن ۶ بار اردوی جهادی رفته باشد. تازه، آن اردوهایی را نمی‌توانسته کار کند، حساب نمی‌کند. وگرنه از سه سالگی در جهادی‌ها شرکت داشته، و از هفت سالگی کار هم می‌کند! عباسعلی یک رانت بزرگ دارد؛ حاج‌آقا روح‌الله. حاج‌آقا میرزایی پور پدر عباسعلی است و از پیران جهادی به حساب می‌آید. پدرِ جهادی، پای پسر را هم به این سفره باز کرده. خدا جفتشان را حفظ کند و به زندگی‌شان خیر و برکت بدهد 🤲🏻 عباسعلی علاوه براینکه در عرصه عمرانی فعّال است، در بخش فرهنگی هم ید طولایی دارد. می‌بینید که... 😄 😁
(۲) روایتی از امام صادق(ع) راجع به آثار روزه‌داری کتاب «روزه دریچه‌ای به عالم معنا» از اینجا دریافت کنید.
17.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 راهکار قرآن برای سعادت و تحول جامعه ◻️ نکته‌ای قرآنی از جزء هفتم قرآن کریم پرونده رمضانی حوزه نیوز برای ماه مبارک رمضان است که حجت‌الاسلام امین اسدپور در سی شماره به بیان سی آیه از قرآن کریم پرداخته که به صورت روزانه تقدیم شما خوبان خواهد شد. 📎 متن کامل @HawzahNews / خبرگزاری‌حوزه
12.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 اردو یک عضو کوچک‌تر هم دارد؛ کوچک‌تر از عباسعلی! هادی هاشمی متولد ۹۴ است 😂. با خودش دوتا مکعب روبیک آورده و علاوه بر بچه‌های محلّی، رفقای جهادی را هم سرگرم کرده 😅. پدر هادی هم یک رانت بزرگ است برایش. آقای دکتر هاشمی مهندس عمران است و عضو شورای شهر بابُل. او هم از کودکی فرزندش را به عادت می‌دهد. خودِ هادی در گعده‌ی "هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو" گفت بار دوّمش است که می‌آید جهادی؛ می‌گفت سِری اوّل دلش نمی‌خواسته بیاید و راستش می‌ترسیده اذیّت شود. امّا الآن نظرش کاملا عوض شده... 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 وقتی عباسعلی کار می‌کند، نباید تا شعاع سه متری او حضور داشته باشی وگرنه یا دستت می‌شکند یا پایت، ویا یک جای دیگرت ناقص می‌شود که قابل ذکر نیست 😑. اینجا هم کلّی زور زد تا ملات باقی مانده در فرغون را جمع کند و با بیل، خالی کند توی سطل. امّا در یک حرکت ایزایی، بیل را خالی کرد روی زمین... 😂 ولی خدایی اگر از این سن جهادی شده‌اند این بچّه‌ها، زندگی‌شان خیلی خیلی پُر بار تر و پُر برکت تر از زندگی امثال من خواهد بود... پ.ن: از عباسعلی اجازه گرفتم و فیلم را پخش کردم! 😄 😁
صد سال تنهایی ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ (بخش اوّل) بعد از حاج عبدالله والی، بی‌صاحب نمانده. از جمله کسانی که حاجی تربیت کرده تا راهش را ادامه بدهند، حاج‌آقا مومنی‌ست. حجت‌الاسلام سید محسن مومنی حبیب آبادی. اولین مواجه‌مان با حاج‌آقا زمانی بود که به رسیدیم. دمِ غذاخوری ایستاده بود به استقبالمان. آغوش باز کرده بود و بچّه‌ها را دانه به دانه بغل می‌کرد و می‌بوسید. بعد هم به لهجه غلیظ اصفهانی سر به سرشان می‌گذاشت. آقای آقازاده به من گفت: «بغل نمی‌خوای؟» گفتم: «نه؛ من اهل اینکارا نیستم.» بعد از شامی که زدیم -شامش غیر منتظره بود، بیشتر توضیح ندهم!- گفتند بچّه‌ها جمع شوند زیر آلاچیق. سازه‌ای بود گنبدی شکل از جنس کپر؛ امّا شیک و با کلاس. دورش هایلات کار گذاشته بودند. نشستیم روی تخت‌های قهوه‌خانه‌ای تا حاج‌آقا مومنی برای‌مان صحبت کند. عجیب بود؛ حاج‌آقا به سبک آخوندهای فاضلِ انقلابی صحبت می‌کرد، از همان‌ها که فقط در قم پیدا می‌شوند و برای دوره‌ها و همایش‌های فلان و بهمان دعوتشان می‌کنند. از حرف‌هایش به نظرم آمد که آدم خاصّی باشد. آخوند جماعت که دهان باز می‌کند، راحت می‌فهمی که طرف چند مرد حلّاج است. دستش پُر است یا خالی. حاج‌آقا وقتی طلبه‌ی جوانی بوده، با حاج عبدالله آشنا می‌شود. نَفَس حاجی تاثیر خود را می‌گذارد و حاج‌آقا همه‌چیز را رها کرده، تمام زندگی خود را به بشاگرد منتقل می‌کند. حاج‌آقا می‌شود یکی از کادرهای درجه اوّل حاج عبدالله؛ می‌شود دست راست او. بعد از فوت حاجی هم می‌شود وصی او؛ و چه وصّیِ خَلَفی. مَنِش حاج‌آقا من را یاد می‌اندازد. حاج‌آقا لابه‌لای صحبت‌ها به بیماری پدرش اشاره کرد؛ گفت که حال پدر خیلی خراب شده بود، و از همه بچّه‌ها بیشتر به من وابسته بود. در این شرایط حیران شدم که بمانم منطقه، یا برگردم پیش پدر و خدمتش را بکنم. برای کسب تکلیف رفتم قم. رسیدم خدمت مرحوم آیت‌الله ناصری و ماجرا را تعریف کردم، بلکه گِره ذهنم باز شود. آیت‌الله ناصری حدود سه-چهار دقیقه تاملی کرد و سپس به حالت شوخی فرمود: «اگر قرار بود پیش پدر بمانی، همان اوّل کار به بشاگرد نمی‌رفتی! بمان بشاگرد که تکلیف تو همین است. حتی اگر شده پدر را هم با خود ببر، ولی حتما در بشاگرد بمان.» حاج‌آقا در همان سفر، نزد علّامه مصباح هم می‌رود. ایشان هم جوابی مشابه به حاج‌آقا می‌دهد. به او می‌گوید: «اگر کسی را داشتی که جایت را پُر کند، مشکلی نبود؛ امّا حالا که کسی نیست، بمان بشاگرد.» از این ماجرا به بعد، حاج‌آقا قرص و محکم در بشاگرد می‌ماند. صحبت‌های حاج‌آقا که تمام شد طی یک مراسم سرِ پایی، پلاک‌هایی که اسممان رویش حک شده بود، و واحد فرهنگی تدارکات دیده بود را به گردن تک‌تک بچّه‌ها انداخت. بعدش هم همراه او راه‌افتادیم به سمت ساختمان قدیمی کمیته تا از خاطراتش برای‌مان بگوید... ... ┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄