eitaa logo
«نـفـیٖر نِــےْ» | مُحَـمَّد بُرْهـٰان
120 دنبال‌کننده
416 عکس
476 ویدیو
4 فایل
*گاهی می‌نویسم...* ارتباط با ادمین: @MohammadMahdi_BORHAN
مشاهده در ایتا
دانلود
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 شـــانـه‌بــــه‌شـــانـه 🎙 🎹 حسام ساروخانی 📖 سید بشیر موسوی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙پادکست منشور🎙 🔰 تقطیر زمان ▶️ اپیزود دوم 🔻زمان متشکل از وجود و حرکت انسان‌ها است. یعنی اکت و هست هر شخص و به تبع آن اشخاص و ملل، بافنده زمان است. 🎧و اکنون به زمان انسان‌های مرتبط‌تر به خودمان، یعنی ملتمان و امام‌مان و خودمان، و کشورمان، که مقطر از اصل و کل زمان است، در قالب صدا توجه میکنیم و از آن برای بافت زمان‌مان تغذیه میکنیم؛ گوش میکنیم‌اش. 💠اینجا این‌بار منشورِ انسانیت و مردم را به صوتْ قلم زده‌ایم و برای هر کس که در دایره انسان و دایره مردم حاضر و موجود است منتشر می‌کنیم، یعنی برای همه.
⚠️ اولشو گوش کنید، تا نتونید بقیه‌شو گوش نکنید... ⚠️ از دقیقه 11:35 به بعد، حتما گوش بدید 👌🏻
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم چو بر آنجا گذرت می افتاد به سرا پای تو لب می سودم کاش چون نای شبان می خواندم به نوای دل دیوانهٔ تو خفته بر هودَج موّاج نسیم می گذشتم ز در خانهٔ تو کاش چون پرتو خورشید بهار سحر از پنجره می تابیدم از پس پردهٔ لرزان حریر رنگ چشمان تو را می دیدم کاش در بزم فروزندهٔ تو خندهٔ جام شرابی بودم کاش در نیمه شبی درد آلود سستی و مستی خوابی بودم کاش چون آینه روشن می شد دلم از نقش تو و خندهٔ تو صبحگاهان به تنم می لغزید گرمی دست نوازندهٔ تو کاش چون برگ خزان رقص مرا نیمه شب ماه تماشا می کرد در دل باغچهٔ خانهٔ تو شور من … ولوله برپا می کرد کاش چون یاد دل انگیز زنی می خزیدم به دلت پر تشویش ناگهان چشم ترا می دیدم خیره بر جلوهٔ زیبایی خویش کاش در بستر تنهایی تو پیکرم شمع گنه می افروخت ریشهٔ زهد تو و حسرت من زین گنه کاری شیرین می سوخت کاش از شاخهٔ سر سبز حیات گل اندوه مرا می چیدی کاش در شعر من ای مایهٔ عمر شعلهٔ راز مرا می دیدی 👌🏻
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
──┅┅─═ஜ۩ ﷽ ۩ஜ═─┅┅── 🔰 خانم خیّاط ✍🏻 خاطره‌ای از حجت‌الاسلام 📖 روایتی از کتاب 🎙 "دستور از خمینی" - صفحه ۱۰۰ *🎧 حتما با هدفون یا هندزفری گوش کنید ‌🎧 📻 کاری از رادیو روایت 📻
در هوایت بی‌قرارم روز و شب سر ز پایت برندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم روز و شب را کی گذارم روز و شب جان و دل از عاشقان می‌خواستند جان و دل را می‌سپارم روز و شب تا نیابم آن چه در مغز منست یک زمانی سر نخارم روز و شب تا که عشقت مطربی آغاز کرد گاه چنگم گاه تارم روز و شب می‌زنی تو زخمه و بر می‌رود تا به گردون زیر و زارم روز و شب ساقیی کردی بشر را چل صبوح زان خمیر اندر خمارم روز و شب ای مهار عاشقان در دست تو در میان این قطارم روز و شب می‌کشم مستانه بارت بی‌خبر همچو اشتر زیر بارم روز و شب تا بنگشایی به قندت روزه‌ام تا قیامت روزه دارم روز و شب چون ز خوان فضل روزه بشکنم عید باشد روزگارم روز و شب جان روز و جان شب ای جان تو انتظارم انتظارم روز و شب تا به سالی نیستم موقوف عید با مه تو عیدوارم روز و شب زان شبی که وعده کردی روز وصل روز و شب را می‌شمارم روز و شب بس که کشت مهر جانم تشنه است ز ابر دیده اشکبارم روز و شب
زان شبی که وعده کردی روز وصل روز و شب را می‌شمارم روز و شب _مَن یمُت یرنی...
برف می‌بارید و ما آرام، گاه تنها، گاه با هم، راه می‌رفتیم. چه شکایت های غمگینی که می‌کردیم، یا حکایت‌های شیرینی که می‌گفتیم. هیچکس از ما نمی‌دانست کز کدامین لحظه شب کرده بود این باد آغاز. 🌨 هم نمی دانست کاین راه خم اندر خم بکجامان می کشاند باز... 📖 📷
نه مثل تگرگ، ناگهان، رگباری نه چون باران، ریز و درشت و جاری قربان تو ای ! که در خلوت شب با آن همه حرف، بی صدا می‌باری 🌨 📖 📷