🍎 به فرزندانتان یاد بدهید
🍎 که عصبانی شدن ، بد نیست ؛
🍎 اما دعوا کردن و زدن دیگران ، بد است .
🍎 کودکان در کنترل خشم ،
🍎 از بزرگترهاشون الگو می گیرند .
🍎 همان برخوردی که شما با فرزندتان دارید
🍎 آنها نیز با یکدیگر خواهند داشت .
🍎 پس سعی کنید نسبت به همسر و کودکان ،
🍎 و اشتباهاتشان صبور باشید .
https://eitaa.com/nafiseshamohamadi
#کرونا #حجاب #من_ماسک_میزنم
#مسواک
#کودک
چگونه کودکان را به #مسواک_زدن تشویق کنیم؟؟ 👆🏻👆🏻👆🏻
دندان پزشکان اطفال معتقدند دندان کودک به محض رویش باید مثل دندان بزرگسالان تمیز شود.
#من_ماسک_میزنم
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/nafiseshamohamadi
#کارتون هایی که نباید کودکان ببینند!❌
🌼 https://eitaa.com/nafiseshamohamadi🌼
#شعر #صدقه
یک صندوق عجیبی
توی محله ی ماست
یک گوشه از خیابان
همیشه اون سرپاست
پول میندازه داخلش
هر کسی که عابره
حتی اگر بگذره
باز از پیشش دوباره
مامان میگه که اینها
هست صدقه عزیزم
هر روز منم داخلش
چند سکه ای می ریزیم
این کار ما کمک هست
به هر کی که نداره
لبخند رو باز دوباره
رو لب اون میاره
🌺🍃 https://eitaa.com/nafiseshamohamadi🌺🍃
💎#مسابقه
سلام به شمابچه های نازنین
فزشته های روی زمین
مسابقه مسابقه📣
📝به سوالات زیر پاسخ دهید و حرف اول هر یک از پاسخ ها را کنار هم قرار دهید ورمز رو پیداکنید...♥️
پاسخهای خودتون رو به آدرس زیر 👇 ارسال کنید . .
🆔 https://eitaa.com/Shahmohmadi
1⃣سوره 57 قرآن؟
2⃣سوره 62 قرآن؟
3⃣سومین سوره قرآن؟
4⃣ سوره 90 قرآن؟
💡💎💡💎💡
---------------------🌸
https://eitaa.com/nafiseshamohamadi
🌸---------------------
#نکته_حفظ 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫 بهترین راه حل برای علاقه مند کردن فرزندان به امر یا اموری، رفتار خود پدر و مادر است. سعی کنید که در حضور آنها (در زمانهای مناسب و نه در زمانی که فرزندتان به حضور و یا همبازی بودن با شما نیاز دارد) قرآن بخوانید. بگویید سوری که حفظ هستید را از شما بپرسد، ولو به شکل مصنوعی حتی اگر فرزندتان هنوز خواندن ونوشتن بلد نیست، البته نه به طور دائم که در او ایجاد خستگی کند. در واقع شما با این کار او را با فرهنگ مطالعه و فرهنگ قرآن خوانی آشنا می کنید.
محرک های تشویقی تأثیر شگرفی در علاقه مند کردن فرزندان به امر حفظ قرآن دارد. اما مراقب باشید که دچار افراط نشوید و اجازه دهید که فرزندتان خود، علاقه به قرآن را از درون پیدا کند که البته این مهم، با تربیت صحیح شما میسر می گردد.🍀🍀🍀🍀
https://eitaa.com/nafiseshamohamadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعوا_کردن_والدین
بحث و دعواهای منظم والدین در مقابل کودکان تاثیرات بدی بر آنها می گذارد.
الگوی خوبی برای فرزندانمان باشیم.
#من_ماسک_میزنم
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
https://eitaa.com/nafiseshamohamadi
برای داشتن فرزند با ادب باید چه کرد؟
بخش مهمی از شکلگیری اعتمادبهنفس کودک به انتخابهای مستقل او بستگی دارد. حتی اگر انتخابهای درست و بجایی نباشد. مطمئن باشید پس از چند بار، انتخابهای درستی خواهد داشت چون به خودش اعتماد دارد
محدودیتها را یادش بدهید چند قانون منطقی برای کودک خود وضع کنید. مثلا، اگر به او میگویید که موقع دوچرخه سواری در خیابان باید کلاه سرش بگذارد، اجازه ندهید بدون کلاهش به خانه دوستش برود.
اگر بداند که بعضی قوانین خانوادگی نقشِ روی سنگ شده اند، احساس امنیت بیشتری میکند و به زودی بر طبق انتظارات شما زندگی خواهد کرد. فقط بکوشید واضح و باثبات باشید و نشان دهید که به او اعتماد دارید و از او انتظار دارید که کار درست را انجام دهد
بگذارید ریسک کند به فرزندتان بیاموزید حتی اگر نتیجه نهایی آنچه انتظارش را داشته، نباشد، اینکه راه مورد علاقه خود را انتخاب و برای انجام آن تلاش کند، ارزشمند است و بخش زیادی از کار را پیموده است اما این تفکر مخصوص افرادی است که اعتمادبهنفس دارند و از به نتیجه نرسیدن نمیترسند. فرزندتان را ترغیب کنید در فعالیتهای گروهی در مدرسه مانند عضویت در تیمهای ورزشی، گروههای موسیقی یا حتی گروههای علمی شرکت کند. با این کار او فرصت نشان دادن تواناییهایش را به دست میآورد و حتی ممکن است در این گروهها به عنوان سرگروه نقشهایی را برعهده بگیرد که در تقویت اعتمادبهنفس او نقش زیادی خواهد داشت.
🌺🍃 https://eitaa.com/nafiseshamohamadi🌺🍃
#تزیین_غذای_کودک
کودکان گاهی غذا و میوه نمی خورند، تزیین زیبای غذا میتواند کودک را تشویق به مصرف بهتر و بیشتر مواد غذایی سالم کند و باعث رشد بهتر کودک شود.
╲\╭┓
╭ 🥗🍵
┗╯\ https://eitaa.com/nafiseshamohamadi
🔆🍀خیاطی که خانه می دوخت🍀🔆
یکی بود و یکی نبود. یک خانم خیاط بود که خانه می دوخت. خانه ها را با پارچه های رنگارنگ می دوخت و در و پنجره هایش را با زیپ و دگمه قفل می کرد.
روزی، تنگ غروب خانم خیاط نشسته بود توی خانه ی پارچه ایش.
داشت نان و پنیر و سبزی می خورد. یک دفعه دید که چه بوی خوبی می آید!
زیپ پنجره ی نارنجی اش را باز کرد. سرش را بیرون کرد و بو کشید و گفت:
« به به! بوی شکوفه های بهاری است ... ای داد بیداد! فردا بهار می آید
و من هنوز لباس نو ندوختم. » و دوید سر صندوق پارچه هایش.
فقط یک پارچه ی نارنجی ته صندوق باقی مانده بود. نشست و تا آخر شب،
پیراهنی قشنگ دوخت. اما هنوز یک آستینش مانده بود که پارچه تمام شد.
خانم خیاط گفت: «حالا این وقت شب، پارچه از کجا بیاورم؟
فردا هم که بهار می شود. »
یک دفعه پنجره ی نارنجی به حرف آمد و گفت: «من را آستینت کن! یکی دو شب خانه ات بی پنجره بماند که آسمان به زمین نمی آید. بعداً برو بازار و نیم متر
پنجره بخر! »
خانم خیاط هم گفت: «باشد. »
پنجره را شکافت و آستین پیراهنش کرد.
خوش حال شد و دراز کشید و آن قدر به سوراخی که جای پنجره بود، نگاه کرد تا خوابش برد.
نصف شب باد آمد. باد سوراخ را که دید، خوش حال شد.
تند شد و طوفان شد و های و هوی توی خانه آمد.
خانم خیاط با های و هوی طوفان از خواب پرید.
دید طوفان در و دیوار زرد خانه اش را لوله کرده تا ببرد.
داد زد: «چه کار می کنی؟ دست به
خانه ی من نزن! در و دیوارم را نبر! »
اما طوفان به حرفش گوش نکرد.
سقف آبی خانه را هم لوله کرد، پیراهن نو را هم برداشت و رفت.
خانم خیاط دوید دنبال خانه و پیراهنش.
پرید بالا تا آن ها را از طوفان بگیرد، اما طوفان هوی کرد و رفت که رفت.
خانم خیاط افتاد روی زمین و گفت: «وای حالا چه کار کنم؟ » که چشمش یک نخ آبی دید.
جلوترش هم یک نخ زرد دید. خانه ی پارچه ای نخ هایش را پشت سرش ریخته بود تا خانم خیاط ردش را پیدا کند. خانم خیاط هم رد نخ ها را گرفت و دنبالش رفت.
رفت و رفت تا رسید به جنگل. پیراهن و پارچه هایش را دید که آن جا افتاده است.
آن ها را برداشت تا برود که از وسط جنگل صدای ناله شنید. رفت جلوتر.
دید مسافری با لباس های پاره پوره روی زمین افتاده و از سرما می لرزد.
خانم خیاط معطل نکرد. پیراهن و پارچه هایش را روی مسافر پهن کرد تا گرم شود. آتش روشن کرد و با گیاهان جنگلی آش شفا پخت.
سوزن و نخش را از جیب درآورد و نشست و پاره های لباس مسافر را دوخت. مسافر آش را خورد و حالش خوب شد. به خیاط نگاه کرد و گفت:
« تو فرشته ای یا آدمیزاد؟ »
خانم خیاط گفت: «آدمیزادم. دنبال این پارچه ها آمدم، این ها خانه ی من هستند. مسافر گفت: «داشتم پای پیاده سفر می کردم که طوفان شد.
راه را گم کردم و روزگارم خراب شد. »
مسافر این را گفت و بلند شد و با چوب های درختان جنگل، یک خانه ی چوبی برای خانم خیاط ساخت. پارچه هایش را هم پرده های خانه کرد و گفت: «خانم خیاط! من تنهام. اگر شما هم تنهائی،
زن من باش! »
خانم خیاط گفت: «بله،
من هم تنهام. » و پیراهن نو را پوشید.
بهار آمد و روی خانه ی چوبی شکوفه ریخت و همه چیز مبارک شد.
#قصه_شب
🍀
🔆🍀
🍀🔆🍀
https://eitaa.com/nafiseshamohamadi