eitaa logo
«نَّفْس خویش»
1.3هزار دنبال‌کننده
279 عکس
29 ویدیو
4 فایل
مـن نـدانـم اهـرمـن‌ام یـا انـسان... خـود هواۍ نفـس خـودم یـا شیـطان...› حرفی که قراره راز باشه،هرگز از زبان جاری نمی شود.اینجا از ناگفته های که روزی راز بودند خواهیم گفت کانال تلگرام:https://t.me/+Y2quAhtVDJQ3MjFk
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از " طبیعت‌زندگی "🌱
در طولانی ترین شب سال🍉🍎 براتون طولانی ترین خوشی ها و شادی ها و لحظه های ناب و دلنشین رو آرزو دارم 🌺🌹 یلداتون مبارک 🌺🌹   @IRANZINDGII
هدایت شده از مهدیاران
در حقيقت شب يلدا (۱) در باور ايرانيان کهن زماني را كه نه زمان بود و نه جهان پدید آمده بود و نه انسان آفریده شده بود و بيکرانگی مطلق بود را زمان بيكرانه مي‌گفتند. پس اهورامزدا جهان هستي را از چهار عنصر زمان، فضا، خرد و قدرت پديد آورد، زمان کرانه مند شد، گیتی یا فضا را نيز از چهار عنصر آتش، باد، آب و خاک بيافريد. در باور ایرانیان زمان کرانه مند دوازده هزار سال متشکل بود از چهار دوره سه هزار ساله است، دوره بن دهشن یا مینوی، گیتی، آمیختگی و رهایی. به همین رویه سال را نیز به چهار فصل سه ماهه (تابستان، پائيز، زمستان و بهار) تقسیم می کردند. بر خلاف امروز در گذشته سال ایرانی با نوروز تابستانی آغاز می شد. تابستان فصل گرمي و خرمي و فراواني میوه هاست نماد بن دهشن، پاييز كه جهان رنگ‌هاست نمودار دوره گيتيايي، و زمستان را که فصل سرما وِ غلبه ظلمت و شر و بدي بر جهان انساني است نماد سه هزاره آمیختگی و بهار را نيز که فصل شكوفايي و عصر بازگشت به جهان مينوي است نماد دوره رستاخیز می دانستند. در باورهاي عرفاني زمان کرانه‌مند يك قوس نزول دارد و يك قوس صعود. قوس نزول در نقطه حضيض خود سر آغاز دوباره قوس صعود و تولد دوباره خورشيد فروغمند است که سرآغاز صعود به جهان مينوي است. این روز را از آن روی مهرگان نامیدند که در تقویم باستانی مصادف با اول مهر بوده است و آغاز تابستان را که مصادف با انقلاب تابستانی است نوروز ناميده و جشن می گرفتند. در حقیقت نوروز و مهرگان هم بنیاد نجومی دارند و هم کیهانشاسی. منابع: «آثارالباقيه» بيرونی، «نامه باستان» محمد جواد مشکور ✍عباس خالقی نژاد @r_p_mahdyaran
هدایت شده از مهدیاران
در حقيقت شب يلدا (2) بيروني در كتاب آثار الباقيه گويد: "نخستين روز فروردين ماه چنان كه از نام آن پيداست با دخول آفتاب به برج سرطان* طبق زيج‌هاي ایرانیان هنگامي كه سال‌ها را كبيسه مي‌كردند مطابق بود». اما پس از فروپاشی حکومت ساسانی ديگر سال را کبيسه نکردند پس نوروز از موضع خود سرگردان شد. تا آنکه خيام در ايام ملکشاه آن را در آغاز بهار تثبيت کرد. مورخين قديم گويند" چون يک دور آفتاب بگشت در مدت سيصد و شصت و پنج روز کيومرث آن را به دوازده بخش قسمت کرد، هر بخش سی روز، و هريکی را از آن نامی نهاد و به فرشته ای باز بست از آن دوازده فرشته که ايزد تبارک و تعالی ايشان را بر عالم گماشته است». و گويند خورشيد در هر دور يک بار به اوج آسمان رود که درازترين روز از آن پديد آيد و يک بار به حضيض که درازترين شب از آن پديد شود و دوبار به اعتدال آيد که شبا روز مساوی گردد. ايرانيان اين مناسب ها را گرامی داشته و جشن می گرفتند. درازترين شب را که در سالشمار کهن برابر اول مهر بود مهرگان ناميدند از آن روی که ايزد موکل اين ماه ميترا بود. اما بعدها که اساس آن فراموش شد، برخی نادانان آن را روز تولد ايزد مهر پنداشته و به زبان آرامی که زبان ديوانی دوره هخامنشی بود آن را يلدا ناميدند. و اين جشن تا اين زمان با همین نام برای ما به يادگار مانده است. برج سرطان = برج اول تابستان ✍محقق :عباس خالقی نژاد 🇮🇷@r_p_mahdyaran
هدایت شده از دل نوشته
فاطمیه که شروع می‌شود دل برای فاطمه می‌گیرد؛ تمام که می‌شود برای علی… مادر هر کاری کند، بچه‌ها یاد می‌گیرند… مثلا اگر شهید بشود… یا زهرا… مادر که نباشد، خانه بهم می‌ریزد… حسن دربقیع… حسین درکربلا… زینب در دمشق…
پادشاهی را وزیری عاقل بود كه از وزارت دست برداشت! پادشاه از دگر وزیران پرسید وزیر عاقل کجاست ؟ گفتند از وزات دست برداشته و به عبادت خدا مشغول شده است... پادشاه نزد وزیر رفت و از او پرسید از من چه خطا دیده ای که وزارت را ترک کرده ای؟ گفت از پنج سبب : اول آنکه تو نشسته می‌بودی و من به حضور تو ایستاده می‌ماندم اکنون بندگی خدایی می‌کنم که مرا دروقت نماز حکم به نشستن می‌کند ! دوم: آنکه طعام می‌خوردی و من نگاه می‌کردم ، اکنون رزاقی پیدا کرده‌ام که اونمی خورد و مرا می‌خوارند.... سوم: آنکه تو خواب می‌کردی و من پاسبانی می‌کردم اکنون خدای چنان است که هرگز نمی‌خوابد و مرا پاسبانی می‌کند ! چهارم: آنکه می‌ترسیدم اگر تو بمیری مرا از دشمنان آسیب برسد ،اکنون خدای من چنان است که هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان آسب نخواهد رسید... پنجم: آنکه می‌ترسیدم اگر گناهی از من سرزند عفو نکنی، اکنون خدای من چنان رحیم است که هر روز صد گناه می‌کنم و اومی بخشاید! نفس خویش←@nafsma
در سال ۱۱۵۳ به دستور کریم خان زند این سنگ مرمر برای مزار حافظ تهیه شد، تا احمد حسین ‌زاده و سليمان صالحى بیان و اسمشون رو با چاقو حک كنن روش! این را در کنار تخریب(تخریب به هر وسیله ای چه با کلنگ و چکش چه رنگ و اسپره یا نوشتن با میخ و سنگ) آثار باستانی توسط عده ای با اسپره و نوشتن شعار فاخر زن زندگی آزادی!! بگذارید تا ضد ارزش بودن عده ای دستتان بیاید.البته در گذشته نیز توسط عده ای مریض و نادان روی آثار باستانی پنج شش هزار ساله،اسامی فاخر خود را نوشته بودند و همچنان هم عده ای تکرار می کنند نفس خویش←@nafsma
میخواستیم کمی به ایران باستان برویم و از آیین میترا سخن بگوییم ابتدا لازم دانستیم رساله حقیقت العشق سهروردی را بگذاریم و سپس سر فرصت آن را شرح داده و بعد به موضوع میترا برسیم، یازده قسمت آماده کردیم که باید آن را با دقت مطالعه کرد و بعد به شرح آن می رسیم. نفس خویش←@nafsma
عشق در رسالة العشق شيخ اشراق دشمن كه فتادست به وصلت هوسش يك لحظه مبادا به طرب دسترسش ني ني نكنم دعاي بد زين سپسش گر دشمن ازآهن است، عشق تو بسش نفس خویش←@nafsma
عشق در رسالة العشق شيخ اشراق/1 بدان که اولین چیزی که خداوند آفرید عقل نام کرد (اول ما خلق الله تعالی العقل) و این گوهر را سه صفت بخشید: اول شناخت خداوند،دوم شناخت خود، سوم شناخت آنچه نبود پس ببود. حسن که برادر مهین (بزرگتر)است در خود نگریست خود را عظیم و خوب دید تبسمی بکرد،چندین هزار ملک مقرب از آن تبسم پدید آمدند. عشق که برادر میانی ست با حسن انسی داشت،نظر از او بر نمی توانست گرفت ،ملازم خدمتش بود ،چون تبسم کرد شوری در وی افتاد مضطرب شد خواست حرکت کند حزن که برادر کهین(کوچک) است در وی آویخت از این آویزش آسمان و زمین پدید آمد. چون آدم خاکی را بیافریدند آوازه در ملاء اعلی افتاد که از چهار مخالف (چهار عنصر)خلیفه ای ساختند. نگاه نگارگر تقدیر پرگار تدبیر بر تخته خاک نهاد و صورتی زیبا پدید آمده، این چهار طبع که دشمن یک‌دیگر اند به دست هفت رونده (هفت سیاره من جمله ماه)که سرهنگان خاص اند بازدادند تا در زندان(جسم) شش جهتشان (شش جهت جغرافیایی)محبوس کردند. چندان که جمشید خورشید چهل بار پیرامن مرکز برآمد ، چون « أربعين صباحاً » تمام شد ، کسوت انسانیت در گردنشان افگندند تا چهارگانه یگانه شد . چون خبر آدم صلوات الله و سلامه عليه در ملکوت شایع گشت اهل ملکوت را آرزوی دیدار خاست ، این حال بر حسن عرض کردند . حسن که پادشاه بود گفت که اول من یکسواره پیش بروم ، اگر مرا خوش آید روزی چند آنجا مقام کنم ، شما نیز بر پی من بیائید . پس سلطان حسن بر مرکب کبریا سوار شد و روی به شهرستان وجود آدم نهاد ، جایی خوش و نزهتگاهی دلگشای یافت ، فرود آمد ، همگی آدم را بگرفت چنانک هیچ حیز آدم نگذاشت . عشق چون از رفتن حسن خبر یافت ، دست در گردن حزن آورد و قصد حسن کرد . اهل ملکوت چون واقف شدند یکبارگی بر پی ایشان براندند . عشق چون به مملکت آدم رسید حسن را دید تاج تعزز بر سر نهاده و بر تخت وجود آدم قرار گرفته ، خواست تا خود را در آنجا گنجاند ، پیشانیش به دیوار دهشت آمد ، از پای درآمد . حزن حالی دستش بگرفت ، عشق چون دیده باز کرد اهل ملکوت را دید که تنگ درآمده بودند . روی بدیشان نهاد ، ایشان خود را بـدو تسلیم کردند و پادشاهی خود بدو دادند و جمله روی به درگاه حسن نهادند ، چون نزدیک رسیدند عشق که سپهسالار بود نیابت به حزن داد و بفرمود تا همه از دور زمین بوسی کنند زیرا که طاقت نزدیکی نداشتند . چون اهل ملکوت را دیده بر حسن افتاد جمله به سجود درآمدند و زمین را بوسه دادند که « فسجد الملائكة كلهم أجمعون » نفس خویش←@nafsma
عشق در رسالة العشق شيخ اشراق/2 حسن مدتی بود که از شهرستان وجود آدم رخت بربسته بود و روی به عالم خود آورده و منتظر مانده تا کجا نشان جایی یابد که مستقر عز وی را شاید . چون نوبت یوسف درآمد حسن را خبر دادند ، حسن حالی روانه شـد . عشـق آستين حزن گرفت و آهنگ حسـن کـرد . چون تنگ درآمـد حسـن را دید خود را با یوسف برآمیخته چنان که میان حسن و یوسف هیچ فرقی نبود . عشـق حـزن را بفرمود تا حلقه تواضع بجنباند . از جناب حسن آوازی برآمد که کیست ، عشـق به زبان حال جواب داد که: چاکر به برت خسته جگر باز آمد بیچاره به پا رفت و به سر باز آمد حسن دست استغناء به سینه طلب باز نهاد ، عشق به آوازی حـزیـن ایـن بـيـت برخواند : به حق آنکه مرا هیچ کس به جای تو نیست جفا مکن که مرا طاقت جفای تو نیست حسن چون این ترانه گوش کرد از روی فراغت جوابش داد : ای عشق شد آنکه بودمی من به تو شاد امروز خـود از تـوم نـمی آید یاد عشق چون نومید گشت دست حزن گرفت و روی به بیابان حیرت نهاد و با خود این زمزمه میکرد : بر وصل تو هیچ دست پیروز مباد جز جان من از غم تو با سوز مباد اکنون که در انتظار روزم برسید من خود رفتم کسی بدین روز مباد حزن چون از حسن جدا ماند عشق را گفت : ما با تو بودیم در خدمت حسن و خرقه ازو داریم و پیر ما اوست ، اکنون که ما را مهجور کردند تدبیر آن است که هر یکی از ما روی به طرفی نهیم و به حکم ریاضت سفری برآریم ، مدتی در لگدکوب دوران ثابت قدمی بنمائیم و سر در گریبان تسلیم کشیم و بر سجاده ملمع قضا و قدر رکعتی چند بگزاریم ، باشدکه به سعی این هفت پیر گوشه نشین که مربیان عالم کون و فسادند به خدمت شیخ بازرسیم . چون برین قرار افتاد حزن روی به شهر کنعان نهاد و عشق راه به مصر برگرفت . نفس خویش←@nafsma
عشق در رسالة العشق شيخ اشراق/3 تا راه حزن نزدیک بود ، به یک منزل به کنعان رسید ، از در شهر در شد ، طلب پیری میکرد که روزی چند در صحبت او به سر برد . خبر یعقوب کنعانی بشنید ، ناگاه از در صومعه او در شد ، چشم یعقوب برو افتاد ، مسافری دید آشناروی و اثر مهر درو پیدا . گفت مرحبا ! به هزار شادی آمدی ، بلاخرده از کدام طـرف مـا را تشریف داده ای ؟ حزن گفت از اقلیم « ناکجا آباد » از شهر پاکان . یعقوب به دست ۱۵ تواضع سجاده صبر فرو کرد و حزن را بر آنجا نشاند و خود در پهلوش بنشست . چون روزی چند برآمد یعقوب را با حزن انسی با دید آمد چنان که یک لحظه بی او نمی توانست بودن . هرچه داشت به حزن بخشید ، اول سواد دیده را پیشکش کرد که « و ابيضت عيناه من الحزن » ، پس صومعه را « بیت الاحزان » نام کرد و تولیت بدو داد . بیت از خصم چه باک چون تو یارم باشی یا در غـم هـجـر غمگسارم بـاشی گو خصم کنار پر کن از خون جگر چون تو به مراد در کنارم باشی.وزان سوی دیگر عشق شوریده قصد مصر کرد و دو منزل یک منزل می نمود. مردم بهم برآمدند ، عشق قلندروار ، خـليـع العـذار ، به هر منظری گذری و در هـر خـوش پسری نظری می کرد و از هرگوشه جگرگوشه ای می طلبید ، هیچکس بر کار او راست نمی آمد . نشـان سـرای عـزيز مصر بازپرسید و از در حجره زلیخا سر در کرد . زلیخا چون این حادثه دید برپای خاست و روی به عشق آورد و گفت : ای صد هزار جان گرامی فدای تو از کجا آمدی و به کجا خواهی رفتن و تو را چه خوانند ؟ عشـق جـوابش داد که من از بیت المقدسم از محله روح آباد از درب حسن . خانه ای در همسایگی حزن دارم ، پیشه من سياحت است ، صوفی مجردم ، هروقتی روی به طرفی آورم ، هر روز به منزلی باشم و هرشب جائی مقام سازم . چون در عرب باشم عشقم خوانند ، و چون در عجم آیم مهرم خوانند . در آسمان به محرک مشهورم و در زمین به مسکن معروفم ، اگرچه دیرینه ام هنوز جوانم و اگرچه بی برگم از خاندان بزرگم . قصه من دراز است ، « في قصتى طول و أنت ملول » . ما سه برادر بودیم به نازپرورده و روی نیاز ندیده ، و اگر احوال ولایت خود گویم و صفت عجایب ها کنم که آنجاست شما فهم نکنید و در ادراک شما نیاید ، اما ولایتی ست که آخرین ولایتهای ما آن است ، و از ولایت شما به په منزل کسی که راه داند آنجا تواند رسیدن . نفس خویش←@nafsma
عشق در رسالة العشق شيخ اشراق/4 حکایت آن ولایت چنان که به فهم شما نزدیک باشد بکنم . بدان که بالای این کوشک نه اشکوب طاقی ست که آنرا « شهرستان جان » خوانند و او بارونی دارد از عزت و خندقی دارد از عظمت . و بر دروازه آن شهرستان پیری جوان موکل است و نام آن پیر « جاوید خرد » است و او پیوسته سیاحی کند چنان که از مقام خود بنجنبد و حافظی نیک است ، کتاب الهی داند خواندن و فصاحتی عظیم دارد ، اما گنگ است . و به سال دیرینه است اما سال ندیده است ، و سخت کهن است اما هنوز سستی درو راه نیافته است . و هرکه خواهد که بدان شهرستان رسد ازین چهارطاق شش طناب بگسلد و کمندی از عشق سازد و زین ذوق بر مرکب شوق نهد ، و به میل گرسنگی سرمه بیداری در چشم کشد ، و تیغ دانش به دست گیرد ، و راه جهان کوچک پرسد ، و از جانب شمال درآید و ربع مسكون طلب کند . و چون در شهرستان رسد کوشکی بیند سه طبقه . در طبقه اول دو حجره پرداخته و در حجره اول تختی بر آب گستریده و یکی بر آن تخت تکیه زده ، طبعش به رطوبت مایل ، زیرکی عظیم اما نسیان برو غالب . هر مشکلی که برو عرضه کنی در حال حل کند ، ولیکن بر یادش نماند . و در همسایگی او در حجره دوم تختی از آتش گستریده و یکی بر آن تخت تکیه زده ، طبعش به یبوست مایل ، چابکی جلد اما بلید ، کشف رموز دیر تواند کرد ، اما چون فهم کند هرگز از یادش نرود . چون وی را ببیند چرب زبانی آغاز کند ، و وی را به چیزهای رنگین فریفتن گیرد و هر لحظه خود را به شکلی بروی عرضه کند . باید که با ایشان هیچ التفاتی نکند و روی از ایشان بگرداند و بانگ بر مرکب زند و به طبقه دوم رسد . آنجا هم دو حجره بیند ، در حجره اول تختی از باد گستریده و یکی بر آن تخت تکیه زده ، طبعش به برودت مایل ، دروغ گفتن و بهتان نهادن و هرزه گوئی و کشتن و از راه بردن دوست دارد ، و پیوسته بر چیزی که نداند حکم کند . و در همسایگی او در حجره دوم تختی از بخار گستریده ، و بر آن تخت یکی تکیه زده ، طبعش به حرارت مایل ، نیک و بد بسیار دیده ، گاه به صفت فریشتگان برآید و گاه به صفت دیوان ، چیزهای عجب پیش او یابند ، نیرنجات نیک داند ، و جادوی ازو آموزند . چون وی را ببیند چاپلوسی پیش گیرد و دست در عنانش آویزد و جهد کند تا او را هلاک کند . تیغ با ایشان نماید و به تیغ بیم کند تا ایشان از پیش او بگریزند . نفس خویش←@nafsma
عشق در رسالة العشق شيخ اشراق/5 چون به طبقه سوم رسد حجره ای بیند دلگشای و در آن حجره تختی از خاک پاک گستریده ، بر آن تخت یکی تکیه زده ، طبعش به اعتدال نزدیک ، فکر برو غالب ، امانت بسیار نزدیک او جمع گشته ، و هرچه بدو سپارند هیچ خیانت نکند ، هر غنیمت که ازین جماعت حاصل کرده است بدو سپارد تا وقتی دیگرش به کار آید . و از آنجا چون فارغ شود و قصد رفتن کند ، پنج دروازه پیش آید : دروازه اول دو در دارد و در هر دری تختی گستریده است طولانی بر مثال بادامی ، و دو پرده یکی سیاه و یکی سپید در پیش آویخته و بندهای بسیار بر دروازه زده ، و یکی بر هر دو تخت تکیه زده دیدبانی بدو تعلق دارد . و او از چندین ساله راه بتواند دیدن ، و بیشتر در سفر باشد ، و از جای خود بنجنبد و هرجا که خواهد رود ، و اگرچه مسافتی باشد به یک لمحه برسد ، چون بدو رسد بفرماید تا هرکسی را به دروازه نگذارد و از آنجا به دروازه دوم رود ، و دروازه دوم دو در دارد ، هر دری را دهلیزی است دراز پیچ در پیچ به طلسم کرده ، و در آخر هر دری تختی گستریده مدور ، و یکی بر هر دو تخت تکیه زده و او صاحب خبر است و او را پیکی در راه است که همواره در روش باشد . و هر صوتی که حادث شود این پیک آنرا بستاند و بدو رساند و او آنرا دریابد و او را بفرماید تا هرچه شنود زود باز نماید و هر صوتی را به خود راه ندهد و به هر آوازی از راه نرود . و از آنجا به دروازه سوم رود ، و دروازه سوم هم دو در دارد ، و از هر دری دهلیزی دراز می رود تا هر دو دهلیز سـر بـه حجره ای برآرد و در آن حجره دو کرسی نهاده است و یکی بر هردو کرسی نشسته ، و خدمتکاری دارد که آنرا باد خوانند . همه روز گرد جهان می گردد و هر خوش و ناخوش که میبیند بهره ای بدو می آرد و او آنرا می ستاند و خرج میکند ، او را بگوید تا داد و ستد کم کند و گرد فضول نگردد . و از آنجا به دروازه چهارم آید ، و دروازه چهارم فراخ تـر ازيـن سـه دروازه است . و درین دروازه چشمه ای ست خوش آب و پیرامن چشمه دیواری ست از عقل سرخ مروارید ، و در میان چشمه تختی ست روان و بر آن تخت یکی نشسته است . نفس خویش←@nafsma
عشق در رسالة العشق شيخ اشراق/6 او را چاشنی گیر خوانند ، و او فرق کند میان چهار مخالف ، و قسمت و ترتیب هرچهار او می تواند کردن . و شب و روز بدین کار مشغول است ، بفرماید تا آن شغل در باقی کند الا به قدر حاجت .و از آنجا به دروازه پنجم آید و دروازه پنجم پیرامن شهرستان درآمده است . و هرچه در شهرستان است میان این دروازه است . و گرداگرد این دروازه بساطی گستریده است و یکی بر بساط نشسته چنان که بساط ازو پر است ، و بر هشت مخالف حکم میکند و فرق میان هر هشت پدید می کند و یک لحظه ازین کـار غافل نیست ، او را مفرق خوانند . بفرماید تا بساط درنوردد و دروازه به هم کند . د و چون ازین پنج دروازه بیرون جهاند میان شهرستان براند و قصد بیشه شهرستان کند . چون آنجا برسد آتشی بیند افروخته و یکی نشسته و چیزی بر آن آتش می پزد ، و یکی آتش تیز میکند ، و یکی سخت گرفته است تا پخته می شود ، و یکی آنچه سر جوش و لطیف تر است جدا میکند ، و یکی برمی گیرد و بر اهل شهرستان قسمت میکند . آنچه لطیف تر است به لطیف می دهد و آنچه کثیف تر است به کثیف می رساند . و یکی استاده است درازبالا و هرکه از خوردن فارغ می شود گوشش میگیرد و در بالا میکشد . و شیری و گرازی میان بیشه ایستاده است ، آن یکی روز و شب به کشتن و دریدن مشغول است و آن دیگر به دزدی کردن و خوردن و آشامیدن مشغول . کمند از فتراک بگشاید و در گردن ایشان اندازد و محکم فروبندد و هم آنجاشان بیندازد ، و عنان مرکب را سپارد ، و بانگ بر مرکب زند ، و به یک تک ازین په دربند به در جهاند و به دروازه شهرستان جان رسد و خود را برابر دروازه رساند . حالی پیر آغـاز سـلام کند و او را بنوازد و به خویش خواند . و آنجا چشمه ای است که آنرا « آب زندگانی » خـوانـند ، در آنجاش غسل بفرماید کردن . چون زندگانی ابد یافت ، کتاب الهیش درآموزد . د و بالای این شهرستان چند شهرستان دیگر است ، راه همه بدو نماید و شناختنش تعلیم کند . و اگر حکایت آن شهرستانها با شما کنم و شرح آن بدهم فهم شما بدان نرسد و از من باور ندارید و در دریای حیرت غرق شوید. نفس خویش←@nafsma
عشق در رسالة العشق شيخ اشراق/7 بدین قدر اقتصار کنیم و اگر این چه گفتم دریابید جان سلامت ببرید .چون عشق این حکایت بکرد ، زلیخا پرسید که سبب آمدن تو از ولایت خود چه بود ؟ عشق گفت ما سه برادر بودیم ، برادر مهین را حُسن خوانند و ما را او پرورده است ، برادر کهین را حزن خوانند و او بیشتر در خدمت من بودی ، و ما هرسه خوش بودیم . ناگاه آوازه ای در ولایت ما افتاد که در عالم خاکی یکی را پدید آورده اند بس بلعجب ، هم آسمانی ست و هم زمینی ، هم جسمانی ست و هم روحانی ، و آن طرف را بدو داده اند و از ولایت ما نیز گوشه ای نام زد او کرده اند . ساکنان ولایت ما را آرزوی دیدن او خاست ، همه پیش من آمدند و با من مشورت کردند . من این حال بر حسن که پیشوای ما بود عرض کردم ، حسن گفت : شما صبر کنید تا من بروم و نظری دراندازم ، اگر خوش آید شما را طلب کنم . ما همه گفتیم که فرمان تو راست . حسن به یک منزل به شهرستان آدم رسید ، جایی دلگشای یافت ، آنجا مقام ساخت . ما نیز بر پی او برآمـدیـم . چون نزدیک رسیدیم طاقت وصـول او نداشتیم ، همه از پای درآمدیم و هریکی به گوشه ای افتادیم ، تا اکنون که نوبت یوسف درآمد نشان حسن پیش یوسف دادند . من و برادر کهین که نامش حـزن است روی بدان جانب نهادیم ، چون آنجا رسیدیم حسن بیش از آن شده بود که ما دیده بودیم . ما را به خود راه نداد ، چندان که زاری بیش می کردیم استغناء او از ما زیادت می دیدیم. چون دانستیم که او را از ما فراغتی حاصل است هریکی روی به طرفی نهادیم ، حزن به جانب کنعان رفت و من راه مصر برگرفتم . نفس خویش←@nafsma
عشق در رسالة العشق شيخ اشراق/8 زلیخا چون این سخن عقل سرخ بشنید خانه به عشق پرداخت و عشق را گرامی تر از جان خود می داشت تا آنگاه که یوسف به مصر افتاد . اهل مصر به هم برآمدند ، خبر به زلیخا رسید ، زلیخا ایـن ماجرا با عشق بگفت ، عشق گریبان زلیخا بگرفت و به تماشای یوسف رفتند . زلیخا چون یوسف را بدید خواست که پیش رود ، پای دلش به سنگ حیرت درآمد ، از دایره صبر به در افتاد ، دست ملامت دراز کرد و چادر عافیت بر خود بدرید و به یکبارگی سودائی شد . اهل مصر در پوستینش افتادند و او بی خود این بیت می گفت : ما على من باح من جرح زعموا أننى أحبكم مثل ما بي ليس ينكتم و غرامي فوق ما زعموا چون یوسف عزیز مصر شد ، خبر به کنعان رسید ، شوق بر یعقوب غلبه کرد . یعقوب این حالت با حزن گفت ، حزن مصلحت چنان دید که یعقوب فرزندان را برگیرد و به جانب مصر رود . یعقوب پیش روی به حزن داد و با جماعت فرزندان راه مصر برگرفت . چون به مصر شد از در سرای عزیز مصر درشد . ناگاه یوسف را دید با زلیخا بر تخت پادشاهی نشسته ، به گوشه چشم اشارت کرد به حزن . حزن چون عشق را دید در خدمت حسن ، به زانو درآمد ، حالی روی بر خاک نهاد ، یعقوب با فرزندان موافقت حزن کردند و همه روی بر زمین نهادند . یوسف روی به یعقوب آورد و گفت : ای پدر این تأویل آن خواب است که با تو گفته بودم : « یا أبت إني رأيت أحد عشر كوكبا والشمس و القمر رأيتهم لي ساجدين » بدان که از جمله نامهای حسن یکی جمال است و یکی کمال و در خبر آورده اند که « إن الله تعالى جميل يحب الجمال » . و هرچه موجودند از روحانی و جسمانی طالب کمالند ، و هیچکس نبینی که او را به جمال میلی نباشد ، پس چون نیک اندیشه کنی همه طالب حسن اند و در آن می کوشند که خود را به حسن رسانند. نفس خویش←@nafsma
عشق در رسالة العشق شيخ اشراق/9 و به حسن که مطلوب همه است دشوار می توان رسیدن زیرا که وصـول به حسن ممکن نشود الا به واسطه عشق ، و عشق هرکسی را به خود راه ندهد و به همه جایی مأوا نکند و به هر دیده روی ننماید ، و اگر وقتی نشان کسی یابد که مستحق آن سعادت بود ، حزن را بفرستد که وکیل در است تا خانه پاک کند و کسی را در خانه نگذارد ، و درآمدن سلیمان عشق خبر کند و این ندا دردهد که « یا آیها النّمل أدخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده » تا مورچگان حواس ظاهر و باطن هریکی به جای خود قرار گیرند و از صدمت لشکر عشق به سلامت بمانند و اختلالی به دماغ راه نیابد . و آنگه عشق باید پیرامن خانه بگردد و تماشای همه بکند و در حجره دل فرود آید ، بعضی را خراب کند و بعضی را عمارت کند ، و کار از آن شیوه اول بگرداند و روزی چند درین شغل بسر برد ، پس قصد درگاه حسن کند . و چون معلوم شد که عشق است که طالب را به مطلوب می رساند جهد باید کردن که خود را مستعد آن گرداند که عشق را بداند و منازل و مراتب عـاشقان بشناسد و خود را به عشق تسلیم کند و بعد از آن عجائب بیند. آورده اند که « إن الله تعالى جميل يحب الجمال » . و هرچه موجودند از روحانی و جسمانی طالب کمالند ، و هیچکس نبینی که او را به جمال میلی نباشد ، پس چون سودای میان تهی ز سر بیرون کن از ناز بکاه و در نیاز افزون کن استاد تو عشق است چو آنجا برسی او خود به زبان حال گوید محبت چون به غایت رسد آنرا عشق خوانند ، « العشق محبة مفرطة » و عشق خاص تر از محبت است ، زیرا که همه عشقی محبت باشد اما همه محبتی عشق نباشد ، و محبت خاص تر از معرفت است زیرا که همه محبتی معرفت باشد اما همه معرفتی محبت نباشد . و از معرفت دو چیز متقابل تولد کند که آنرا محبت و عداوت خوانند ، زیرا که معرفت یا به چیزی خـواهـد بـودن مناسب و ملایم جسمانی یا روحانی که آنرا خیر محض خوانند و کمال مطلق خوانند و نفس انسان طالب آن است و خواهد که خود را بدانجا رساند و کمال حاصل کند ، یا به چیزی عقل سرخ خواهد بودن که نه ملایم بود و نه مناسب خواه جسمانی و خواه روحانی که آنراو عداوت خوانند ، زیرا که معرفت یا به چیزی خـواهـد بـودن مناسب و ملایم ای به روحانی که آنرا خیر محض خوانند و کمال مطلق خوانند و نفس آنسا ان طالب آن است و خواهد که خود را بدانجا رساند و کمال حاصل کند. نفس خویش←@nafsma
عشق در رسالة العشق شيخ اشراق/10 یا به چیزی خواهد بودن که نه ملایم بود و نه مناسب خواه جسمانی و خواه روحانی که آنرا شر محض خوانند و نقص مطلق خوانند . و نفس انسانی دائماً از آنجا می گریزد و از آنجاش نفرتی طبیعی بحاصل می شود ، و از اول محبت خیزد و از دوم عداوت . پس اول پایه معرفت است و دوم پایه محبت و سوم پایه عشق . و به عالم عشق که بالای همه است نتوان رسیدن تا از معرفت و محبت دو پایه نردبان نسازد و معنی « خطوتين و قد وصلت » این است . و همچنان که عالم عشق منتهای عالم معرفت و محبت است ، واصل او منتهای علمای راسخ و حکمای متأله باشد و ازینجا گفته اند : عشق هیچ آفریده را نبود عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه آن گیاهی ست که در باغ پدید آید درین درخت ، اول بیخ در زمین سخت کند ، پس سر برآرد و خود را در درخت میپیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد ، و چنانش در شکنجه کشـد که نم در میان رگ درخت نماند ، و هر غذا که بواسطه آب و هوا به درخت می رسد به تاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود . همچنان در عالم انسانیت که خلاصه موجودات است درختی ست منتصب القامة که آن به حبة القلب پیوسته است و حبة القلب در زمین ملکوت روید ، هرچه دروست جان دارد چنان که گفته اند : في حقيقة العشق عاشقی جز رسیده را نبود. هرچه آنجایکه مکان دارد پا به سنگ و کلوخ جان دارد آن حبة القلب دانه ای است که باغبان ازل و ابد از انبارخانه « الأرواح جنود مجندة » در باغ ملکوت « قل الروح من أمر ربي » نشانده است و به خودی خود آنرا تربیت فرماید که « قلوب العباد بين إصبعين من أصابع الرحمن يقلبها كيف يشاء » . و چون مدد آب علم « من الماء كل شيء حی » با نسیم « ان لله في أيام دهركم» « من الماء كل شي كل يباشارة ياراي أنا بقاكم في حقيقة العشق نفحات » از یمن یمین الله بدين حبة القلب می رسد ، صدهزار شاخ و بال روحانی ازو سر برمی زند ، از آن بشاشت و طراوت ، این معنی عبارت است که « إنى لأجد نفس الرحمن من قبل اليمن » . پس حبة القلب که آنرا « کلمه طيبة » خوانند ، شجره طیبه شود که « ضرب الله مثلا كلمة ، طيبة كشجرة طيبة » ، و ازين شجره عکسی در عالم کون و فساد است که آنرا ظل خوانند و بدن خوانند و درخت منتصب القامة خوانند . و چون این شجره طیبه بالیدن آغاز کند و نزدیک کمال رسـد عشق از گوشهای سر برآرد و خود را درو پیچد تا به جایی رسد که هیچ نم بشریت درو نگذارد . و چندان که پیچ عشق بر این شجره زیادت می شود عکسش که آن شجره منتصب القامة است ضعیف تر و زردتر می شود تا به یکبارگی علاقه منقطع گردد . آن شجره روان مطلق گردد و شایسته آن شود که در باغ الهی جای گیرد که « فادخلي في عبادي و أدخلي جنتی » . و چون این شایستگی از عشق خواهد یافتن ، عشق عمل صالح است که او را بدین مرتبت می رساند که « إليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه » . و صلاحیت استعداد این مقام است ، و آنچه گویند که فلان صالح است یعنی مستعد است . پس عشق اگرچه جان را به عالم بقا می رساند تن را به عالم فنا بازآرد ، زیرا که در عالم کون و فساد هیچ چیز نیست که طاقت بـار عشق تواند داشت. نفس خویش←@nafsma
عشق در رسالة العشق شيخ اشراق/11 عشق بنده ای است خانه زاد که‌ در شهرستان ازل پرورده شده است .سلطان ازل و ابد شحنگی کونین بدو ارزانی داشته است ، و این شخنه هروقتی بر طرفی زند و هرمدتی نظر بر اقلیمی افکند . و در منشور او چنین نبشته است که در هر شهری که روی نهاد ، می باید که خداوندان آن شهر ، گاوی از برای او قربان کنند که: « إن الله يأمركم أن تذبحوا بقرة » ، و تا گاو نفس را نکشد قدم در آن شهر ننهد . و عقل سرخ بدن انسان بر مثال شهری ست ، اعضای او کویهای او و رگهای او جویهاست که در کوچه رانده اند ، و حواس او پیشه وران اند که هریکی به کاری مشغول اند . و نفس گاوی ست که درین شهر خرابیها میکند و او را دو سرو است یکی حرص و یکی امل ، و رنگی خوش دارد ، زردی روشن است فریبنده ، هرکه درو نگاه کند خرم شود ، « صفراء فاقع لونها تسر الناظرين » . نه پیر است که به حکم « البركة مع أكابرکم » بدو تبرک جویند ، نه جوان است که به فتوای « الشباب شعبة من الجنون » قلم تکلیف از وی بردارند ، نه مشروع دریابد ، نه معقول فهم کند ، نه به بهشت نازد ، نه از دوزخ ترسد ، که « لا فارض و لابکر عوان بین ذلک » نه علم نه دانش نه حقیقت نه یقین چون کافر درویش نه دنیا و نه دین نه به آهن ریاضت زمین بدن را بشکافد تا مستعد آن شود که تخم عمل درو ، افشاند ، نه به دلو فکرت از چاه استنباط آب علم می کشد ، تـا بـواسـطة معلوم به مجهول رسد . پیوسته در بیابان خودکامی چون افسار گسسته می گردد ، « لا ذلول تثير الأرض و لاتسقى الحرث مسلمة لاشية فيها » . و هرگاوی لایق این قربان نیست و در هر شهری این چنین گاوی نباشد ، و هرکسی را آن دل نباشد که این گاو قربان تواند کردن و همه وقتی این توفیق به کسی روی ننماید . سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب لعل گردد در بدخشان یا عقیق انـدر يـمن/پایان. نفس خویش←@nafsma
سلام سردار دل ها سلام بر روح بلند و کبریایی ات سلام بر عزم آسمانی و بی فرودت سلام بر عقیق پیشانی ات سلام، پیکر ارباً اربا سلام بر دست عباس سلام بر جسم صد پاره حسین سلام … نفس خویش←@nafsma
مادر نزد ما یعنی همه چیز،اگر این مادر؛مادر شهید باشد به توان صد می شود چون فرزندانش را در راه خدا و اسلام و ایران فدا کرده. این تصویر و کسی که برای بوسیدن پای مادر شهید خم می شود شهید سلیمانی یکی از بالا رتبه ترین فرماندهان ایران بود. بله این است مقام مادر نزد ما... میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا (س) را ابتدا به تمام مادران و سپس تمام بانوان که زندگی فاطمی دارند تبریک عرض می کنیم نفس خویش←@nafsma
💢این دو راه برای ارتباط با بنده است،انتقادی پیشنهادی سوالی اگر از بنده داشتید اینجا سوال کنید، تلاش میکنم بی جواب نگذارم سوال هاتون رو ؛ البته به شرطی که بی ربط نباشد. ایمیل : faridclasher77@gmail.com لینک پیام ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16695488223313
💢مطالب و دروسی که تا الان بنده به صورت متن در کانال نوشته ام به شرح زیر است و راحت می توان به آن ها دسترسی پیدا کرد.در آینده تلاش می کنیم مطالب را به صورت فایل pdf یا پاورپوینت نیز در اختیار دوستان قرار دهیم فلذا به ترتیب مطالب را بخوانید چون اگر از اول خوانده نشود مطالب پایین تر برای اعضا گنگ و نامفهوم خواهد بود‌. در آینده مطالب بیشتری در گروه قرار خواهم داد ولی چون مطالب تخصصی است و نیاز به روز ها و ماه ها تحقیق دارد لطفاً صبور باشید کوه قاف روایات کجاست؟ آیا روی زمین است یا صورت مثالی و آسمانی دارد؟ چشم و ابرو و خال در ادبیات عرفانی به چه معناست ؟ ارتباط عالم صغیر(انسان) و عالم کبیر(جهان هستی) و ارتباط با عالم غیر مادی رمز و راز آفرینش عالم خاکی و انسان،ماده تاریکی و ماده اولی چیست ؟ چرا مولانا انسان را به نی تشبیه کرده و نی چه خصوصیاتی دارد که‌رمز وجودی انسان است. عشق در رسالة العشق شيخ اشراق (داستان زیبا از سه برادر به نام های عقل،عشق و حزن) نفس خویش←@nafsma
سلام و عرض ادب خدمت اعضای کانال و دوستاران مطالب عرفانی فلسفی اساطیری اخترفیزیک و نجوم و طبیعت شناسی و... در خدمت دوستان هستیم برای تفسیر یکی از مبهمات تاریخ انسان که ریشه در اساطیر باستانی و باور های اولیه بشر دارد و حتی در احادیث دینی و عرفان نیز راه یافته است.دوستداران مباحث زمین تخت بیشتر از بقیه با این مطالب آشنایی دارند چون آن ها نیز زمین را روی ماهی و شاخ گاو و صخره فرض می کنند و به آن باور نیز دارند و ادعا می کنند بقیه دروغ می گویند و حقیقت فقط آن چیزی است که با خواندن روایات اسلامی به دست می آید، شاید بگویید خب بله درست است و حقیقت را باید از قرآن و روایات فقط در آورد اما این دوستان جز اخباری گری و دیدن ظاهر روایات چیز دیگری از آن ها برداشت نمی کنند که این موضوع خود جهل مرکبی برای بشر می سازد که آن سرش نا پیداست. آیا عقل شما قادر به درک رمز و راز هایی است که بزرگانی چون ائمه می گویند قد می دهد که از آن ها تفسیر های زننده و به دور از علم می کنید؟ آیا عقل شما به مانند اَبان بن تغلب که دانشمند بزرگی بوده و امام روایت ماهی و شاخ گاو را برای او تعریف می کند بوده؟ امثال این افراد بیشتر به وجه علمی ائمه با اخباری گری و تفاسیر من در آوردی و ظاهری ضربه می زنند تا این که سودی برای علم و جایگاه آن داشته باشند و با دیدن ظاهر یک روایات گمان می کنند که چیز جدیدی کشف کرده اند و زمین واقعا روی شاخ یک گاو و زیر یک ماهی غول پیکر و بزرگ قرار دارد هیهات از این همه جهل!!! حال ما قصد داریم این قضیه را تا حدودی مو شکافی کنیم البته روایت ما از این قضیه نیز قطعاً ناقص است و ممکن است علم بشر به خیلی از مسائل نرسیده باشد و با کشفیات جدید تفاسیر ما نیز تغییر کند به هر حال با توجه به زمان کم و تحقیقات گسترده این مطالب آن جور که باید و شاید در نیامدند و چون مباحث با دروس قبل گره خورده برای این که از گنگ بودن آن جلوگیری شود بهتر است مطالب قبل را نیز مرور کنید. بنده نه به هرچیز که نفهمم می گویم خرافه نه اینکه هرچیز دیدم صدرصدی قبول می کنم و می گویم گور بابای علم امروزی، بلکه دنبال رسیدن به حقیقت و آگاه کردن دیگران هستم، اگر حدیثی دیدم که با عقل و قرآن سازگار نیست رد می کنم یا دنبال پیدا کردن رمز و راز های آن می روم یا با علم روز تطبیق می دهم یا تعابیر عرفانی قائل می شوم. حال مطالب را در ۱۹ صفحه در چند بخش مختلف آماده کرده ام با تصاویر مجزا برای فهم بیشتر مخاطبان و برسی ابعاد مختلف چه از جنبه اسلامی و اساطیری و نجوم جدید و قدیم و همچنین علم اعداد و عرفان و... پیشاپیش کمی و کاستی ها را ببخشید چون نه کلام ما وحی منزل است و نه دستمان خط ندارد و ادعای هم نداریم در این باب و قطعا مطالب ناقص است و جای کامل شدن نیز دارد و اگر مطلبی جا ماند در دروس بعد به آن اشاره می کنم. نفس خویش←@nafsma
از نون و ماهی برسم به ماه از ثور و آن گاو خشمگین بشیارم زمین هر چه نطق احمدی گویا بو گفته­ی او جمله درّ بحر بود که دلش را بود در دریا نفوذ یاد دریا چون ز خمّ بحر بود چه عجب در ماهیی دریا بود حقيقت محمّديّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم به حسب عروج صادر نخستين است و يكى از اسماى آن حضرت نون است و نون صادر نخستين كه حامل ارض است يعنى آن رقّ منشور و نور مرشوشى كه كلمات نورى وجودى بر او منتقش‏اند وَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ. و پوشيده نيست كه حيات حوت به آب است وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ. نفس خویش←@nafsma
از نون و ماهی برسم به ماه از ثور و آن گاو خشمگین بشیارم زمین/1 نگاهی به دحو الارض اسلام و ایران و اساطیر مصری/1 دحا یا دحو در ادبیات عرب چند معنی دارد اول گستراندن دوم تکان دادن و غلطاندن و پهن کردن و سوم تخم شتر مرغ برای درک بهتر به آیات زیر دقت کنید: أَأَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا﴿۲۷﴾رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا ﴿۲۸﴾وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا ﴿۲۹﴾وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا ﴿۳۰}أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا ﴿۳۱﴾وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا ﴿۳۲﴾= آيا آفرينش شما دشوارتر است‏ يا آسمانى كه [او] آن را برپا كرده است (۲۷)سقفش را برافراشت و آن را [به اندازه معين] درست كرد (۲۸)و شبش را تيره و روزش را آشكار گردانيد (۲۹)و پس از آن زمين را با غلتانيدن گسترد (۳۰)آبش و چراگاهش را از آن بيرون آورد (۳۱)و كوهها را لنگر آن گردانيد (۳۲) } و سپس دقت ویژه کنید به این آیه: أوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ﴿۳۰﴾=آيا كسانى كه كفر ورزيدند ندانستند كه آسمانها و زمين هر دو به هم پيوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختيم و هر چيز زنده‏ اى را از آب پديد آورديم آيا [باز هم] ايمان نمى ‏آورند (۳۰) » در دروس قبل تر حدیثی از امام علی (ع) آوردیم در این باب که اولین مکانی که سر از خشکی در آورد و خورشید بر آن تابید کعبه بود و طبق این روایت می توان فهمید ماه و خورشید از قبل پیدایش بوده اند ولی در حرکت نبودند و بعد از دحو الارض به حرکت در آمدند نکته اول: خورشید اول ولایت نیز از کعبه متولد شد. (خورشید و خاک: خاک خشک و سرد و منسوب به زحل و امام علی شمس الله است و کوکبش زحل است) ۲۵ذیقعده طبق روایاتی نیز دحو الارض است که البته در این روایات قبل از دحو خورشید و ماه در مدارشان در حال گردش بودند. نکته: در مفاتیح در روز دحو الارض باید پنج مرتبه سوره شمس خوانده شود. حال به سوره شمس توجه کنید که خود به دحو الارض اشاره می کند. البته در روایاتی نیز گفته شده حضرت ابراهیم. عیسی در این روز بدنیا آمدند. می توان به صورت کلی گفت احتمالاً دحو الارض در برج سرطان بوده(تیر) که با عید تابستانی ایران باستان یکی است و اینکه در آغاز پیدایش روز زودتر از شب ایجاد شده است که این قضیه مورد تایید راویات اسلامی نیز هست. حال به این قسمت از بندهش دقت کنید: ماه اردیبهشت ( روز دهم اردیبهشت) است. پنج روز درنگ کرد. تا روز دی_به مهر. ( روز پانزدهم) آن پنج روز گاهنبار و آن را نام مدیوزرم (میانه بهار ) است. آن را گزارش این که زیستگاه مهر و ماه و سبزی به پیدائی آمد. دیگر آب را آفرید به پنجاه و پنج روز که از روز مهر، ماه اردیبهشت (شانزدهم اردیبهشت) است تا روز آبان، ماه تیر، (روز دهم تیر) پنج روز درنگ کرد تا روز دی به مهر. (پانزدهم تیر) آن پنج روز گاهنبار و آن را نام مدیوشم، که آن را گزارش این که او آب را روشن بکرد، زیرا نخست تیره بود. سدیگر، زمین را به هفتاد روز آفرید که از روز مهر، ماه تیر (شانزدهم تیر) تا روز ارد، ماه شهریور (بیست و پنجم شهریور) است. آن پنج روز را درنگ کرد تا روز انغران (روز سی ام شهریور). آن پنج روز گاهنبار و او را نام پدیشهه است. (کتاب بُندهش بخش دوم صفحه 41 ) در روایت بُندهش هم اشاره به شروع آفرینش در روز اول فروردین شده است. و امام علی بن موسی الرضا (ع) نیز در روایت به همین نکته اشاره و استدلال برای اثبات اولیت روز نسبت به شب می نمایند. نفس خویش←@nafsma
از نون و ماهی برسم به ماه از ثور و آن گاو خشمگین بشیارم زمین/2 نگاهی به دحو الارض اسلام و ایران و اساطیر مصری/2 نگاهی به بندهش و یک روایت از امام رضا(ع) بیندازید و هر دو مورد را مورد قیاس قرار دهید و می توان از این دو نتیجه گرفت که دحو الارض در اساطیر ایران و اسلام در ماه تیر و برج سرطان می باشد و همچنین شروع آفرینش را فروردین عنوان کرده اند. «دربارهٔ زیج گیهان که چگونه (اتفاق) افتاد. » در دین گوید که ماه فروردین، روز هرمزد (اول فروردین)، (به) نیمروز، (نیمه های روز) که روز و شب برابر بود، اهریمن (جوهره تاریکی و نیروی نابودگر با ابلیس در ادیان ابراهیمی اشتباه نشود) درتاخت. (از) جانان (خانه اول زایچه) (که) خرچنگ است، نوزده درجه گذشته (بود، که برابر) خُردهٔ ازرگ است.(خرده در زبان پهلوی به معنای درجه است. و ازرگ نهمین منزل از منازل ماه معادل طرف در خرچنگ است.) ستاره تیشتر در (آسمان)، و از اباختران هرمزد (مشتری) در (جانان) بود. (خانه اول زایچه در برج سرطان) خواستگان شیر است. (یعنی خانه دوم زایچه یا بیت المال اسد است.) برادران خوشه. (خانه سوم یا برداران خوشه یا سنبله است) پدشتان را (که) ترازو است. کیوان درجسته (بود). (یعنی خانه چهارم که بیت الآبا است در این زایچه معادل میزان بود و زحل در این خانه قرار گرفته بود) فرزندان کژدم است. (خانه پنجم یا بیت الولد در این زایچه عقرب است) گشتگان را که نیمسب است، دُنب گوزهر در جسته (بود). (خانه ششم زایچه بیت المرض که در این زایچه معادل قوس یا نیم اسب بود. ذنب یا دم اژدها یا کتو در آن قرار گرفته بود.) بیوگان را (که) بُز است، بهرام در (جسته بود). خانه هفتم بیت النسا که در این زایچه جُدی بود. مریخ در آن قرار گرفته بود. مرگان دلو است. (خانه هشتم بیت الموت در این زایچه دلو بود. ) کارداگان را که ماهی است، اناهید و تیر (عطارد) در جسته بود. خانه نهم که بیت النصر است در این زایچه حوت بود و زهره و عطارد در این خانه قرار داشتند. خدایان، یا میان آسمان، را که بره (حمل) است، مهر در خُرده (پدیسپر) در جسته بود خانه دهم یا بیت السلطان در این زایچه حمل بود و شمس در آن قرار داشت. خُرده درجه است. و پدیسیر اولین خانه از خانه های 27 گانه ماه در نجوم ایرانی است و در نجوم هندی به آن as^vayyg می گویند. فرُخان را که گاو است، ماه در جسته بود. خانه یازدهم یا بیت الاصدقاء در این زایچه ثور بود که قمر در آن قرار داشت. دُشفرگان را که دو پیکر است، سر گوزهر در جسته بود. خانه دوازدهم یا بیت الاعداء در این زایچه جوزا بود که رأس یا سر اژدها راهو در این خانه قرار داشت. (ترجمه بندهش صفحه 57) امام رضا (ع) فرمود: ای فضل تو خوب می دانی که طالع دنیا «سرطان» است در حالی که دیگر ستاره ها هر کدام در جایگاه شرافت خود بودند، پس ستاره زُحل در میزان، مشتری در سرطان، خورشید در حمل و ماه در ثور واقع شده بودند و این دلالت دارد که خورشید در حمل بوده و در دهمین درجه طالع که در وسط آسمان باشد، واقع شده است، بنابراین روز جلوتر از شب خلق شده است. و اما در قرآن خداوند متعال فرموده : "لَا الشَّمْسُ یَنبَغِی لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ=نه خورشید را سزاوار است که به ماه رسد و نه شب بر روز پیشی جوید یعنی روز پیش از شب بوده است(تفسیر البرهان ) نفس خویش←@nafsma
از نون و ماهی برسم به ماه از ثور و آن گاو خشمگین بشیارم زمین/3 نگاهی به دحو الارض اسلام و ایران و اساطیر مصری/3 ماه اردیبهشت ( روز دهم اردیبهشت) است. پنج روز درنگ کرد. تا روز دی_به مهر. ( روز پانزدهم) آن پنج روز گاهنبار و آن را نام مدیوزرم (میانه بهار ) است. آن را گزارش این که زیستگاه مهر و ماه و سبزی به پیدائی آمد. دیگر آب را آفرید به پنجاه و پنج روز که از روز مهر، ماه اردیبهشت (شانزدهم اردیبهشت) است تا روز آبان، ماه تیر، (روز دهم تیر) پنج روز درنگ کرد تا روز دی به مهر. (پانزدهم تیر) آن پنج روز گاهنبار و آن را نام مدیوشم، که آن را گزارش این که او آب را روشن بکرد، زیرا نخست تیره بود. سدیگر، زمین را به هفتاد روز آفرید که از روز مهر، ماه تیر (شانزدهم تیر) تا روز ارد، ماه شهریور (بیست و پنجم شهریور) است. آن پنج روز را درنگ کرد تا روز انغران (روز سی ام شهریور). آن پنج روز گاهنبار و او را نام پدیشهه است. } (کتاب بُندهش بخش دوم صفحه 41 ) باید دقت کرد که شروع آفرینش با خلقت زمین یکی نیست، شروع آفرینش در فروردین و برج حمل (بره) آغاز شد و شروع خلقت زمین در برج سرطان یا تیر آغاز شد در روایات اسلامی ۲۵ ذیقعده همان ۲۳ تیر ماه بوده که تاریخ دحو الارض اعلام شده. نکته: البته بزرگانی نیز گفته اند دحو الارض با خلقت اولیه زمین تفاوت دارد و در دوره های قبل خلقت نیز چندین بار دحو الارض انجام شده. توجه داشته باشید برج سرطان در نجوم برج آبی است که کوکب حاکم بر آن نیز قمر است و جزر و مد آب را کنترل می کند(بالا آمدن و‌ پایین آمدن را نیز همینطور ) اگر سرطان (خرچنگ) را زمین در نظر بگیریم و در آب بوده در ابتدای خلقت همان طور که خرچنگ با موج دریا و جزر و مد از آب بیرون می آید زمین نیز از آب بیرون آمده در تیر ماه. حال جالب تر می شود که بدانید همان صورتی است که شرف مشتری در آن صورت می گیرد (مشتری کوکب بادی. دم) و باد همان روح است و مشتری با قلب ارتباط دارد و کعبه نیز قلب عالم است. قلب در دوران جنینی حدود هفته ششم (ارتباط با شانزده تیر در بندهش )با تپیدن روح بخاری بر جسم استیلا می کند و قلب با خلقتش به باقی اندام ها جان می دهد همچنان که کعبه به باقی سرزمین ها جان می دهد نکته: بی دلیل نبود در دروس قبل داستان رساله العشق سهروردی را آوردیم باید توجه شود عقل همان محبت است عشق همان نَفس (نفح روح بخاری دم خون و...) حزن همان فلک است، پس همان طور که قلب با خون رسانی به افلاک بدن باعث جان می شود و افلاک در مدار خود با این جان به تحرک در می آیند همان طور که فلک انسانی دور کعبه قلب عالم طواف می کند. نفس خویش←@nafsma
از نون و ماهی برسم به ماه از ثور و آن گاو خشمگین بشیارم زمین/4 نگاهی به دحو الارض اسلام و ایران و اساطیر مصری/4 باید نگاهی نیز به اساطیر مصری بیندازیم: { مصریان باستان می پنداشتند نخست جهان از اقیانوس آغازین پُر و این اقیانوس «نون =Nun» نام داشت. با آن که چنین برداشتی بی شک از طغیان های نیل پدید آمد اما نون را آغاز و انجامی نبود. از این دیدگاه نون همه جا گیر و همانند تخم کیهانی بود، راکد و بی جنبش. طغیان های سالانه نیل هر سال تالاب های بسیاری پدید می آورد که پس از مدتی کوتاه زادگاه و مولد جانداران است و شاید چنان برداشتی ریشه در این ویژگی داشت؛ برای ما اما چنین برداشتی قطع نیست. دقیقاً نمی دانیم مصریان باستان چگونه به چنین برداشتی دست یافتند. اگر مصریان باستان می پنداشتند آفرینش از «نون» آغاز شد چرا نون را ازلی می دانستند ؟ آیا می پنداشتند آفرینش در لحظه ئی خاص از زمان ازلی به وقوع پیوست ؟ در همه ٔکیهان شناخت های مصر نخست تپهٔ آغازین از دل اقیانوس سر بر می آورد. کاهنان چهار مرکز بزرگ کیش هر یک مدعی بودند که معبد آنان بر این تپه آغازین بنا شده بود. شاید نخستین معبدی که کاهنانش این ادعا را مطرح کرد همانا هلیوپولیس و دیگر معابد نیز برای حفظ اعتبار خویش از هلیوپولیس تقلید کردند. نخستین هرم بی شک هرمی نمادین و نماد نخستین پشته ئی بود که از دل اقیانوس نون سر برآورد؛ و نیز به پلکان کناره های نیل ماننده بود پلکانی که برای اندازه گیری طغیان سالیانهٔ نیل غرق می شد و دیگر بار پس از نشستن طغیان پدیدار می شد این تصور پیش آمد که زمین بر آمده از اقیانوس آغازین نیز روزی به زیر طغیان اقیانوس نون فرو خواهد رفت. مصریان بر این اعتقاد بودند که توالی آفرینش تدریجی و تکامل زمین به تدریج و نه در یک آن به وقوع پیوسته است. برای مصریان «زمان آغازین» زمانی بود که خدایان در زمین می زیستند و قلمرو فرمانروائی آنان سرزمین عدالت و عصر آنان عصر طلائی بود. فرعون از این دید از اعقاب خدایان و هم او بود که به یاری «ماعت=Mayet» می کوشید عدالت را بر زمین جاری و عصر خویش را با عصر طلائی پیوند دهد و چنین بود که نظام معابد خداشناسی را دامن زد تا از این طریق حامی فرعون باشد و مصریان را وادار به ابقای قدرت فرعون و تلاش در پیوند با عصر طلائی سازد. باورهای دینی کاهنان هلیوپولیس کاملاً برای ما روشن نیست. مهم ترین اسناد دینی بازمانده از هلیوپولیس، هرم نوشته های سلسله پنجم، اشاره ئی گذرا به آفرینش دارد و دانش ما هم از این نوشته ها است. بدین روایت در فرآیند آفرینش نخست آتوم خدای هلیوپولیس از آب های آشفتهٔ اقیانوس نون سر بر آورد. اتوم خواست باشد و خود را آفرید یا که او خود فرزند نون بود . اتوم جایی برای ایستادن نیافت و در مکانی که خود را آفرید تپه ئی پدید آورد، تپه ئی که بعدها بر فراز آن معبد هلیوپولیس بنا شد. به روایت دیگر و تفسیری کهن تر اتوم که به معنی «یگانهٔ کامل» است خود تپه و خاستگاه آفرینش شد. پس اتوم تپه راهستی بخشید و آب های نیل را پس کشید. در بخشی دیگر از هرم کتیبه ها اتوم همانا خورشید خدا رع و ظهور او بر تپهٔ آغازین پیدایی نور در تاریکی آشفته و پراکندهٔ اقیانوس نون است. «رع_اتوم» «Ra_Atum» در این نقش دارای نقشی نمادین و به هیأت پرنده ئی «بنو=Benu» نام، ققنوس، شبگیر برتک ستون هرمی شکل (اُبلیسک ) پدیدار و پرتوی از خورشید است. «کتاب اساطیر مصر صفحات 35 الی 43» نفس خویش←@nafsma
از نون و ماهی برسم به ماه از ثور و آن گاو خشمگین بشیارم زمین/5 نگاهی به دحو الارض اسلام و ایران و اساطیر مصری/5 رع اتوم در نقشی دیگر در نماد سرگین غلتانی پدیدار می شود که تخم خود را پیشاپیش می گرداند و با این کار چرخهٔ آفرینش به حرکت می آید. «رع آتوم» در این نقش خپر، آنکه هستی می یابد ، و در کتیبه های دیگر نماد برخاستن خورشید است. اتوم «آنکه خود را آفرید » پس از آفریدن خود دیگر خدایان را آفرید . اتوم در جهان تنها بود و به ناچار برای داشتن فرزند با سایهٔ خود جفت شد یا که به استمنا پرداخت و این کاری است که در آثار مصری غریب نیست . در بسیاری از کتیبه ها و متون مختلف اتوم خدائی دو جنسی است و گاه حسی بزرگ نامیده شده است . اتوم پسر خود شو را با پرتاب کردن تُف و دختر خود تفنوت را با استفراغ خود آفرید و نقش شو در خدای هوا بودن شاید از اسطورهٔ زاده شدن وی شکل گرفته است. تفنوت در تفسیر کاهنان نقشی چون نقش ماعت برخوردار و او را نظام بخش جهان و شورا نظام بخش زندگی دانسته اند. بدین سان شو و تفنوت زوجی هستند که چرخهٔ آفرینش از آنان و نظم اجتماعی را بدانان نسبت می دهند و چگونگی این آفرینش و جایگاه آن روشن نیست . در متون کهن شو و تفنوت بر تپهٔ آغازین هستی یافتند و در روایتی دیگر اتوم در آب های نون باقی ماند و هم در آن جا بود که پسر و دختر خود را آفرید و با چشم خود به پاسداری آنان پرداخت . ( کتاب اساطیر مصر صفحات 35 الی 43} به چند کلید واژه در اساطیر مصری دقت کنید از همه که مهمتر نون است که آب اولیه بوده باید دقت کرد که نون نام های دیگری نیز دارد از جمله: حوت و ماهی که ادامه ای بحث ما بیشتر مربوط به آن خواهد بود. اگر یک تفسیر ذوقی نیز داشته باشیم حوت و ماهی و برج حوت مربوط به اسفند ماه است و اسفند این ماهی شروع به تخم گذاشتن می کند تا اینکه آفرینش در فروردین شروع می شود همان طور که سرمای اسفند ماه شروع جوانه زدن درختان است و فروردین ماه این جوانه تبدیل به گل می شود ( از باطن نور جوانه به گل ظاهر می شود ) بعد ها تبدیل به میوه می شود و در ماه تیر این میوه به کمال می رسد و آباده برداشت است پس می توان این نتیجه را گرفت آفرینش اول آب بوده و بعد ماهی یا نون تشکیل شده و این ماهی تخم گذاشته و باعث ایجاد حیات شده و با بیرون آمدن جوانه ها ماهی ها نیز سر از تخم در می آورند و بعد به کمال می رسند. در آینده با آیات و روایات برسی خواهیم کرد که این ماهی چیست چه ارتباطی با آب اولیه خلقت دارد و چه ارتباطی با عقل اول و سوره نون دارد. دومین نکته ای که باید به آن توجه شود اولین نقطه در اساطیر مصر که سر از آب در می آورد برخلاف روایات اسلامی کعبه نیست بلکه ابلیسک است حال چه ارتباطی این دو باهم دارند. این موضوع می تواند با تنزل ابلیس از برج ثور به برج عقرب نیز ارتباط داشته باشد همان طور که در روایات اسلامی اولین موجودی که استمنا کرده ابلیس است در اساطیر مصر نیز رع اتوم با استمناع فرزندان خود و عالم را خلق کرد!!! برج عقرب محل هبوط شیطان آلت تناسلی ست پس با این مورد هماهنگ می باشد و ابلیسک نیز نماد آلت تناسلی رع نیز می باشد. نکته مهمی که از دید همه پنهان مانده این است که در کعبه نزدیکی کعبه نیز ابلیسک وجود دارد و مسلمانان به آن سنگ میزنند که خود دلیل این اختلاف آرا در بین مسلمانان و مصریان است. نکته:محل فرود آمدن شیطان روی زمین بر اساس برخی روایات مکه است که ممکن است بی ارتباط با ادعای سر بر آوردن ابلیسک از آب نباشد نفس خویش←@nafsma