eitaa logo
نفیس
154 دنبال‌کننده
190 عکس
14 ویدیو
0 فایل
دِلَم گِرِفت، دِلَم جوشید. چیزی مِثلِ قَند توی دِلم آب شُد اینجا می نویسم.🪴 نفیسه شیرین بیگی 𔘓ْلینْڪِ ناشِناس https://harfeto.timefriend.net/17185339100262
مشاهده در ایتا
دانلود
⏰ بحث زمان در مورد مکان قبلا صحبت کردیم. امروز می رسیم به بحث زمان. موردی که معمولا نادیده گرفته می شود و داستان در بی زمانی رخ می دهد. این باعث می شود ما بخش عمده ای از صحنه و اتمسفر را از دست بدهیم. اغلب وقتی می گوییم زمان بیاورید به ابتدایی ترین کار بسنده می کنند و شروع اینگونه است. _من روز سه شنبه صبح ساعت هشت .... من می گویم شبیه گزارش حوادث روزنامه می ماند. چرا اینگونه نوشته؟ چون زمان در داستانش هیچ کاره است و نقشی ندارد همان را هم به زور اول ماجرا تپانده است. اما به این مثال زیر دقت کنید. نور از پنجره اریب می تابید و تا پشت تخت کشیده شده بود. نامه باد برگهای زرد را به شیشه می زد. ما اینجا روز را نشان می دهیم احوالی ظهر. هوا آفتابی و باد و برگ زرد نشان از پاییز دارد. هم زمان را داریم و هم این زمان زنده است و فضا به کار می دهد. کار جان دارد. پس در کاربرد عنصر زمان آن را به چشم زینت مجلس نمی بینیم زمان خودش داستان ساز است. حالا اگر زمانه داستان را هم در نظر بگیریم چه می شود ؟ مثلا شما یک داستان عاشقانه را ببری در ایام عید نوروز. یا یک داستان طنز را ببری در ایام محرم... و .... همه اینها به جذابیت کار کمک می کند و کلی فرهنگ و آیین به کار اضافه می کند. در مثال اول عاشق و معشوق در مهمانی عید شرکت می کنند و اتفاقات و دیالوگها دور یک محور واقعی می چرخد و به غنای کار کمک می کند. یک مورد دیگر استفاده از زمان همسو در جهت داستان است. آنرا به مجال دیگر می سپارم. https://eitaa.com/nafys3390
طنز یکی بی استاد بی ویراستار بی مبنا بی ناشر پاشه بره جشن امضای کتابش 😔
قسمت‌هایی از مراسم رونمایی کتاب مرباها🥳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖋 جای تو این‌جا خالیه! 🥇با هم نگاهی بندازیم به افتخاراتی که اعضای مدرسه‌ی مبنا تا حالا کسب کردن✌️🏻 🔖 سال دیگه تو هم می‌تونی جز افتخارات باشی😇 🔻پیوند پيش‌ثبت‌نام نویسندگی خلاق: 🆔https://formafzar.com/form/psslj 🆔https://formafzar.com/form/psslj پ.ن: یادتون نره ظرفیت خیلی محدوده! | @mabnaschoole |
به این افتخارات باشگاه نویسندگان مبنا باید این دو تا کتاب "خانم شیرین بیگی" که همین دو ماه پیش، توی ایام نمایشگاه کتاب رونمایی شد رو هم اضافه کنیم. ✨ با مبنا همراه شدن، پشیمونی نداره✌️🏻 🔻پیوند پيش‌ثبت‌نام نویسندگی خلاق: 🆔https://formafzar.com/form/psslj 🆔https://formafzar.com/form/psslj | @mabnaschoole |
میلاد این امام غریب مبارک باشد.
این دو کتاب را از عزیز نسین خواندم. او یکی از طنزنویسان مشهور ترکیه است. که جوایز معروفی را از آن خودش کرده است. پخمه یکی از معروفترین کارهای اوست. برای دوستانی که کار طنز دوست دارند پیشنهاد میکنم. شاید از لحاظ فرم داستانی با تکنیک های جدید هماهنگ نباشد اما غافلگیری پایانی و نگه داشتن مخاطب تا انتها در اکثر داستانها وجود دارد. او بعنوان یک طنزنویس اجتماعی خوب جاهایی دست می گذارد و با بزرگنمایی و اغراق مرض را تا جایی که می شود به چشم می آورد همان چیزی که همه به آن عادت کرده اند. این کار جز از طنزنویس برنمی آید. خلاصه عزیز نسین را فراموش نکنید. ۲۹و۳۰از ۱۰۰کتاب امسال🌸 https://eitaa.com/nafys3390
خواندن از اقوام مختلف برایم جذاب است. چون هر کدام فرهنگی دارند که با تمام تفاوت‌ها و شباهتها رنگ و بوی دغدغه ها و تاریخشان با هم متفاوت است. کتاب 33 امسال برای کردستان عراق شد. جایی که ما فقط از موشکها و پایگاه های اربیل آن شنیده ایم اما داستانهای خاص خودش را دارد. یکی از داستانها برایم از همه جذاب تر بود. بقیه بنظرم محور شخصیت و زاویه دید دچار مشکل بود.
سوال پر تکراری که شاید از شما بپرسند. چه کتاب بخوانیم؟ من همیشه این دسته بندی را پیشنهاد می کنم و بنظرم کمک کننده است. دسته بندی مطالعه کتاب ۱_کتابهای داستان و رمان از معروف‌ها تا آنهایی که قلم شان را دوست داریم. ۲_کتابهای نظری حوزه نویسندگی ۳_کتابهای قالب خاص کارتان. مثلا برای من طنز در اولویت است. ۴_کتابهایی که برای پژوهش داستانی که می نویسید نیاز دارید. مثلا اگر در مورد یک فرد وسواسی می نویسید باید کتابهای روانشناسی که در مورد این نوع اشخاص است را بخوانید. ۵_مورد آخر و مهم ترین. متون کهن. این دسته بندی است که می توانیم داشته باشیم و یک یک از هر کدام بخوانیم تا پیشرفت کلی در سال داشته باشیم. براساس نیاز می تواند تعداد و اولویت ها متفاوت باشد. مثلا گاهی قالب خاص خوانی به رمان اولویت داشته باشد و گاهی پژوهش نیاز آن ماه باشد. https://eitaa.com/nafys3390
_می دانی خیلی وقت است که دیگر نگاه نمی کنم. _چه می گویی مگر بی نگاه هم می‌شود زندگی کرد. _خیلی وقت است محو تماشا شده ام نگاه را فراموش کرده ام. _من که نمی فهمم چه می گویی. _بیا. بیا. همین الان رُخش پیدا می شود. _پس چرا چشم بستی؟ _چون چشم تاب تماشا ندارد! @nafyseh_shirinbeygi https://eitaa.com/nafys3390
دوست دارم در مورد محتوای کانال و نوع مطالب نظر مخاطب را بدانم و تا جایی که از دستم برمی آید محتوا را در آن سمت و سو تهیه کنم. پس اگر نظری داشتید خوشحال میشوم در اختیارم بگذارید😊 https://harfeto.timefriend.net/17185339100262 لینک ناشناس✨
خانه شما چطوری آماده محرم می شود؟ در خانه ما با دوختن علم توسط بچه ها...
چشم ممنون🌹
جلسه دوم موشکافی را امروز برگزار کردم. قبل جلسه یک دعوای حسابی با پسرک داشتم سر لب تاب که مدام باهاش ور می رفت. آنقدر داد زده بودم که گلویم جرواجر بود. چپیدم توی اتاق تا سر و صدایشان را نشنوم. از سر لجبازی دستگیره را از جا درآورد. خون خونم را می خورد اما لبخند زدم و ادامه دادم. چقدر سوالات سمت چیزهای بی ربط می رفت. این مدل نقد را می یاد هنرجو داده نمی دانم. همیشه از تدریس خوشم می آمده. از همان بچگی پاک کن دست می گرفتم و روی دیوار اتاقم درس می دادم. مامانم رد پاک کن ها را نشان می داد و سرم داد می کشید. هر وقت بیرون می رفت جست می زدم و دوباره ادای معلم‌ها را درمی آوردم. با اینکه آدم کم حرفی هستم اما توی تدریس زبان درمی آورم. یادم هست بچه های مدرسه بعد معلم ازم می خواستند درس را دوباره من برایشان بگویم. با زبان خودمانی. چه دورانی بود. بعدها که برای کار رفتم دانشگاه از تدریس ذوق می کردم. قلق بچه ها دستم بود. بین حرفهای جدی می خنداندم. بعضی پسرها مزه می پراندند تا کلاس را ازم بگیرند. بلد بودم مچلشان کنم. یک جمله مودبانه در جوابشان می گفتم شرمنده میشدند. احترام بیشتری به آنهایی که بی ادب بودند می گذاشتم. همان ها آخر کلاسها دست دست می کردند تا بقیه بروند. می آمدند به درد و دل. چه روزهایی بود. نگران قضاوت بقیه بودم. اما می دیدم اینها بیشتر از درس به گوش شنوا نیاز دارند. از سربازی و ازدواج می گفتند گاها از مهاجرت. اسلام دست و پایم را بسته بود وگرنه بعضی شأن کتک لازم بودند. تعداد دخترها زیاد بود. بین تدریس از خانه و بچه می گفتم. به طنز واقعیتها را توی گوششان می کردم. تعداد پسرها کم بود. می گفتم نسل در حال انقراض. اما هوایشان را داشتم. وقتی هم گروهی نداشتند خودم کنارشان می ایستادم می گفتم من هم گروه شما. نگاه شیطنت آمیزشان را در کلاس به دخترها می دیدم. خنده ام می گرفت. بعد کلاس نصیحتشان می کردم که مواظب باشند. حالا همه اینها را برای چه می گویم. اینکه من عاشق کلاس و درس هستم. اما با همه اینها تدریس کار سختی است. دو ساعت مدام حرف زدن سخت است. اما تدریس مجازی یک سختی دیگر هم دارد. کسی درکت نمی کند. همه فکر می کنند ام می دهی و گل و بلبل و تمام. اینکه مخاطبی که نمی بینی و باهاش دردودل نمی کنی را تا آخر سرپا و مشتاق نگه داری. اینکه او درس را دراز کش گوش می دهد اما تو باید آنقدر جذابیت توی درس بریزی تا نشسته گوش کند. اینکه قیافه او را نمی بینی تا بفهمی متوجه شد یا بیشتر بگویی. همه اینها را باید به سختی درس اضافه کرد. خدا خودش کمک کند تا روسفید باشم..‌‌.