eitaa logo
نفیس
145 دنبال‌کننده
153 عکس
10 ویدیو
0 فایل
دِلَم گِرِفت، دِلَم جوشید. چیزی مِثلِ قَند توی دِلم آب شُد اینجا می نویسم.🪴 نفیسه شیرین بیگی 𔘓ْلینْڪِ ناشِناس https://harfeto.timefriend.net/17185339100262
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از [ هُرنو ]
مسافر یکم.mp3
50.77M
🎭 نمایش‌نامه خوانی 🎧 اپیزود اول مسافر یکُم: راننده نقش‌خوان: {ولی بذار ما هم به قصهٔ خودمون دلخوش باشیم...} @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
نمایش‌نامه خوانی اپیزود دوم مسافر دوم: پرستو رضوی نقش‌خوان: فردا ساعت هشت صبح در هُرنو... {اون‌وقت... دیگه از از هیچی نمی‌ترسم...} @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
مسافر دوم.mp3
40.38M
🎭 نمایش‌نامه خوانی 🎧 اپیزود دوم مسافر دوم: پرستو رضوی نقش‌خوان: {اون‌وقت... دیگه از هیچی نمی‌ترسم...} @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
نمایش‌نامه خوانی اپیزود سوم مسافر سوم: سیدغلامرضا نادری نقش‌خوان: فردا ساعت هشت صبح در هُرنو... {این دنیا بی‌معجزه، ارزش زندگی نداره...} @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
مسافر سوم.mp3
36.6M
🎭 نمایش‌نامه خوانی 🎧 اپیزود سوم مسافر سوم: غلامرضا نادری نقش‌خوان: نوازندهٔ دوتار و آواز: {این دنیا بدون معجزه، ارزش زندگی نداره...} @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
اگر دنبال شگفتی هستید. اگر می خواهید ببینید که اراده انسان چه می کند، مسابقات پارالمپیک را تماشا کنید.
هدایت شده از [ هُرنو ]
نمایش‌نامه خوانی اپیزود چهارم مسافر چهارم: گلین استادجعفر نقش‌خوان: فردا ساعت هشت صبح در هُرنو... {امشب جبل‌النور، نوربارون می‌شه...} @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
مسافر چهارم.mp3
20.27M
نمایش‌نامه خوانی اپیزود چهارم مسافر چهارم: گلین استادجعفر نقش‌خوان: آواز: مرحوم {امشب جبل‌النور، نوربارون می‌شه...} @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
نمایش‌نامه خوانی اپیزود آخر مسافر پنجم: رضا موتوری نقش‌خوان: فردا ساعت هشت صبح در هُرنو... {یه جورایی خیال می‌کنم دل همه‌مون تنگه...} @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف**
هدایت شده از [ هُرنو ]
رضا موتوری_mixdown.mp3
18.4M
نمایش‌نامه خوانی اپیزود آخر مسافر پنجم: رضا موتوری نقش‌خوان: {یه جورایی خیال می‌کنم دل همه‌مون تنگه...} @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
حال آن روزهایی را می خواهم که بدو بدو می رفتیم حرم. توی بازار اسباب بازی را نشان می گذاشتیم تا موقع برگشتن بخریم. جلوی در ورودی قرار می گذاشتیم. می گفتیم یکساعت نماز و زیارت دیر نکنی. چقدر دوست داشتیم دیر کنیم. چقدر حواسمان سر دیدن ضریح پرت می شد. تشنه نبودیم اما لیوان پر آب را سر می کشیدیم. مامان تشر می زد زود باشیم ناهار تمام می شود. برق آفتاب توی مرمرهای صحن بود که برمی کشتیم. دم در عقب عقب می چرخیدیم و دست روی سینه می گذاشتیم. همان موقع ها بود که دنبال گنبد می گشتیم. هر کسی دوست داشت یک خشت از آن آجرهایی طلایی را قاب می کرد. به امید برگشتن دل می کندیم. بعد ناهار زیر کولر خواب چه می چسبید. انگار هیچ غمی نداشتیم. تا چشم رو هم می گذاشتیم بابا داد می زد بجنبید الان اذان را می ده. تا خودمان را وفق بدهیم که اذان شهر چه زود هست وقت رفتن می شد. مامان یاد داده بود بجای خداحافظی بگوییم سلام. می گفت یک وقت خداحافظی نکنی تا آقا دوباره دعوتمان کند. سلام آقا.... آقا پناهم بده...
حضرت ابراهیم در جواب عمویش که به او گفته بود از جلوی چشمم دور شو گفت:« باشد خداحافظ. از خدا برایت آمرزش می خواهم...»
نکات نویسندگی یک چالشی که معمولاً نویسندگان تازه کار مثل خودم دارند ساختن شخصیت های قدیسی است. آدم های فرشته خویی که هیچ کار بدی نمی کنند. با این شخصیت نمی توان داستان گفت و به چپ و راستش نگاه کرد. معمولاً نویسنده بخاطر تعصب خود نمی تواند ایراد جدی رویش بگذارد. بنظرم این موقع ها می توان از تکنیک «نمی خواستم این جوری بشه!» استفاده کرد. شخصیت نمی خواست کار اشتباهی بکند اما کرده...😁 حالا ادامه داستان را بنویسید...
استفاده از تکنیک اشتباهات لپی در طنز👇👇
هورا! بعد از اینهمه سال بالاخره کتابی گرفتم تویش نقاشی دارد.😝
متن یک اشکال اساسی دارد. فعل ها همه باید گذشته شود.😔 روحت شاد🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ یک‌بار از زنی موفق خواستم تا راز خود را با من در میان بگذارد. لبخندی زد و گفت: موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم. دست از جنگیدن با کسانی که غیبتم را می‌کردند برداشتم. دست از جنگیدن با خانواده همسرم کشیدم. دیگر به دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم و همه را شاد و راضی نگه دارم. دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که درباره من اشتباه می‌کند. آنگاه شروع کردم به جنگیدن برای اهدافم رویاهایم ایده‌هایم و سرنوشتم. روزی که جنگ‌های کوچک را متوقف کردم روزی بود که مسیر موفقیتم آغاز شد. هر نبردی ارزش زمان و روزهای زندگی ما را ندارد. نبردهایمان را عاقلانه انتخاب کنیم. . . ~ ژوان‌ وایس ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @khanehdaran_ketabkhan
غروب دل انگیز😉 می شَوَم دِل تَنگِ دیْدار تو هَر تَنگِ غروبْ گَرچه غَم بِسیار اَمْا شادْی دور نیست.🪴 https://eitaa.com/shahhhid
نکات نویسندگی هیچ داستانی فقط بخاطر اینکه از واقعیت گرفته شده نمی تواند توجیه پذیر باشد. با اینکه داستان از واقعیت وام می گیرد اما هیچ تضمینی ندارد مطابق واقعیت باشد. زندگی پیچیدگی و گاها اتفاق هایی دارد که با منطق داستان جور نیست.