هدایت شده از [ هُرنو ]
مسافر یکم.mp3
50.77M
🎭 نمایشنامه خوانی #چند_مسافر
🎧 اپیزود اول
مسافر یکُم: راننده
نقشخوان: #محمد_اسدی
{ولی بذار ما هم به قصهٔ خودمون دلخوش باشیم...}
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
نمایشنامه خوانی #چند_مسافر
اپیزود دوم
مسافر دوم: پرستو رضوی
نقشخوان: #پرستو_مقدمی
فردا ساعت هشت صبح در هُرنو...
{اونوقت... دیگه از از هیچی نمیترسم...}
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
مسافر دوم.mp3
40.38M
🎭 نمایشنامه خوانی #چند_مسافر
🎧 اپیزود دوم
مسافر دوم: پرستو رضوی
نقشخوان: #پرستو_مقدمی
{اونوقت... دیگه از هیچی نمیترسم...}
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
نمایشنامه خوانی #چند_مسافر
اپیزود سوم
مسافر سوم: سیدغلامرضا نادری
نقشخوان: #امیررضا_باقریان
فردا ساعت هشت صبح در هُرنو...
{این دنیا بیمعجزه، ارزش زندگی نداره...}
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
مسافر سوم.mp3
36.6M
🎭 نمایشنامه خوانی #چند_مسافر
🎧 اپیزود سوم
مسافر سوم: غلامرضا نادری
نقشخوان: #امیررضا_باقریان
نوازندهٔ دوتار و آواز: #جمشید_پورعطایی
{این دنیا بدون معجزه، ارزش زندگی نداره...}
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
اگر دنبال شگفتی هستید. اگر می خواهید ببینید که اراده انسان چه می کند، مسابقات پارالمپیک را تماشا کنید.
هدایت شده از [ هُرنو ]
نمایشنامه خوانی #چند_مسافر
اپیزود چهارم
مسافر چهارم: گلین استادجعفر
نقشخوان: #نفیسه_شیرینبیگی
فردا ساعت هشت صبح در هُرنو...
{امشب جبلالنور، نوربارون میشه...}
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
مسافر چهارم.mp3
20.27M
نمایشنامه خوانی #چند_مسافر
اپیزود چهارم
مسافر چهارم: گلین استادجعفر
نقشخوان: #نفیسه_شیرینبیگی
آواز: مرحوم #عاشیق_مسیحالله_رضایی
{امشب جبلالنور، نوربارون میشه...}
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
هدایت شده از [ هُرنو ]
نمایشنامه خوانی #چند_مسافر
اپیزود آخر
مسافر پنجم: رضا موتوری
نقشخوان: #سیدمرتضی_امیری
فردا ساعت هشت صبح در هُرنو...
{یه جورایی خیال میکنم دل همهمون تنگه...}
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف**
هدایت شده از [ هُرنو ]
رضا موتوری_mixdown.mp3
18.4M
نمایشنامه خوانی #چند_مسافر
اپیزود آخر
مسافر پنجم: رضا موتوری
نقشخوان: #سیدمرتضی_امیری
{یه جورایی خیال میکنم دل همهمون تنگه...}
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
حال آن روزهایی را می خواهم که بدو بدو می رفتیم حرم. توی بازار اسباب بازی را نشان می گذاشتیم تا موقع برگشتن بخریم. جلوی در ورودی قرار می گذاشتیم. می گفتیم یکساعت نماز و زیارت دیر نکنی. چقدر دوست داشتیم دیر کنیم. چقدر حواسمان سر دیدن ضریح پرت می شد. تشنه نبودیم اما لیوان پر آب را سر می کشیدیم. مامان تشر می زد زود باشیم ناهار تمام می شود. برق آفتاب توی مرمرهای صحن بود که برمی کشتیم. دم در عقب عقب می چرخیدیم و دست روی سینه می گذاشتیم. همان موقع ها بود که دنبال گنبد می گشتیم. هر کسی دوست داشت یک خشت از آن آجرهایی طلایی را قاب می کرد. به امید برگشتن دل می کندیم. بعد ناهار زیر کولر خواب چه می چسبید. انگار هیچ غمی نداشتیم. تا چشم رو هم می گذاشتیم بابا داد می زد بجنبید الان اذان را می ده. تا خودمان را وفق بدهیم که اذان شهر چه زود هست وقت رفتن می شد. مامان یاد داده بود بجای خداحافظی بگوییم سلام. می گفت یک وقت خداحافظی نکنی تا آقا دوباره دعوتمان کند.
سلام آقا....
آقا پناهم بده...
حضرت ابراهیم در جواب عمویش که به او گفته بود از جلوی چشمم دور شو گفت:« باشد خداحافظ. از خدا برایت آمرزش می خواهم...»
نکات نویسندگی
یک چالشی که معمولاً نویسندگان تازه کار مثل خودم دارند ساختن شخصیت های قدیسی است. آدم های فرشته خویی که هیچ کار بدی نمی کنند. با این شخصیت نمی توان داستان گفت و به چپ و راستش نگاه کرد. معمولاً نویسنده بخاطر تعصب خود نمی تواند ایراد جدی رویش بگذارد.
بنظرم این موقع ها می توان از تکنیک «نمی خواستم این جوری بشه!» استفاده کرد. شخصیت نمی خواست کار اشتباهی بکند اما کرده...😁
حالا ادامه داستان را بنویسید...
هدایت شده از خانهداران کتابخوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکبار از زنی موفق خواستم
تا راز خود را با من در میان بگذارد.
لبخندی زد و گفت:
موفقیت من زمانی آغاز شد که نبردهای کوچک را به جنگجویان کوچک واگذار کردم.
دست از جنگیدن با کسانی که
غیبتم را میکردند برداشتم.
دست از جنگیدن با خانواده همسرم کشیدم.
دیگر به دنبال جنگیدن برای جلب توجه نبودم
سعی نکردم انتظارات دیگران را برآورده کنم
و همه را شاد و راضی نگه دارم.
دیگر سعی نکردم کسی را راضی کنم که درباره من اشتباه میکند.
آنگاه شروع کردم به جنگیدن برای
اهدافم
رویاهایم
ایدههایم و
سرنوشتم.
روزی که جنگهای کوچک را متوقف کردم
روزی بود که مسیر موفقیتم آغاز شد.
هر نبردی ارزش زمان و روزهای زندگی ما را ندارد.
نبردهایمان را عاقلانه انتخاب کنیم. . .
~ ژوان وایس
#خانه_داران_کتابخوان
@khanehdaran_ketabkhan
هدایت شده از مـْـا مِلّتِ شَهْادَتیمْ
غروب دل انگیز😉
می شَوَم دِل تَنگِ دیْدار تو هَر
تَنگِ غروبْ
گَرچه غَم بِسیار اَمْا شادْی
دور نیست.🪴
#کار_خودم
https://eitaa.com/shahhhid
نکات نویسندگی
هیچ داستانی فقط بخاطر اینکه از واقعیت گرفته شده نمی تواند توجیه پذیر باشد. با اینکه داستان از واقعیت وام می گیرد اما هیچ تضمینی ندارد مطابق واقعیت باشد. زندگی پیچیدگی و گاها اتفاق هایی دارد که با منطق داستان جور نیست.