فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخ جون #بازی
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
قصه امشب؛ روی تختخواب پرش نکن
کاری که سعید خیلی دوست داشت این بود که روی تختش بالا و پایین بپره. مادر همیشه به اون میگفت: «سعید روی تخت نپر. یک بار پرت میشی و میافتی روی چیزی و آسیب میبینی.»
اما سعید اصلاً به حرفهای مادرش گوش نمیکرد. هر روز صبح، بعد از بیدار شدن از خواب، روی تخت خوابش بالا و پایین میپرید. گاهی بالشش و گاهی هم پتوهاش روی زمین میافتاد.
اگر سعید روی تخت خوابش خوب بالا میپرید، میتونست از پنجرهٔ اتاقش، بیرون رو ببینه. اگر خیلی بالا میپرید، میتونست ماشین مامان رو که جلوی ورودی ساختمان پارک شده بود و بوتههای گل جلوی ساختمان که شکوفه داده بودند رو ببینه.
یک روز صبح، سعید از رختخواب بیرون اومد و لباسهاش رو پوشید. مادرش به اون گفته بود که روی تخت بالا و پایین نپره و اون هم میخواست کاملاً به حرف مادرش گوش کنه.
سعید پتو رو تا روی بالش بالا کشید و بعد اون رو زیر بالش، کمی تو گذاشت. میخواست ببر پشمالوش رو هم روی بالش بگذاره … هرهر خندید و با خودش گفت: «اگه کوچولو بپرم، مامان اصلاً متوجه نمیشه.» بعد روی تخت خوابش رفت و بالا پرید: «هو و و و و و و! هو و و و و و و! هو و و و و و و!» و با هر پرش، بالاتر و بالاتر میرفت.
«ماشینِ مامان رو دیدم… گلهای خرزهره رو دیدم… سگ آقای همسایهمون رو دیدم…»
سعید اونقدر حواسش به چیزهایی که از پنجره میتونست ببینه پرت شد که از زیر پاش یادش رفت و از لبهٔ تختخواب سُر خورد و پرت شد و به شدت، روی ماشین اسباببازیش افتاد. ماشین خُرد شد و پای سعید هم زخمی شد و با ناله و گریه، مادرش رو صدا زد.
مادر همین که صدای گریه و فریاد سعید رو شنید، دواندوان اومد. وقتی که دید پتوی روتختی روی زمین افتاده، گفت: «سعید، من به تو گفتم این کار رو نکنی، ولی تو باز هم روی تخت، بالا و پایین پریدی؟»
سعید سرش رو پایین انداخت تا چشمش به چشم مادرش نیفته.
– «دستت درد نکنه. دیدی چطور شد؟ پات رو زخمی کردهای و ماشین نو قشنگت رو هم شکستهای.» بعد مادر، سعید رو بغل کرد و روی تخت خوابوند. «باید پیش دکتر ببرمت.»
سعید چون نمیخواست پیش دکتر بره، گریه کرد؛ اما فایدهای نداشت… . مادر اون رو پیش پزشک برد و معلوم شد استخون پای سعید شکسته و پزشک باید پاش رو گچ بگیره.
وقتی به خونه برگشتند، مادر به سعید گفت که روی مبل دراز بکشه. خودش هم به اتاق سعید رفت و تختخواب اون رو مرتب کرد و بعد برای سعید کمی سوپ و یک ساندویچ آورد. ماشین قشنگ اون رو هم که حالا به درد نمیخورد برداشت و توی بازیافتیها انداخت.
– «فکر می کنم از این به بعد دیگه روی تخت خوابت بالا و پایین نپری سعید، درست میگم؟»
سعید که سوپش رو میخورد، حرف مادر رو تأیید کرد: «بله مامان، دیگه هیچوقت روی تختم بالا و پایین نمیپَرم.» و از اون به بعد، واقعاً چنین کاری نکرد.
مترجم: علی حسین قاسمی
نویسنده: مارگو فاليس
😴شب بخیر گلهای زیبا 😘🥱😴
با هم بگیم
آقاجون مهربون
دوست داریم
لطفاً زودتر بیا
دلتنگیم
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
ای بچه های با نظم
پاشو پاشو ورزش کن
نرمش بکن پویا باش
حالا بزن تو درجا
حالا بشین و پاشو
حالا بایست تو ثابت
در جا بزن ببینم
به گردش به راست
حالا دوباره در جا
نرمش بکن پویا باش
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
اگه می خوای مثال شیر
باشی قوی و با نشاط
همیشه همراه غذا
بخور سالاد و سبزیجات
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اوریگامی بستنی
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
بخش #خوشمزه
گلهای باهوش ۵اختلاف پیدا کنیم☺️
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
481632002_-1864545526.mp3
11.22M
#دمقرمزیگولنخوری
༺◍⃟🐔🐓჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
گول حرف کسی رو نخوریم...
😴شب بخیر گلهای زیبا 😘🥱😴
با هم بگیم
آقاجون مهربون
دوست داریم
لطفاً زودتر بیا
دلتنگیم
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
من فقط عکس تو را
دیدهام توی کتاب
قصهها دربارهات
خواندهام شب وقتِ خواب
من شنیدم آمدی
بهمن پنجاه و هفت
آمدی با خندهات
غصهها از بین رفت
سالها مانند کوه
در جماران بودهای
واقعاً تو رهبرِ
خوب ایران بودهای
بودهای بابابزرگ
تو برای بچهها
ای امام نازنین
کاش میدیدم تو را!
شاعر: زهرا داوری
💐🥰سلام گلهای زیبا💐🥰
💞با هم بگیم آقاجون مهربون سلام 💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخ جون #بازی
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
🎊گلهای باهوش #ضربالمثل حدس بزنیم 🥰
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
آشنایی با شخصیت والای امام خمینی رحمت الله علیه انقدر اثرات تربیتی داره که نتونستیم ازش بگذریم و تصمیم گرفتیم داستان هایی از سیره زندگی شان تقدیمتون کنیم باشد که مورد عنایتشان باشیم