༺◍⃟📚჻ #خرس჻ᭂ࿐❁
🎨نقاشی #خرس زیبا و فانتزی 😊
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
༺◍⃟📚჻ #خرس჻ᭂ࿐❁
🎨نقاشی #خرس مرحله به مرحله 😊
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
#قصه مورچه پر تلاش
🐜🐜🐜🐜🐜🐜
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود ، یه باغی بود ، باغ سرسبز و زیبا ، با درختان میوه ، چشمه قشنگ ، توی این باغ حیوانات زیادی زندگی میکردند مثل موش زبل ، سنجاب کوچولو ، خاله سوسکه و آقا مورچه
هر روز صبح که خورشید یواش یواش طلوع میکرد حیوانات باغ از لانه هاشون بیرون میومدند و دنبال کار خودشون میرفتند بعضی ها به دنبال غذا میرفتند ، بعضی خانه خودشون رو درست میکردند و خلاصه هر کدوم مشغول کاری میشدند حیوانات باغ علاوه از اینکه باید غذای هر روزشون رو پیدا میکردند برای فصل سرد زمستان هم غذا باید ذخیره میکردند
بین حیوانات باغ ، اونی که از همه پرتلاش بود آقا مورچه بود آقا مورچه زودتر از همه از خونه اش بیرون می اومد و دیرتر از همه دست از کار میکشید. یکی از روزها ، آقا مورچه همینطور که میگشت یک غذای خوب و خوشمزه پیدا کرد منتهی این غذا بزرگ و سنگین بود آقا مورچه تصمیم گرفت که این غذا رو هر طوری شده به خونه اش برسونه پس با هر زحمتی که بود این غذا رو برداشت و به طرف خونه اش آورد تا اینکه تو وسط راه به یک دیواری رسید همیشه این دیوار رو به راحتی بالا میرفت ولی این بار چون بارش سنگین بود کارش سخت بود برای اینکار ابتدا آقا مورچه یه استراحت کوتاهی کرد بعد با عزمی راسخ تصمیم گرفت از دیوار بالا بره بار اول تا وسط راه رفت ولی نتونست ادامه بده و از همون جا افتاد دوباره از اول شروع به بالا رفتن کرد باز هم افتاد بار سوم ، بار چهارم ، پنجم و همینطور ادامه میداد و از تلاش و کوشش خسته نمی شد و با خودش میگفت من هر طوری شده باید از روی دیوار بالا برم، من باید این بار رو به خونه برسونم والا تو زمستان غذای کافی برای خوردن نخواهم داشت ، بالاخره بعد از چندین بار تلاش توانست بار رو از روی دیوار عبور بده و به خونه اش برسونه
دوستاش که تلاش و زحمت کشیدن آقا مورچه رو میدیدند میگفتند آقا مورچه بابا چه خبره ، چرا این قدر زیاد تلاش میکنی ، برو یه خورده هم استراحت کن ، ولی آقا مورچه به اونا میگفت الان فصل تلاش و کوشش هست و شما هم باید تلاش کنید
روزها گذشت و فصل زمستان با بارش برف از راه رسید هوا سرد شد حیوانات باغ به خونه هاشون رفتند
یه روز ، موش زبل توی خونه اش میخواست غذا بخوره که دید هیچ غذایی نداره با خودش فکر کرد چیکار کنم ، چیکار نکنم همینطور که نمی تونم بشینم شکمم قار قور میکنه ، دید هیچ چاره ای نداره الا اینکه تو هوای سرد، میان برفها دنبال غذا بگرده ، موش زبل همینطور که دنبال غذا میگشت خاله سوسکه و سنجاب کوچولو رو هم دید که اونا هم با زحمت فراوان دارن دنبال غذا میگردن هر روز تو هوای سرد این حیوانات مجبور بودند برای پیدا کردن غذا بیرون بیایند تا از گرسنگی نمیرند ، یه روز موش زبل به دوستاش گفت هیچ توجه کردین که آقا مورچه اصلا بیرون نمی آید من فکر کنم آقا مورچه غذا داشته باشه بعد همگی به خونه آقا مورچه رفتند ، اقا مورچه گفت بله من غذای کافی دارم و فصل زمستان رو به راحتی سپری میکنم چون من تابستان ، فکر امروز رو میکردم و به همین خاطر بیشتر تلاش میکردم ، شما هم باید در فصل تابستان ، فکر روزهای سرد زمستان را بکنید و تلاشتون رو بیشتر کنید . موش زبل به بقیه حیوانات گفت اگه موافق باشین آقا مورچه رو بعنوان رئیس خودمون انتخاب کنیم و به حرفاش گوش دهیم و از تجربیاتش استفاده کنیم همه حیوانات موافقت کردند و آقا مورچه رو حسابی تشویق کردند.
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
@nightstory57.mp3
11.13M
#داستانزندگیحضرتفاطمهسلاماللهعلیها
༺◍⃟ ☀️🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: داستان زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستانزندگیحضرتفاطمهسلاماللهعلیها_قسمتدوم
#گوینده:معینالدینی
#برایرفتنبهقسمتاول👇
https://eitaa.com/naghash110/4379
خانم فاطمه زهرا س به دنیا اومد صدای فرشته ها به گوش حضرت محمد ص سید حضرت محمد فهمید که خدا اسم خانم فاطمه زهرا س برای دختر کوچک انتخاب کرده ایشون به شدت خوشحال شد و در پوست خودش نمیگنجید شور و شعف سراسر وجودش رو فرا گرفته بود از داشتن چنین دختر نازنینی که خدای مهربون اسمش رو انتخاب کرده بچه هایبرهربشککرد به فکر ماموریتی بود که خدا به عهده گذاشته بود میخواست هر طور شده مردم رو از کار زشت دور کنه و اون رو به کار خوب دعوت کنه به بت پرست مکه ادمای خوبی هم بودن که از ظلم و ستم بدشون میومد پیامبر مهربون ما به سراغ اونا رفت باهاشون حرف زد کم کم حرف ای پیامبر ما توی فکر و ذهن اونا اثر گذاشت و مسلمون شدن به حضرت محمد ص و خدای اون ایمان اوردن خانم فاطمه س این تازه مسلمونا رو میدید که هر روز میومدن خونه اونا کنار پدرش میشستن ایه های قران رو گوش میدادن خانم فاطمه س میدید که پدرشون چه طوری راه و روش خداپرستی رو به اونها یاد میده توی خونه حضرت محمد ص بود که تکبیر گفتن و رو به خدا ایستادن شروع شد توی اون سال ها اون خونه تنها خونه ای بود که توی اون نماز خونده میشد و خدا پرستش میشد خانم فاطمه س همچین خونه ای به دنیا اومد بچه ها ایشون با تمام وجودش خدا رو از اون لحظه ای که به دنیا اومد شناخت خانم فاطمه س تنها دختری بود که این چیزا رو میدید و یاد میگرفت این دختر نازنین و کوچک که ایه هایی قران رو می شنید و ایه ار رو توی روح خودش احساس می کرد و در روح نازنین و متبرک خانم فاطمه س ع اثر میذاشت این دختر نازنین تنها بچه خونه بود خانم فاطمه س جز پدر و مادرش هم صحبتی نداشت برای همین همه توجه خانم فاطمه س به پدر و مادرش بود از کارهای اونا درس میگرفت یاد میگرفت که فقط در برابر خدا سجده کنه فقط خدا رو بپرسته خانم فاطمه سلام احترام ادب باوقار بودن با حیا بودن متانت رو یاد گرفت خانم فاطمه س میفهمید که هر کس کار خوبی انجام بده پاداش خوبی از خدا میگیره اما رفت و امد مسلمونا به خونه پیامبر و نماز خوندن و گوش دادن به ایه های قران بت پرستای خبیث و ناراحت میکرد اونا میدونستن که اگه تعداد مسلمونا زیاد بشه دیگه نمیشه به مردم ظلم کرد برای همین بود پرستار تصمیم گرفتن که جلوی پیامبر رو بگیرن میخواستن اون رو مجبور کنن که مردم به پرستش خدا دعوت نکنه اونا نقشه های زیادی کشیدن بچه هاسلمانارو کتک میزدن شکنجه میکردن حتی تو کوچه مکه خاک بر سر پیامبر ص تن و به طرفش سنگ پرتاب میکردن اما باز هم حضرت محمد ص مردم رو به خدا پرستی دعوت میکرد بت پرستا شروع کردن به نقشه کشیدن نقشه های عجیب و غریب دور هم جمع شدن و با هم تصمیم گرفتن که پیامبر و مسلمونا رو از شهر مکه بیرون کنن مسلمونا هم خونه های خودشون رو ترک کردن و رفتن توی دره های نزدیک شهر مکه اونجا ساکن شدن بچه ها از بس اذیتشون میکردن خانم فاطمه سلام هنوزم کوچولو بودن همراه با پدر و مادرش رفت اونجا اونا سه سال توی اون دره خشک و بی اب و بی سر پناه زندگی کردن بچه ها زندگیت اون دره اونقدر سخت بود که بعد از سه سال وقت مسلمونا به شهر مکه برگشتن بیمار و شکسته شده بودن بیشتر از همه به خانم خدیجه س مادر مهربان خانم فاطمه س سخت گذشته بود اون قدر مریض شده بود اون قدر بد احوال بود که جونی به تن نداشت متاسفانه خانم خدیجه س به خاطر اون سختی ها و فشارها از دنیا رفتن
خیلی زود بعد از اون ابو طالب عموی پیامبر از دنیا رفت با رفتن خانم خدیجه دل کوچیک خانم فاطمه س شکست حالا پیامبر مهربون ما برای خانم فاطمه س هم پدر بود و هم مادر حضرت محمد ص هم که خانم خدیجه رو از دست داده بود تنها بود و خانم فاطمه کوچیک و نازنین تلاش میکرد جای خالی مهربونی های مادرش رو پر کنه حالا هر وقت بود پرستار خاک بر سر حضرت محمد ص می ریختن خانم فاطمه س بود که با دستای کوچولوشون خاک و خاشاک رو از سر پدر پاک میکرد حالا خانم فاطمه س بودن که هر وقت پیامبر ص با دلی پر از درد میومد خونه با پدر حرف میزد و اون رو دلداری میداد خانم فاطمه س اونقدر به پدرش مهربونی کرد که پیامبر ص اون رو ام ابیها یعنی مادر بابا نامید برای اینکه خیلی مهربون بود و به پدرش محبت میکرد مثل یک مادر برای پدرش مادری میکرد حواسش بهش بود .
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
2144411395_1691374453.mp3
8.95M
ا﷽
#غذای_آفتابپرست
༺◍⃟🦎჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویــکـــــرد:
مامان و بابا همیشه راه درست نشونمون میدن 😊
#داستان
#گروه_سنی_۵_۱۲
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝 به نام خدای مهربان 💝
#شعرذکرروزپنجشنبه
🍃هست ذکر پنجشنبهها
شکوه و لطف خدا
🍃لا اِلَه اِلَّا اَللّه
خدایی نیست جز اللّه
🍃مَلِکَ الحَقُّ المُبِین
لطف خدا رو ببین
🥰سلام گلهای زیبای باغ زندگی🥰
😘💞با هم بگیم سلام آقا جان مهربون دلمون تنگ براتون💞😘
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ا༺◍⃟اخجون #بازی჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🧠#بازی برای تقویت هماهنگی دو نیمکره مغز
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
-764207359_1656636591.mp3
6.14M
#اسبشاهزاده
👦👧 برای خردسالان پیش از دبستان
📖 داستانی از مجموعه #قصه_وقت_خواب
📚قصه هفتم
🎤 قصه گو #آجون_قصه_خون
🎧 تهیه و تولید #فرزادشیرمحمدی
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110