فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊#قصه غدیر واسه گلهای زیبای کانال
🥰
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
1498029826_1481913715.mp3
14.12M
#موشیدندونشدرده
༺◍⃟🐀🪵ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
دندون پزشکی رفتن بهتر از درد دندونه 😊
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۲
#قصه
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
1785077507_-1052010747.mp3
13.36M
#ماماندوستمدارهکهمیگهنه
༺◍⃟😊჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
اندر فواید نه گفتن به کودکان
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۰
#قصه
#گوینده:معینالدینی
😴شب بخیر گلهای زیبا 😘🥱😴
با هم بگیم
آقاجون مهربون
دوست داریم
لطفاً زودتر بیا
دلتنگیم
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
1594498819_2001187373.mp3
15.32M
#دوستیومحبت
༺◍⃟🌺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد👇
بچه ها شما شده تا حالا با
دوستاتون دعوا کنید؟!
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۰
#قصه
#گوینده:معینالدینی
😴شب بخیر گلهای زیبا 😘🥱😴
با هم بگیم
آقاجون مهربون
دوست داریم
لطفاً زودتر بیا
دلتنگیم
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
-1805246720_1997855889.mp3
16.6M
#فرانکلین_میبخشد😊🐢
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: آموزش بخشش و همدلی به کودکان
#داستان
#داستانشب
#گروهسنی_۴_۱۲_سال
#قصه
#گوینده:معینالدینی
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
-1364582654_-554951345.mp3
10.67M
ا﷽
#اربعین_امامحسینعلیهالسلام🐎
༺◍⃟🏴჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🚩 این حسین کیست
که عالم همه دیوانه اوست 🩸
#قصه
#محرم
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۹_۱۲
#قصههای_محرم
#گوینده:معینالدینی
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
130490112_744983788.mp3
12.59M
#بخشش_گذشت
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
🌀رویکرد داستان :آموختن عفو و گذشت از فضائل اهل بیت علیهم السلام
#داستان
#قصه
#کودک
#داستان_شب
#گوینده:معین الدینی
#گذشت_بخشش
🐄#قصه گاو دانا 🐄
یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیچ کس نبود. توی یه مزرعه، یه گاوی به تنهایی زندگی می کرد. گاو خسته شده بود از اینکه هی باید زمینا رو شخم می زد و شیر می داد و کلی چیزای دیگه، واسه همین اون دوست داشت یک جهانگرد بشه و همه دنیا رو بگرده. اون راجع به جهانگردی چیزهای زیادی شنیده بود. با خودش فکر می کرد، اگه به همه جای دنیا سفر کنه و همه چیزو به چشم خودش ببینه، حتما یه گاو دانا و حکیمی میشه و دیگه انقدر کشاورزا ازش کار نمی کشد. بنابراین گاو خورجینی رو برداشتو پر از وسایل کرد و راه افتاد اول به سمت شهرای شمالی رفت. کناره های جاده پر از علف های تازه و خوشمزه بود.گاو خوشحال شدو تمام راهو مشغول خوردن علفا شد.
#صفحهاول
-729014526_-1223725899.mp3
14.07M
قصه ی | آقا کمده🚪👀 |
༺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
#رویکرد: منظم بودن چه خوبه😊✨
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۳_۱۰سال
#قصه
#گوینده_معینالدینی
😴شببخیر گلهای زیبا 😘🥱😴
با هم بگیم
آقاجون مهربون
دوست داریم
لطفاً زودتر بیا
دلتنگیم
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
-1542906112_-702834589.mp3
14.97M
قصهی | کفشای دختر کوچولو👧🏻
༺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: هرچیزیو سر جای خودش بزاریم تا بتونیم قشنگ استفاده کنیم ازش ✨😊
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۳_۱۰سال
#قصه
#گوینده: معینالدینی
😴شببخیر گلهای زیبا 😘🥱😴
با هم بگیم
آقاجون مهربون
دوست داریم
لطفاً زودتر بیا
دلتنگیم
💞
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
༺◍⃟📚჻ آخجون #قصه჻ᭂ࿐❁
💕💕
داستان خرگوش بازیگوش🐰
✅هدف از قصه امشب گوش کردن به حرف بزرگترها هست...
شروع داستان خرگوش بازیگوش:
خانم خرگوشی🐰 بود که شش خرگوش کوچولو🐇 داشت و همه سفید و تپلی بودن. یه روز گرم و آفتابی 🌞که مامان خرگوشه داشت پنج تا خرگوش کوچولوش رو میشست ولی خرگوش کوچولوی ص🐇ششمی یه گوشه نشسته بود و نمیخواست خودشو بشوره. خانم خرگوشه گفت: بیا دم پفکی ، بیا لااقل گوشات رو بشور. دم پفکی به حرف مادرش توجبی نکرد ، خانم خرگوشه🐰 هميشه میگفت: تمیز بودن گوشای خرگوش خیلی مهمه ولی دم پفکی تو جواب میگفت: من گوشام رو همین طوری که هست دوست دارم ، خاکستری و کثیف.
خانم خرگوشه🐰 پنج تا خرگوش کوچولو رو شست و تمیز کرد ، مخصوصاً گوشاشون رو. بعد از اون به طرف دم پفکی رفت تا اونو هم بشوره ولی اون با سرعت دوید و گفت: نه نه ، نمیزارم منو بشوری. خانم خرگوشه گفت: حداقل بزار گوشات رو بشورم ولی دم پفکی قبول نکرد و همونطور با سرعت میدوید ، خانم خرگوشه🐰 خسته شد و دیگه دنبالش نرفت.
دم پفکی به طرف مزرعه🌾🌾🌾 شبدر دوید که کنار تپه بود و مثل هميشه بالای تپه رفت تا از اون بالا همه چیز رو ببینه. دم پفکی با دقت به این طرف و اون طرف نگاه کرد و به باغ کاهوی🥬🥬 اون طرف تپه نگاه کرد که کاهوهاش یه کمی بزرگ شده بودن. اون وقت از تپه پایین اومد و یه کمی چرخید و بازی کرد و دوباره رفت بالای تپه. این دفعه برادرا و خواهراش رو دید که بالای تپه هستن و حسابی هم مشغول غذا خوردن. دم پفکی سرشو تکون داد و گفت: همه اونجان پس منم برم ولی یه دفعه صدای فریاد مادرش رو شنید که میگفت: دم پفکی زود با گوشات علامت بده و به اونا بگو که خطر نزدیکه. دم پفکی میدونست که چطور باید علامت بده موقعی که خیلی کوچیک بود مادرش بهش یاد داده بود که چیکار کنه ، اون تند و تند گوش هاش رو تکون داد. گوشاش رو خم و راست میکرد و بالا و پایین میبرد ولی گوشای اون سفید نبود تا معلوم باشه. خاکستری و کثیف بود و برادرا و خواهراش اونو نمیدیدن ، تو این موقع مادر نفس زنان از راه رسید و به سمت بالای تپه دوید و با گوشاش علامت داد. خرگوش کوچولوها🐇 گوشای مادرشونو بین سبزه ها 🌱🌱دیدن و به طرف نزدیکترین سوراخ دویدن. وقتی شکارچی🥷 به اونجا رسید همشون قایم شده بودن. شکارچی به اونجا سرکشی کرد و رفت. خرگوش کوچولوها به خونه برگشتن و مادر نفس راحتی کشید و گفت: وای خیلی ترسیده بودم ، چقدر خوب شد که به موقع گوشام رو دیدین. دم پفکی خیلی خجالت کشید اگه مادرش سریع نمیدوید جان برادرها و خواهراش به خطر می افتاد و حالا اون دیگه فهمیده بود که تمیز بودن چقدر مهمه. با خودش گفت: اگه برادرها و خواهرام رو شکارچی با خودش میبرد ، حالا چیکار میکردم؟ اون هم به خاطر اینکه گوشام کثیف بود و من نتونستم کارمو خوب انجام بدم. اون شب دم پفکی اول خودش و گوشاش رو شست و بعد راحت خوابید و یادش موند که برای همیشه به حرف پدر و مادرش گوش کنه.
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
-400417021_-1103656340.mp3
11.22M
#داستانزندگیحضرتفاطمهسلاماللهعلیها
༺◍⃟ ☀️🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: داستان زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها
#داستانشب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستانزندگیحضرتفاطمهسلاماللهعلیها
#قسمتاول
#گوینده:معینالدینی
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
#قصه مورچه پر تلاش
🐜🐜🐜🐜🐜🐜
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود ، یه باغی بود ، باغ سرسبز و زیبا ، با درختان میوه ، چشمه قشنگ ، توی این باغ حیوانات زیادی زندگی میکردند مثل موش زبل ، سنجاب کوچولو ، خاله سوسکه و آقا مورچه
هر روز صبح که خورشید یواش یواش طلوع میکرد حیوانات باغ از لانه هاشون بیرون میومدند و دنبال کار خودشون میرفتند بعضی ها به دنبال غذا میرفتند ، بعضی خانه خودشون رو درست میکردند و خلاصه هر کدوم مشغول کاری میشدند حیوانات باغ علاوه از اینکه باید غذای هر روزشون رو پیدا میکردند برای فصل سرد زمستان هم غذا باید ذخیره میکردند
بین حیوانات باغ ، اونی که از همه پرتلاش بود آقا مورچه بود آقا مورچه زودتر از همه از خونه اش بیرون می اومد و دیرتر از همه دست از کار میکشید. یکی از روزها ، آقا مورچه همینطور که میگشت یک غذای خوب و خوشمزه پیدا کرد منتهی این غذا بزرگ و سنگین بود آقا مورچه تصمیم گرفت که این غذا رو هر طوری شده به خونه اش برسونه پس با هر زحمتی که بود این غذا رو برداشت و به طرف خونه اش آورد تا اینکه تو وسط راه به یک دیواری رسید همیشه این دیوار رو به راحتی بالا میرفت ولی این بار چون بارش سنگین بود کارش سخت بود برای اینکار ابتدا آقا مورچه یه استراحت کوتاهی کرد بعد با عزمی راسخ تصمیم گرفت از دیوار بالا بره بار اول تا وسط راه رفت ولی نتونست ادامه بده و از همون جا افتاد دوباره از اول شروع به بالا رفتن کرد باز هم افتاد بار سوم ، بار چهارم ، پنجم و همینطور ادامه میداد و از تلاش و کوشش خسته نمی شد و با خودش میگفت من هر طوری شده باید از روی دیوار بالا برم، من باید این بار رو به خونه برسونم والا تو زمستان غذای کافی برای خوردن نخواهم داشت ، بالاخره بعد از چندین بار تلاش توانست بار رو از روی دیوار عبور بده و به خونه اش برسونه
دوستاش که تلاش و زحمت کشیدن آقا مورچه رو میدیدند میگفتند آقا مورچه بابا چه خبره ، چرا این قدر زیاد تلاش میکنی ، برو یه خورده هم استراحت کن ، ولی آقا مورچه به اونا میگفت الان فصل تلاش و کوشش هست و شما هم باید تلاش کنید
روزها گذشت و فصل زمستان با بارش برف از راه رسید هوا سرد شد حیوانات باغ به خونه هاشون رفتند
یه روز ، موش زبل توی خونه اش میخواست غذا بخوره که دید هیچ غذایی نداره با خودش فکر کرد چیکار کنم ، چیکار نکنم همینطور که نمی تونم بشینم شکمم قار قور میکنه ، دید هیچ چاره ای نداره الا اینکه تو هوای سرد، میان برفها دنبال غذا بگرده ، موش زبل همینطور که دنبال غذا میگشت خاله سوسکه و سنجاب کوچولو رو هم دید که اونا هم با زحمت فراوان دارن دنبال غذا میگردن هر روز تو هوای سرد این حیوانات مجبور بودند برای پیدا کردن غذا بیرون بیایند تا از گرسنگی نمیرند ، یه روز موش زبل به دوستاش گفت هیچ توجه کردین که آقا مورچه اصلا بیرون نمی آید من فکر کنم آقا مورچه غذا داشته باشه بعد همگی به خونه آقا مورچه رفتند ، اقا مورچه گفت بله من غذای کافی دارم و فصل زمستان رو به راحتی سپری میکنم چون من تابستان ، فکر امروز رو میکردم و به همین خاطر بیشتر تلاش میکردم ، شما هم باید در فصل تابستان ، فکر روزهای سرد زمستان را بکنید و تلاشتون رو بیشتر کنید . موش زبل به بقیه حیوانات گفت اگه موافق باشین آقا مورچه رو بعنوان رئیس خودمون انتخاب کنیم و به حرفاش گوش دهیم و از تجربیاتش استفاده کنیم همه حیوانات موافقت کردند و آقا مورچه رو حسابی تشویق کردند.
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110
@nightstory57.mp3
11.13M
#داستانزندگیحضرتفاطمهسلاماللهعلیها
༺◍⃟ ☀️🥀჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: داستان زندگی حضرت فاطمه سلاماللهعلیها
#داستان_شب
#گروهسنی_۶_۱۲
#قصه
#داستانزندگیحضرتفاطمهسلاماللهعلیها_قسمتدوم
#گوینده:معینالدینی
#برایرفتنبهقسمتاول👇
https://eitaa.com/naghash110/4379
-969138430_-296336208.mp3
14.62M
قصه ی | خرس زورگو 🐻 |
༺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد: زورگویی عاقبت خوبی نداره هااااا😉💫
#داستان
#داستان_شب
#گروهسنی_۳_۱۰سال
#قصه
#گوینده_معینالدینی
آموزش نقاشی صفر تا صد
💯 @naghash110