eitaa logo
قصه و نقاشی و کاردستی و بازی و ایده کودکانه
8.1هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
11.8هزار ویدیو
1.8هزار فایل
#قصه ها و کلیپ های کودکانه ایده و #نقاشی و #کاردستی #دستورزی مورد استفاده در پایه ابتدایی قابل استفاده برای معلمان و اولیا و دانش آموزان ✅جهت سفارش تبلیغات در مجموعه کانالهای تدریس یار ؛ @teacherschool ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @naghashi_ghese
مشاهده در ایتا
دانلود
نردبات.mp3
زمان: حجم: 3.03M
📔📓داستان نردبان👆 خیر مقدم خدمت اعضا جدید کانال ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔴لینک کانال (هرشب یک قصه) 👇👇 https://eitaa.com/naghashi_ghese
38550565745104.pdf
حجم: 4.78M
قصه ی بچه روباه ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔴لینک کانال (هرشب یک قصه) 👇👇 @naghashi_ghese
جاهل ترسو.mp3
زمان: حجم: 6.17M
📓📔داستان جاهل ترسو با اجرای دانش آموز ریحانه جعفرزاده از کرج ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔴لینک کانال (هرشب یک قصه) 👇👇 @naghashi_ghese
زههر.mp3
زمان: حجم: 1.44M
📓📔داستان زهر و عسل👆 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔴لینک کانال (هرشب یک قصه) 👇👇 @naghashi_ghese
وزیر عادل و درباریان.mp3
زمان: حجم: 8.48M
📓📔داستان وزیر عادل و درباریان ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔴لینک کانال (هرشب یک قصه) 👇👇 @naghashi_ghese
📚 داستان کوتاه "زنجیره عشق با مهر و محبت محکم و باثبات می‌مونه... " تظاهر به مهربانی" هرگز به دل کسی نمی‌نشینه!! چرا که، هر آنچه از دل برآید بر دل نشیند..." یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از سرِکار بر می گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. زن برای اسمیت دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودش رو معرفی کرد و گفت: من اومدم کمکتون کنم. زن گفت: صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست. وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید: «من چقدر باید بپردازم؟» اسمیت به زن چنین گفت: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهی‌ات رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی؛ نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه.!!» چند مایل جلوتر، زن کافه کوچکی رو دید و داخل شد تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که احتمالا هشت ماهه باردار بود و به خاطر تامین نیازهای زندگی و کمک به همسرش کار می کرد و از خستگی روی پا بند نبود. او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست و احتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.! وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلارش رو بیاره، زن مسن از در بیرون رفته بود، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می‌خوند اشک در چشمانش جمع شده بود. در یادداشت چنین نوشته بود: «شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام و روزی یک نفر هم به من کمک کرد، همونطور که من به شما کمک کردم اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی، باید این کار رو بکنی؛ نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!» همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر می کرد به شوهرش گفت: «دوستت دارم اسمیت خدا رو شکر همه چیز داره درست میشه...» سعی کنیم تا جایی که امکان داره به دیگران کمک کنیم بدون هیچ چشم داشتی... و قول بدیم که نگذاریم هیچ وقت زنجیره عشق به ما ختم بشه... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔴لینک کانال (هرشب یک قصه) @naghashi_ghese
niz.mp3
زمان: حجم: 5.2M
📓📔 داستان این نیز بگذرد👆 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔴لینک کانال (هرشب یک قصه) 👇👇 @naghashi_ghese
وزیر عادل و درباریان.mp3
زمان: حجم: 8.48M
📓📔داستان وزیر عادل و درباریان ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔴لینک کانال (هرشب یک قصه) @naghashi_ghese
lie.mp3
زمان: حجم: 3.77M
📓📔داستان دروغ بزرگ👆 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🔴لینک کانال (هرشب یک قصه) 👇👇 @naghashi_ghese