نقد مخالفین فلسفه و عرفان
⭕️ محدود و نامحدود ⭕️ 💠 میپرسند اگر موجود محدود داشته باشیم آنگاه «جا و وعاء» موجود نامحدود را می
هر چیزی یا خود منشاء است یا منشایی دارد: نامحدود، منشاء ندارد زیرا در غیر این صورت خود آن منشاء حد این نامحدود خواهد بود. به علاوه، منشاء (مبداء یا اصل: آرخه) بودن یعنی به وجود نیامدن و فاسد نشدن.... . بنابراین چنانکه گفتم نامحدود منشاء ندارد، بلکه خود آن، منشاء چیزهای دیگر است و بر همه چیز احاطه دارد و بر آنها حاکم است.
📚 Aristotle, Physics, 203B 6.
@nmfae
نقد مخالفین فلسفه و عرفان
⭕️ محدود و نامحدود ⭕️ 💠 میپرسند اگر موجود محدود داشته باشیم آنگاه «جا و وعاء» موجود نامحدود را می
💠 بنابراین طرح دوگانگی اصالت وجود یا اصالت ماهیت نادرست است. میپرسند متن واقعیت را وجود پر کرده یا ماهیت؟ هیچکدام. مگر ما چیزی به نام جا و وعاء و متن واقعیت داریم که حالا بخواهیم تصمیم بگیریم آن را با وجود پر کنیم یا ماهیت؟! متن واقعیت همان وجود و نحوهی وجود(ماهیت) است.
اگر متن واقعیت غیر از وجود و ماهیت باشد آنگاه آن متن واقعیت، خودش، وجود دارد یا ندارد؟ اگر وجود دارد پس ماهیت دارد و باز هم سؤال میشود که وجودِ آن متن واقعیت اصیل است یا ماهیتش؟ مشاهده میکنید که به دور و تسلسل مبتلا میشویم.
💠 در واقع دوگانگی اصالت وجود و ماهیت نداریم. سهگانگی داریم؛ وجود، ماهیت، متن واقعیت. گویی ظرفی داریم که باید تصمیم بگیریم آن را با وجود پر کنیم یا با ماهیت. پرسش این است که این سهگانگی را از کجا آوردهاند؟! به چه مجوزی ظرفی را به نام واقعیت در نظر گرفتهاند که مستقل از وجود و ماهیت و شامل آن دو است؟! قبلاً در اینباره بحث شد.
💠 مشکل دیگر این دوگانگی(در واقع سهگانگی) اعتراف به جدایی محض واقعیت و ذهن و وجود شکاف عمیق بین این دو است. چرا؟ چون مفاهیم وجود و ماهیت را برآمده از ذهن و متن واقعیت میدانند که با «متن واقعیت» فرق دارند و حالا باید بحث کنیم کدامیک از این دو از واقعیت است و کدام یک از ذهن! در صورتی که هر دو واقعی هستند (نه اینکه از متن واقعیت به ذهن آمده باشند، بلکه خودِ واقعیت هستند). مخاطب اطلاع دارد که شکاف عمیق بین عین و ذهن از مبانی معرفتشناسی کانت است و او طبق آن اثبات عقلی وجود خدا و بحث مابعدالطبیعی را ناممکن میداند.
💠 در نهایت اینکه ما فقط موجود داریم و نحوهی وجود آن موجود را ماهیت مینامیم. لازم نیست دوگانگی (و در واقع سهگانگی) ایجاد کنیم. والسلام!
نقد مخالفین فلسفه و عرفان
💠 یکی از فرزندان آدم، علیه السلام، برادرش را، به دلیل آنکه قربانیاش از سوی خداوند قبول نشد، به قتل
⭕️ اخلاق الهامی ⭕️
💠 وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا (٧)
و قسم به نفس و آنچه آن را تسویه کرد.
فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا (٨)
سپس فجورش و تقوایش را به او الهام كرد.
💠 از این آیات معمولاً علیه حسن و قبح مدنظر ما استفاده میشود. اما لازم است چند نکته دربارهی این آیات عرض شود. نکتهی اول اینکه طبق این آیات، فجور و تقوای بشر (آنچه باید انجام دهد و آنچه نباید انجام دهد)، 👈 الهامشدنی👉 است. یعنی اینطور نیست که بشر با تعقل بر روی طبیعت، خودش، بفهمد خوب و بد چیست. بلکه باید به او الهام شود و مشخص است که الهام از سنخ وحی است و نه تعقل.
💠 نکتهی دوم اینکه آنچه مخالفین حسن و قبح شرعی را به این سو میکشاند که از این آیه علیه حسن و قبح مدنظر ما استفاده کنند این است که گمان میکنند آیه دربارهی قبل از ورود نفس به دنیا است، در حالیکه تصریحی در زمان این الهام در این آیات وجود ندارد(فاء آن فاء عطف است اما به ترتیب و تعقیب زمانی آن تصریح نشده است). بله اگر این الهام برای قبل از ورود به دنیاست آنگاه میتوانستیم بگوییم بشر یکسری مفاهیم فطری دارد که قبل از ورود به دنیا آنها را میداند. اما این آیات همانند «وَهَدَيۡنَٰهُ ٱلنَّجۡدَيۡنِ»(بلد،۱۰) صرفاً بیانگر وجود الهام خوب و بد به بشر هستند و زمانش را مشخص نکردهاند. بلکه به تصریح «وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡـٔٗا...»(نحل،۷۸) هنگام تولد این را از آن نمیتوانیم تمییز دهیم چه رسد به دانستن حسن و قبح. در ثانی اگر قبل از ورود به دنیا برایش مشخص شده خوب و بد چیست، پس ارسال رسول چه معنایی دارد؟ برای یادآوری که نیست، چون با اطلاع از حسن و قبح از سوی رسول نمیگوییم:«آها! یادم آمد»!
💠 نکتهی سوم اینکه طبق روایات هم این آیات مؤید ارسال رسول و تبیین حسن و قبح از سوی رسول و وحی الهی هستند. عبارت «بَيَّنَ لَهَا مَا تَأْتِي وَ مَا تَتْرُكُ» در روایات نشان میدهد که منظور این آیات «تبیین» حسن و قبح به ابناء بشر است و مشخص است که «تبیین» در قرآن برعهدهی رسولان است.
💠 بنابراین بستن راه بحث مابعدالطبیعی و انحصار هستی به عالم مادی همان انکار غیب و در نتیجه بلاتکلیف ماندن نحوۀ زندگی و مبانی اخلاقی و حقوقی و سیاسی است.
⭕️ غیب ⭕️
💠 ایمان به غیب (بقره،۳) از پیشفرضهای شروع مطالعۀ قرآن و استفاده از آن برای جذب منافع و دفع مضرات زندگی است. یعنی ابتدا باید وجود غیب را بپذیریم و سپس قرآن را مطالعه کنیم. اما غیب یعنی چه و چطور مبنا و پیشفرض قرآن قرار میگیرد؟
💠 برای روشن شدن بحث، کاربرد واژۀ غیب را در آیات قرآن بررسی میکنیم.
1⃣ گاهی غیب برای چیزهایی هست که با تعقل پیرامون طبیعت و فعل الهی به نظر و حس نمیآیند و 2⃣ گاهی به معنای حاضر نبودن شخص و پنهان بودن او از نظر و حس است.
طبق کاربرد اول، از نظر قرآن، آسمانها و زمین غیبی دارند، یعنی چیزهایی دارند که با تعقل در آسمان و زمین نمیتوان از آنها مطلع شد و پیشبینی کرد و باید برای اطلاع از آنها غیر از تعقل در فعل الهی(طبیعت)، از تعقل در چیز دیگری کمک گرفت.
این غیب آسمان و زمین را (بالاصالة و بالذات) فقط اللّه میداند (بقره،۳۳؛ حجرات،۱۸؛ نمل،۶۵؛ فاطر،۳۸؛ جن،۲۶؛ مائده،۱۰۹،۱۱۶؛ توبه،۱۰۵،۹۴،۷۸؛ سبأ،۳،۴۸؛ انعام،۵۹،۷۳، رعد،۹؛ مؤمنون،۹۲؛ سجده،۶؛ حشر،۲۲؛ زمر،۴۶)، غیب نزد اوست (طور،۴۱؛ قلم،۴۷؛ نجم،۳۵)، برای اوست (یونس،۲۰؛ هود،۱۲۳؛ نحل،۷۷؛ کهف،۲۶) و در کتاب مبین (نمل،۷۵) است. بنابراین باید برای اطلاع از غیب از او کمک گرفت و چون غیب با تعقل در طبیعت به دست نمیآید باید به قول الهی رجوع کرد. همانطور که جنیان برای استماع قول الهی و اطلاع از غیب و در نتیجه قدرتمند شدن و رسیدن به خیر کثیر به آسمان میرفتند و طرد میشدند (جن،۸-۹).
💠 برخی چیزهای محسوس و نامحسوس از نظر و حس غائب هستند. اما آن غیب میتواند از طرقی و طبق اصولی بر اشخاصی ظاهر شود و از آن مطلع شوند (نمل،۲۰؛ یوسف،۱۵،۱۰؛ مریم،۶۱،۷۸؛ سبأ،۱۴؛ آل عمران،۴۴؛ آل عمران،۱۷۹؛ نساء،۳۴؛ هود،۴۹؛ یوسف،۱۰۲،۸۱،۵۲) که احکام الهی صادره از غیب (مائده،۹۴؛ حدید،۲۵) از مصادیق آن است و این اظهار مانند غیبت باید قاعده داشته باشد (حجرات،۱۲).
از طرفی پیامبر اسلام غیب را (بالاصالة و بالذات) نمیداند (انعام،۵۰؛ هود،۳۱؛ ) که اگر میدانست بر خوبیهایش و هر آنچه خیرش بود میافزود و ضرر را از خود دفع میکرد (اعراف،۱۸۸).
💠 طبق کاربرد دوم، فقط اللّه است که از آنچه روی میدهد غائب نیست و دقیق به آن آگاه است (اعراف،۷). اما اشخاص میتوانند از نظرها غائب باشند و در عین حال باید در این غیبت از پروردگار خود بترسند (ق،۳۳؛ یس،۱۱؛ فاطر،۱۸؛ انبیاء،۴۹).
همچنین دوزخیان، هماکنون، از عذاب جهنم غائب نیستند (انفطار،۱۶؛ تفسیر نمونه، ج ۲۶، ص۲۳۴، معاد در قرآن (جوادی آملی)، ج ۵، ص ۲۳۴) و این یعنی نفس بشر وجود متصل و پیوستهای دارد که در ابعاد مختلفی حضور دارد و تعقل و ادراک او به برخی ابعادش دسترسی ندارد.
💠 در نهایت، «رجم به غیب» کنایه از سخن گفتن از چیزی که برایشان مشهود نیست (کهف،۲۲) و «قذف به غیب از مکان بعید» کنایه از کافر شدن به غیب و اخبار آن و سخن گفتن از آن بدون مشهود بودن (سبأ،۳۴) از کاربردهای غیب در قرآن است.
💠 همانطور که در کتاب «مابعدالطبیعه چگونه ممکن است» تبیین شده است، تعقل پیرامون طبیعت ما را به این نتیجه میرساند که هستی منحصر در جسم یا ماده یا عالم محسوس نیست و فیلسوف (برخلاف مبانی ضد اسلامی #کانت) میتواند راه را برای امکان وجود چیزهای غیرمادی و پنهان از نظر و حس، از طریق قول به اشتراک معنوی مفهوم وجود و تشکیک آن، باز بگذارد و از این راه بحث مابعدالطبیعی داشته باشد.
همچنین همانطور که بارها عرض شد و در کتاب «فلسفۀ سیاست؛ دربارهی بردهداری» تبیین شد، تعقل بشر با #قول_الهی و #فعل_الهی مواجه است و از طریق تعقل در طبیعت و فعل الهی، به وجود قول الهی هم پی میبرد. اما اگر از طریق تفکر پیرامون طبیعت، به تشکیک وجود و در نتیجه «امکان وجود چیزهای غیرمادی و وجود غیب» قائل نشویم و قول الهی را انکار کنیم، آنگاه نمیتوانیم بحث مابعدالطبیعی داشته باشیم و در نتیجه غیب و آنچه از نظر و حس پنهان است را منحصر در چیزهای مادی خواهیم کرد که به تدریج و پیشرفت تکنولوژی و علم تجربی برای ما آشکار خواهند شد.
بنابراین برای شروع مطالعۀ کتابی که مدعی است از سوی اللّه (که از مصادیق غیب است) آمده است باید تکلیف خود را با بحث مابعدالطبیعی (علم #فلسفه) و امکان وجود غیب روشن کنیم.
💠 در واقع آیۀ ۳ سورۀ بقره، مبنای فلسفی قرآن را تعیین میکند و آن مبنا، «امکان وجود غیب و چیزهای غیرمادی پنهان از نظر و حس» است که با تعقل در طبیعت کسب نمیشوند و مبتنی بر اثبات امکان بحث مابعدالطبیعی و قول به تشکیک وجود و اشتراک معنوی مفهوم وجود است.
وجود خدا، بهشت و جهنم، ملائک و شیاطین و جنیان و ... از مصادیق غیب هستند که امکان وجود اصل غیب برای بحث از آنها باید پذیرفته شود.
إِنَّ أَوَّلَ الْأُمُورِ وَ مَبْدَأَهَا وَ قُوَّتَهَا وَ عِمَارَتَهَا الَّتِي لَا يُنْتَفَعُ بِشَيْءٍ إِلَّا بِهِ الْعَقْلُ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ زِينَةً لِخَلْقِهِ وَ نُوراً لَهُمْ فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ وَ أَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ الْمُدَبِّرُ لَهُمْ وَ أَنَّهُمُ الْمُدَبَّرُونَ وَ أَنَّهُ الْبَاقِي وَ هُمُ الْفَانُونَ وَ اسْتَدَلُّوا بِعُقُولِهِمْ عَلَى مَا رَأَوْا مِنْ خَلْقِهِ مِنْ سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ وَ شَمْسِهِ وَ قَمَرِهِ وَ لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ وَ بِأَنَّ لَهُ وَ لَهُمْ خَالِقاً وَ مُدَبِّراً لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزُولُ وَ عَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِيحِ وَ أَنَّ الظُّلْمَةَ فِي الْجَهْلِ وَ أَنَّ النُّورَ فِي الْعِلْمِ فَهَذَا مَا دَلَّهُمْ عَلَيْهِ الْعَقْلُ قِيلَ لَهُ فَهَلْ يَكْتَفِي الْعِبَادُ بِالْعَقْلِ دُونَ غَيْرِهِ قَالَ إِنَّ الْعَاقِلَ لِدَلَالَةِ عَقْلِهِ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ قِوَامَهُ وَ زِينَتَهُ وَ هِدَايَتَهُ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّهُ وَ عَلِمَ أَنَّ لِخَالِقِهِ مَحَبَّةً وَ أَنَّ لَهُ كَرَاهِيَةً وَ أَنَّ لَهُ طَاعَةً وَ أَنَّ لَهُ مَعْصِيَةً فَلَمْ يَجِدْ عَقْلَهُ يَدُلُّهُ عَلَى ذَلِكَ وَ عَلِمَ أَنَّهُ لَا يُوصَلُ إِلَيْهِ إِلَّا بِالْعِلْمِ وَ طَلَبِهِ وَ أَنَّهُ لَا يَنْتَفِعُ بِعَقْلِهِ إِنْ لَمْ يُصِبْ ذَلِكَ بِعِلْمِهِ فَوَجَبَ عَلَى الْعَاقِلِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْأَدَبِ الَّذِي لَا قِوَامَ لَهُ إِلَّا بِهِ.
📚 کلینی، الکافی، دارالکتب الاسلامیة ، ج ۱، ص ۲۹.
یعنی: آغاز هر كار و منشأ و قوت و آبادانى آن كه هر سودى وابسته بدان است، عقلی است كه الله آن را زینتی برای خلق خود و نوری برای آنان قرار داده، پس با عقل است که بندگان آفريننده خود را شناسند و دانند كه مخلوقند و او مدبر آنها است و آنها تحت تدبير اويند، او باقی است و آنها فناپذیرند، با عقول خودشان بر هر خلق و آسمان و زمين و خورشيد و ماه و شب و روزش که میبینند استدلال میکنند و (استدلال میکنند که) قطعاً براى آن (عقل) و خودشان آفريننده و تدبیرکنندهای است كه هميشه بوده و خواهد بود و 👈 با عقل، خوب را از بد بشناسند 👉 و بدانند كه تاريكى در جهل است و نور در علم، اين است آنچه عقل برای آنها بر آن استدلال کرده است.
به او (یعنی: امام صادق، علیهالسلام) گفتند: بندگان به همان عقل اكتفا مىتوانند؟ فرمود: عاقل با دلالت عقلى كه خداوند آن را برای او قوام و زینت و هدایت قرار داده دقیقاً بداند كه فقط الله حق است و فقط او پروردگارش است و دقیقاً بداند كه خالقش را خوشامدى است و بدآمدى، طاعتى دارد و معصيتى که تنها با عقلش نتواند آنها را دريابد و دقیقاً بداند كه به اينها نرسد جز به علم (دقت نظر) و طلب کردن آن و از عقل خود بهره نبرد اگر با علم (و دقت نظرش) به این (چیزهایی که عقل با استدلال به آنها میرسد) نرسد و بر عاقل واجب است که طلب علم كند و ادبى آموزد كه بدون آن نتواند قوام یابد.
💠 نقش عقل در شناخت حسن و قبح در این روایت واضح است. با عقل میتوان به حسن و قبح رسید. اما از طریق تعقل بر طبیعت و رسیدن به وجود خدا و خالقیت او و استدلال بر اینکه تدبیر جهان و زندگی بشر فقط به دست خداوند است. بنابراین با تعقل بر طبیعت نمیتوان به حسن و قبح رسید مگر آنکه به بیتدبیری خود و مدبر بودن خدا برسیم و نتیجه بگیریم که باید تدبیر زندگی خود را از او بگیریم.
⭕️ علم حضوری ⭕️
💠 اگر برای ادراک چیزی، واسطهی مفهومی نداشته باشیم، آن ادراک را ادراک حضوری مینامیم و اگر برای ادراک چیزی به واسطهی مفهومی نیاز باشد آن ادراک را ادراک حصولی مینامیم. این خلاصهی تمام مباحث مربوط به علم حضوری و حصولی است و به نظر نکتهی خاصی ندارد. برای مثال ادراک مفاهیم در ذهن، به مفهوم واسطهی دیگری نیاز ندارد، پس ذهن شما نزد شما حاضر است و به آن علم حضوری دارید. اما اجسام دیگر نزد شما حاضر نیستند و با واسطهی ذهن باید آنها را درک کنید، بنابراین علم شما به آن اجسام علم حصولی است.
اما گاهی میبینم که برداشتهای نادرستی از آن میشود و وارد عرفانش میکنند و تفاسیر غلط مطرح میکنند.
💠 منظور از واسطه در تعاریف علوم حصولی و حضوری، واسطهی مفهومی است نه هر واسطهای. یعنی اینطور نیست که اگر با دیدن دود به وجود آتش پی ببرید آنگاه به آتش علم حصولی داشته باشید و به دود علم حضوری. «دود» با «مفهوم دود» متفاوت است. به معنای دقیقتر، ما به مفاهیم بدیهی و اولی و محسوسها و هر مفهومی علم حضوری داریم و گرنه بدان علم حصولی داریم. واسطه فقط مفهوم است نه جسم یا قوای حسی یا چیز دیگر.
💠 ما به خداوند علم حضوری نداریم و خداوند به ما علم حضوری ندارد. چون خداوند در دایرهی موجوداتی نیست که به تدریج بفهمد - تخصصاً از موضوع خارج است. شناخت خدا هم مبتنی بر استدلال است و وجودش بدیهی نیست بنابراین در گسترهی علم حصولی است.
💠 به نظر میرسد تقسیمبندی مفاهیم به حضوری و حصولی همان تقسیمبندی مفاهیم به بدیهی و نظری و تقسیمبندی هستی به «ذهن» و «خارج از ذهن» است و مشکلی را حل نمیکند. برای اطلاع بیشتر از این موضوع به بخشهای انتهایی کتاب «مابعدالطبیعه چگونه ممکن است» مراجعه کنید.
نقد مخالفین فلسفه و عرفان
⭕️ غیب ⭕️ 💠 ایمان به غیب (بقره،۳) از پیشفرضهای شروع مطالعۀ قرآن و استفاده از آن برای جذب منافع و
⭕️ صلاة ⭕️
💠 دومین پیشفرض شروع مطالعهی قرآن کریم، اقامهی صلاة است (بقره،۳). یعنی ابتدا باید امکان صلاة را بپذیریم و به دنبال اقامهی صلاة باشیم و سپس با مطالعهی قرآن، نحوهی صلاة را از اللّه تعالی اخذ کنیم (همانند مطلب قبل که ابتدا باید امکان وجود غیب را بپذیریم و سپس از قرآن برخی مصادیقش را اخذ کنیم) . اما صلاة یعنی چه؟
💠 بررسی دو ریشهی «صلو» و «صلی» مهم است. در مقالهی «ریشهیابی ماده «صلی» و نقش آن در فرایند ترجمه و تفسیر قرآن کریم» روشن شده است که اصل معنای «صلی»، «ملازمت» است و در مقالهی «درنگی بر واژهی قرآنی صلاة» روشن نشده است که اصل معنای «صلو» چیست.
آنچه رایج و مشهور است این است که صلاة را «توجه و انعطاف» یا «دعا» معنا میکنند. یکی از ملاکهای یافتن معنای درست یک کلمه آن است که اگر در جملات مختلفی در همان متن «جایگزین» شود، جمله هم معنادار باشد. پس آیا «إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَـٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّۚ يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا» (احزاب،٥٦) به این معنا است که اللّه برای پیامبرش دعا میکند؟! بیمعناست. اما به نظر معنای «توجه کردن» به معنای اصلی نزدیکتر باشد. به نظر هر دو ریشهی «صلو» و «صلی» به معنای «ارتباط گرفتن» است و اولی برای ارتباط گرفتن فرد با فرد است و دومی برای ارتباط گرفتن و ملازمت فرد با شیء است و اگر این معنا را در آیات قرآن جایگذاری کنید ساختار جمله حفظ میشود و بامعنا میشود.
💠 حال چگونه این ارتباطگیری پیشفرض مطالعهی قرآن است؟ اینگونه که با اثبات وجود اللّه و توجه به #پیوستگی_هستی و اصل علیت، به این نتیجه میرسیم که راه برای ارتباط گرفتن موجودات با یکدیگر باز است و میتوان موانع ظاهری را رفع کرد و اگر خدایی وجود دارد میتوان با او ارتباط برقرار کرد. چون هم او بنابر برهان نظم قصد دارد ارتباط بگیرد و مانعی برایش نیست و هم راه برای ما باز است. بنابراین اصل امکان برقراری ارتباط با اللّه ممکن است و بنابراین برای اخذ نحوهی زندگی در این دنیا باید به دنبال ارتباط با او باشیم و برای آن قیام کنیم چون اگر این جستجو را عیان نکنیم نتیجه حاصل نمیشود (مانند آدرس پرسیدن از دیگران برای رسیدن به مقصد). بنابراین اقامهی صلاة به معنای «برجستهسازی و عیان کردن ارتباطگیری» است و به عنوان پیشفرض مطالعهی قرآن است. یعنی فرد باید به دنبال ارتباط با اللّه باشد و برای آن تلاش کند تا به این نتیجه برسد که باید قرآن را بخواند.
نقد مخالفین فلسفه و عرفان
⭕️ صلاة ⭕️ 💠 دومین پیشفرض شروع مطالعهی قرآن کریم، اقامهی صلاة است (بقره،۳). یعنی ابتدا باید امکا
💠 حال که اصل وجود غیب و امکان ارتباط با الله و قیام برای آن را پذیرفتیم باید به سراغ پیشفرض بعدی برویم. «... و مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» (بقره،۳؛انفال،۳؛حج،۳۵؛قصص،۵۴؛سجده،۱۶؛شوری،۳۸) سومین پیشفرض شروع مطالعهی قرآن کریم است. یعنی در ابتدا باید اصل انفاق از روزی را بپذیریم و سپس سراغ قرآن برویم. توضیح آنکه در بحث با یک خداناباور در تحلیل نهایی تمامی احکام اخلاقی و حقوقی او به «حفظ نفس» و «لذت و سود شخصی» برمیگردد. سود و لذت جمعی تنها وقتی برای او معنا خواهد داشت که در راستای سود و لذت شخصی باشد (گرچه یک خداناباور برای حفظ نفس هم دلیلی ندارد). هر حیوان و انسانی به محض تولد، به صورت ناخودآگاه و طبیعی، برای حفظ خود تلاش میکند. انسان به محض تولد به صورت طبیعی برای حفظ نفس با دهانش به دنبال غذا و شیر است. سیستم عصبی او به صورت طبیعی و ناخودآگاه برای حفظ نفس در برابر درد و خطر واکنش نشان میدهد و قس علی هذا (در کتابم توضیح خواهم داد که این فرایند طبیعی همان جریان اراده الهی در بدن است). خداناباور تا اینجایش را میپذیرد و حفظ نفس دیگران و ایثار و نوعدوستی را هم تنها وقتی خواهد پذیرفت که حفظ نفس و لذت شخصی خودش هم تضمین شده باشد (گرچه در بعضی مواقع سود شخص و دیگران در یک راستا هستند. اما در بعضی مواقع هم اینطور نیست و شخص باید جان خود را برای حفظ جان دیگران بدهد و دقیقاً اینجاست که خداناباور نمیتواند دلیلی برای پذیرش احکام اخلاقی و حقوقی بیاورد) وگرنه هیچ دلیلی برای ایثار و از خودگذشتگی و سود رساندن به دیگران ندارد.
«... مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» مبنای تمام احکام اخلاقی و حقوقی قرآن کریم است و به این معناست که اخلاق و حقوق تنها وقتی جاری خواهند شد که غیر از حفظ نفس خود و روزیرسانی به خود، حفظ نفس و روزیرسانی به دیگران و لذت و سود آنها را هم بپذیریم و این پذیرش، مستلزم پذیرش ایثار و از خود گذشتگی است. الله نفس و بدن و اموالی را به ما داده است و از ما میخواهد اینها را در جایی که او میگوید انفاق کنیم تا احکام اخلاقی و حقوقی معنا یابند و زندگی جریان یابد. اگر فقط و فقط لذت و سود شخصی معیار باشد، آنگاه هیچ زنی حاضر نیست زایمان کند و هیچ فرزندی حاضر نیست به والدینش سودی برساند و هیچ والدینی حاضر نیستند به فرزندشان سودی برسانند جز آنگاه که سود خودشان در میان باشد و این طرز تفکر مانع بقا و جاری شدن زندگی اجتماعی است. دیگر ایثار و گذشت و مهربانی بیمعنا خواهند شد و فقط در راستای منفعت شخصی تفسیر خواهند شد.
بنابراین شروع زندگی و تنظیم روابط انسان با سایر موجودات متوقف بر پذیرش مبنای احکام اخلاقی و حقوقی، یعنی اصل انفاق است. تا شما انفاق نکنید و جز به خودتان به دیگران فکر نکنید زندگی اجتماعی شروع نمیشود.
خیر رساندن به اشخاص مختلف (بقره،۲۱۵)، عفو (بقره،۲۱۹) و اموال (بقره،۲۶۱،۲۶۲،۲۶۵،۲۷۴) از مصادیق انفاق در قرآن کریم است. درباره ی اینکه پس چرا برخی خداناباوران انفاق می کنند و در استدلال می گویند از این بابت احساس خوبی دارند و در عین حال اسلام و خدا را قبول ندارند، در آینده خواهم نوشت.
نقد مخالفین فلسفه و عرفان
💠 حال که اصل وجود غیب و امکان ارتباط با الله و قیام برای آن را پذیرفتیم باید به سراغ پیشفرض بعدی بر
⭕️ ایمان به نزول وحی ⭕️
💠 پیشفرض چهارم شروع مطالعهی قرآن کریم، «... يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيۡكَ وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبۡلِكَ ... » (بقره،۴؛نساء،۱۶۲) است. دانستیم که شروع ارتباط با دیگران و جاری شدن زندگی مستلزم انفاق است و نحوۀ انفاق از طریق وحی به انسان خواهد رسید. اما آیا در قرآن کریم همۀ انحاء انفاق و روشهای زندگی و جزئیات آن به تفصیل آمده است؟ ما برای آنکه زندگی را آغاز کنیم لازم است بدانیم چگونه ارتباط زناشویی داشته باشیم، از فرایند زاد و ولد مطلع باشیم، از فرایند خوردن و آشامیدن مطلع باشیم، از فرایند تهیهی پوشش و ابزار اولیۀ زندگی مطلع باشیم (صنعت و کشاورزی و ...). اما فرایند اینها به تفصیل در قرآن کریم نیامده است و امروز هم برای اطلاع از این فرایندها نیازی به رجوع به کتب ادیان الهی نیست.
💠 از طرف دیگر قبلاً گفتیم که انسان بدون وحی الهی نمیتواند از اخلاق و حقوق و نحوهی زندگی مطلع باشد. پس انسانها چگونه از این فرایندها مطلع شدهاند؟ پاسخ این است که همۀ اینها به حضرت آدم و انبیا اولیه، علیهمالسلام، آموزش داده شده و به صورت فرهنگ و عرف یا از طریق عادت ژنتیکی به نسلهای بعدی منتقل شده است. احتمال آنکه انسان اولیه بدون استفاده از وحی به صورت تصادفی بفهمد چگونه باید زندگی کند نزدیک صفر است! تا بداند چه کند و چه بخورد و چه بپوشد میمیرد و نسلش منقرض میشود! اما با این حال نباید فراموش کرد که اطلاع از این فرایندها را مدیون نزول وحی در دوران گذشته هستیم و بنابراین باید برای ادامهی زندگی، محتوای آن وحیها را قبول داشته باشیم.
💠 اینکه خداناباوران برای تعیین ارزشهای اخلاقی و حقوقی، فرهنگ و عرف را معیار قرار میدهند ناشی از بیاطلاعی از این نکته است که این فرهنگ و عرف و ژنتیک همان آموزههای وحیانی دوران گذشته است. وگرنه اگر یک انسان تازه متولد شده یا بدون آموزش و پرورش را در جنگل رها کنید نهتنها به اخلاق و حقوق دست نخواهد یافت، بلکه نخواهد دانست که چه بخورد و بنوشد و بپوشد!! تکلم نخواهد داشت و با عقل و استدلال بیگانه خواهد بود. این عاقل اول (حضرت آدم علیهالسلام) بود که عقلای بعدی را با محتوای وحیانی آموزش داد و نسل بشر را حفظ کرد.
💠 بنابراین آنکه به قرآن رجوع میکند تا از نحوهی زندگی در این دوران آگاه شود باید به آموزههای رایج بشری هم توجه داشته باشد و بداند این آموزهها خودبهخود به وجود نیامده و محصول وحی الهی در دوران گذشته است که به صورت فرهنگ و عرف یا عادت ژنتیکی درآمده است (البته شیطان هم برخی از این آموزهها را تحریف کرده است). آموزههایی مانند «وجدان»، «پوشش»، «زاد و ولد»، «قربانی کردن» و ... که بین ابناء بشر رایج است از این جمله است.
نقد مخالفین فلسفه و عرفان
⭕️ ایمان به نزول وحی ⭕️ 💠 پیشفرض چهارم شروع مطالعهی قرآن کریم، «... يُؤۡمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِ
⭕️ یقین به آخرت ⭕️
💠 پنجمین پیشفرض شروع مطالعهی قرآن کریم، «... بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» (بقره،۴؛ نمل،۳؛ لقمان،۴) است. یقین به آخرت باید قبل از شروع مطالعهی قرآن کریم پذیرفته شود. چگونه؟ با تحلیل مفهوم آخرت و استفاده از اصل علیت این یقین روشن میشود.
💠 معنای لغوی آخرت، «دیگری» است و اغلب در قرآن کریم در مقابل «دنیا» و «اولی» به کار رفته و بر «فنای دنیا» و «بقای آخرت» تأکید شده است. یعنی دنیا عالمی است که انفس در آن باقی نخواهند ماند و آخرت عالم دیگری است که انفس در آن باقی خواهند ماند. حال چگونه میتوان به وجود عالمی باقی غیر از دنیایی که در آن هستیم معتقد شویم و بدان یقین داشته باشیم؟
💠 با استفاده از اصل علیت خواهیم دانست که قاعدهی «معیت علت و معلول» بدیهی است. اگر اللهِ واجبالوجود، علتِ هستیبخشِ انفس است و تا علت باقی است، معلول هم باقی خواهد ماند، پس انفس خلق شده از سوی الله هم باید باقی باشند. پس اگر این نفس در این دنیا میمیرد نباید نشاندهندهی فنای معلول در عین بقای علت باشد. اگر الله باقی است، این نفس هم باید باقی بماند. اما چون این دنیا سرای فانی است، پس یقیناً باید سرای دیگری باشد که نفس در آن سرا باقی خواهد ماند.
💠 این که آن سرا چه ویژگیهایی دارد و چه منازل و مراحلی دارد و آیا معادی در کار هست یا نه، از متون وحیانی به دست خواهند آمد نه غیر آن. امیدوارم مطلب خوبی نوشته باشم.
💠 پس تا اینجا پنج پیشفرض شروع مطالعهی قرآن کریم در تفسیر آیات ۲-۴ سورهی بقره نوشته شد که بیانگر مبانی هستیشناختی، غایتشناختی، اخلاقی و حقوقی قرآن کریم هستند و اگر با این پیشفرضها قرآن را بخوانیم جزء متقین و «أُوْلَـٰٓئِكَ عَلَىٰ هُدٗى مِّن رَّبِّهِمۡۖ وَأُوْلَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ» (بقره،۵) خواهیم بود. در جریان هدایت الهی قرار خواهیم گرفت و رستگار میشویم.
⭕️ اصلاح و افساد ⭕️
💠 در اینجا واژهی اصلاح را بنابر درخواست دوستان بررسی میکنیم:
اگر چیزی به صورت طبیعی یا صناعی ظرفیتهایی برای بروز داشته باشد و آن ظرفیتها هم برای غایت خیری بالفعل شوند و چیز دیگری بیاید مانع بروز آن ظرفیتها شود، افساد رخ میدهد و اگر چیز دیگری آن مانع را بردارد و آن ظرفیتها دوباره شکوفا شوند، اصلاح رخ میدهد. این معنای اصلی و دقیق اصلاح و افساد است. اصلاح همیشه بعد از افساد رخ میدهد (اعراف،۵۶،۸۵). مانند آنجا که همسر حضرت زکریا، علیهالسلام، نازا بود و به امر الهی آن مانع برطرف (اصلاح) شد (انبیاء،۹۰).
💠 قرآن کریم از واژهی «اصلاح» برای بازگشت از طلاق زوج از یکدیگر (بقره،۲۲۸)، رفع موانع دوستی زوج (نساء،۱۲۸،۳۵،۱۲۹) و مردم (بقره،۲۲۴؛ نساء،۱۱۴؛اعراف،۱۴۲) و رفع مشکلات ایتام (بقره،۲۲۰) استفاده میکند. بنابراین بروز اختلاف در زندگی اجتماعی بشر مصداق افساد فی الارض است و رفع مشکلات زندگی اجتماعی بشر و حل و فصل دعاوی مصداق اصلاح است (بحث وحدت اسلامی با این مسأله مرتبط است. اختلاف و دعوا بین مردم از نظر قرآن کریم مصداق فساد است، چه رسد به اختلاف و دعوا بین مسلمین!). اساساً پیامبران برای اصلاح قوم خود مبعوث میشدند نه برای افساد و اختلاف (هود،۸۸).
💠 همچنین نفس آدمی ممکن است دچار فساد شود. یعنی بتواند تقرب الهی داشته باشد. اما موانعی مانند وسوسهی شیطان جن و انس مانع بروز این ظرفیت شود و این ابتلا ممکن است به نسل او هم سرایت کند (احقاف،۱۵). در صورت ابتلا به گناه نیاز به اصلاح و فسادزدایی است (بقره،۱۶۰؛ آل عمران،۸۹؛ نساء،۱۴۶؛ نحل،۱۱۹؛ نور،۵؛ مائده،۳۹؛ انعام،۴۸،۵۴؛ اعراف،۳۵). گاهی نفسی دچار فساد میشود و نیاز است با کمک ما آن نفس اصلاح شود یا مانع فساد آن نفس شویم (بقره،۱۸۲؛ نساء،۱۶؛ شوری،۴۰). اینجا مبنای حقوقی ما روشن میشود و مشخص میشود که بشر از سوی الله میتواند مجوز ثواب و عقاب افراد جامعه را داشته باشد و وضع قانون و تعیین مجازات کند.
💠 عمل صالح نیز از آن جهت صالح است که با انجام آن موجب اصلاح نفس خود و دیگران میشویم و در واقع فسادزدایی از نفس میشود (محمد،۲).
💠 در نهایت آنکه حکمِ کسی که در زمین فساد میکند همانند حکمِ قتل نفس است (نمل،۴۸؛ مائده،۳۲). چون با قتل نفس مانع شکوفایی ظرفیتی طبیعی و خدادادی میشویم و با فساد در زمین مانع بروز ظرفیتهای طبیعی و خدادادی زمین برای ادامهی حیات نفوس و زندگی اجتماعی بشر خواهیم شد (اسرافکاران مصداق این اشخاص هستند (شعراء،۱۵۱-۱۵۲)). بنابراین واضح است که مفسدین باعث نابودی خود و زمین میشوند و مصلحین مانع این فساد و مقابل مفسدین هستند و با فسادزدایی هم خود و هم زمین را اصلاح میکنند و آن را به ارث میبرند (انبیاء،۱۰۵).