eitaa logo
نقشه راه
1.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
448 ویدیو
76 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم این رسانه به منظور تبیین نقشه راه رسیدن به #دولت_اسلامی ایجاد شده است.
مشاهده در ایتا
دانلود
💎 برای حفظ دین 🖊محمد، هم به خاطر درسش و هم برای خطش خیلی معروف شده بود. اسمش سر زبان‌ها افتاده بود. خیلی از بچه‌های مدرسه دوست داشتند با او دوست بشوند. دوروبرش همیشه شلوغ بود. یک روز آمد، دیدم دست‌هایش را حنا بسته است! تعجب کردم. به مسخره گفتم: محمد! این دیگر چه کاری است؟! گفت: «این طوری کردم که از شر این دخترمدرسه‌ای‌ها راحت شوم؛ بگویند این پسر، امّل است و کاری به کارم نداشته باشند.» 📍شهید دکتر محمد علی رهنمون 📚کتاب بوستان حجاب صفحه 52 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
🔅 حفظ حریم‌ها 💠چند نفر با هم قدم می‌زدند و گفت‌وگو می‌کردند. بازار بحث و جدل‌های سیاسی و اعتقادی، حسابی داغ بود. حلقه‌هایی تشکیل می‌شد و چند ساعتی همه را مشغول می‌کرد. او هم برای خودش فکر و اندیشه‌ای داشت. از حرف حق کوتاه نمی‌آمد؛ اما این خصلت باعث نمی‌شد مثل خیلی دیگر از دانشجوهای دانشسرا، چشم در چشم دخترهای بی‌حجاب بنشیند و بحث کند! رجایی، این جمع‌ها را که می‌دید، راهش را کج می‌کرد و می‌رفت. به حفظ حریم‌ها معتقد بود. حضور در این نوع بحث‌ها را حرام می‌دانست. 📍شهید محمدعلی رجایی 📚کتاب بوستان حجاب صفحه 51 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
💠 رعایت حجاب در همه حالات ♦️فاطمه، زمانی هم که برای کمک به مجروحان می‌رفت حجابش کامل بود. دستش دستکش می‌گذاشت تا تماس کمتری با نامحرم داشته باشد. توی کیفش همیشه مقنعه و جوراب اضافه بود! این‌ها را به عنوان هدیه به خانم‌هایی می‌داد که برای بدحجابی‌شان، نداشتن مقنعه و جوراب ضخیم را بهانه می‌کردند. 📍شهیده فاطمه رضایی 📚 کتاب بوستان حجاب صفحه 49 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
💠 افتخار به حجاب 🔸اولش قبول نمی‌کرد! با اصرارهای من، بالأخره راضی شد و ازدواج کند. معیارهایی برای انتخاب همسر داشت. دلش می‌خواست همسرش با ایمان باشد می‌گفت:« مادر جان، زنی می‌خواهم که با خدا باشد. دوست دارم در خیابان طوری باشد که به حجابش افتخار کنم.» 📍شهید سید احمد موسوی نژاد 📚 کتاب بوستان حجاب صفحه 47 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
♦️ خسته شدند... 💎(... قبل از انقلاب بود که) باید برای ادامه خدمت، می‌رفت منزل جناب سرهنگ. همان اول، وضع زننده همسر او را که دید فرار کرد و برگشت پادگان. 18 توالت بود که هر نوبت 4 نفر باید تمیزشان می‌کردند. عبدالحسین برای تنبیه، باید جور همه را می‌کشید. یک هفته بعد، سرهنگ رو کرد به او و گفت: دوست داری برگردی همان‌جا، مگر نه؟ تاثیری روی او نداشت! گفت:« اگر تا آخر خدمت مجبور باشم همه کثافت‌های توالت را در بشکه خالی کرده و به بیابان بریزم، باز هم آنجا پا نمی‌گذارم!» 20 روز دیگر به همان کار ادامه داد. مسئولان پادگان، خودشان خسته شدند و رهایش کردند. 📍شهید عبدالحسین برونسی 📚کتاب بوستان حجاب صفحه 46 و 47 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
⁉️سرقفلی گناه 🔅دزفول بودیم که زنگ زد گفت: اگر امکان دارد به تهران بیایید با شما کار دارم. من هم دو سه روزی مرخصی گرفتم و به تهران رفتم. گفت: آسایشگاهی که من در آن هستم، در طبقه دوم ساختمان است و من می‌خواهم به طبقه اول منتقل شوم. تعجب کردم. گفتم: «شما یک سال در این آسایشگاه بیشتر نمی‌مانی، پس چه دلیلی دارد که می‌خواهی به آسایشگاه طبقه اول بیایی؟» گفت: «این آسایشگاه مشرف به آسایشگاه دختران است؛ خوب نیست که نمازم باطل شود و مرتکب گناهی شده باشم. شما که مسئول خوابگاه را می‌شناسی، از او بخواه تا مرا به طبقه اول منتقل کند.» مسئول آسایشگاه در حالی که می‌خندید با لحن خاصی گفت: «آسایشگاه بالا کلی سرقفلی دارد! ولی به روی چشم؛ او را به طبقه اول منتقل می‌کنم.» 📌شهید عباس بابایی 📚کتاب بوستان حجاب صفحه 59 و60 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
‼️ ناهار با چاشنی حجاب 💠داشت با بچه‌ها بازی می‌کرد. 11 و 12 سال بیشتر نداشت. زن دایی صدایشان کرد: ناهار حاضر است. همه گرسنه‌شان بود و زود سر سفره نشستند. محمدعلی دست به غذا نمی‌برد. زن دایی تعجب کرد و گفت: مگر گرسنه نیستی؟ محمدعلی سرش پایین بود. گفت: «می توانم خواهشی از شما بکنم؟ می‌شود چادرتان را سرتان کنید؟» زن دایی از اینکه دید بچه‌ای با این سن، به این مسائل توجه دارد خوشحال شد. زود چادرش را سر کرد تا محمدعلی بنشیند و راحت ناهارش را بخورد. 📍شهید محمد علی رجایی 📚 کتاب بوستان حجاب صفحه 87 ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
ماجرای شهید مجید زین الدینو عروس بی حجاب 🔻یه روز عصر که پشت موتور نشسته بود و می رفت ، رسید به چراغ قرمز ... ترمز زد و ایستاد ... یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد : الله اکبر و الله اکــــبر… 🔻نه وقت اذان ظهر بود ، نه اذان مغرب! أشهد أن لا إله إلا الله… هرکی آقا مجید رو نمی شناخت ، غش غش می خندید و متلک می نداخت و هر کس هم که می شناخت ، مات و مبهوت نگاهش می کرد که ؛ این مجید چش شُدِه ؟! قاطی کرده چرا ؟! 🔻خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید ! چطور شد یهو ؟ حالت خوبه ؟! 🔻مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت : مگه متوجه نشدید؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن. من دیدم تو روز روشن ، جلو چشم امام زمان (ع) داره گناه میشه ، به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره ! منبع ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
🔰 زنان افتخار آفرین 💠 سیده طاهره هاشمی 🔖«سیده طاهره هاشمی» یکی از همین بانوان است که در ۱۴ سالگی به شهادت رسیده است. 🔖او روز یکم خردادماه سال ۱۳۴۶ در شهرستان آمل و در روستای شهید محله ( شهربانو محله) متولد شد. این سیده با سن کمی که داشت اما با از نبوغ و ذوق سرشار هنری در آفرینش آثار نوشتاری و تجسمی داشته است. 🔖به گفته دوستان شهیده هاشمی، او دختری صبور و از خودگذشته بوده است ولی در عین حال همواره نظر انتقادی خود را با صراحت با معلمانش در میان می‌گذاشت و ترسی از بیان حقایق نداشته است. 🔖در جریان پیروزی انقلاب، طاهره با اینکه بیش از ۱۰ سال نداشت همواره با خانواده خود چون سایر اقشار مردم در بیشتر تظاهرات شرکت می‌کرد. 🔖پس ازپیروزی انقلاب با پیوستن به انجمن اسلامی مدرسه و انجمن اسلامی شهید محله در تداوم انقلاب اسلامی ‌کوشید.سعی داشت دوستان و آشنایان خود را با اسلام آشنا سازد و خود نیز آنچه را می‌گفت عمل می‌کرد. روزهای دوشنبه و پنجشنبه هرهفته روزه می‌گرفت. 🔖هاشمی ششم بهمن ماه ۱۳۶۰ درحالی که برای رزمندگان اسلام که برای ضدانقلاب در شهر مستقر بودند مشغول جمع‌آوری دارو و غذا بود مورد اصابت گلوله عناصر ضدانقلاب قرار گرفت و شهید شد. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
🌹 از همه خواهران و از همه زنان رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌خواهم روزبه‌روز خود را تقویت کنید... 📚 فرازی از وصیت‌نامه محسن حججی ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
🔰 هر خانمی که به سر کند اگر دستم برسد، سفارشش را پیش مولایم حسین علیه السلام خواهم کرد...! 🌷شهید حسین محرابی وصیت شهداست آدرس مزار: بهشت رضای مشهد، قطعه ۳۰، ردیف ۸۷، شماره ۳۹ ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313
شهید رضا پورخسروانی ♨️ عبرتی زیبا از یک گل ... 🏡 خانه قدیمی ما، حیاط بزرگی داشت با یک باغچه بزرگ پر از درخت و گل های رنگارنگ. در میان این گل های رنگارنگ یکی از گل ها خیلی چشم آقا رضا را گرفته بود، گل های ریز و سفیدی که به ظاهر هیچ جلوه زیبایی نسبت به سایر گل ها نداشت، گل شب بو یا همان گل محبوبه. 🔅 یک روز آقا رضا ما خواهر ها را کنار این گل جمع کرد و گفت: «این گل اخلاقی دارد که همه شما دختر ها باید آن را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید!» متعجبانه نگاهی به ظاهر معمولی گل محبوبه انداختیم، هیچ جذابیتی نسبت به سایر گل ها نداشت، جز بوی عطری که تا هوا تاریک می‌شد تمام خانه را پر می کرد. 👌 می گفت این گل تا وقتی روز است و در خانه باز و نامحرمان در حال رفت و آمد هستند، چادر عفاف بر روی خود می کشد و هیچ اثری از او نیست و کسی متوجه او نمی شود. اما شب که شد، وقتی دیگر نفس نامحرمی در خانه نماند، پوشش خود را برای صاحب خانه کنار می زند و چنان عطر دل انگیزی در فضای خانه پخش می کند که هیچ گلی در روز چنین هنری ندارد! همچون این گل باشید، زیبایی و هنرتان را از نامحرم بپوشانید و برای مَحرم شکوفا کنید! ➖➖➖➖➖➖➖ 🌿 @Naghshe_rah313