🔅 #پندانه
✍ با هزاران وسیله خدا روزی میرساند
🔹سلطانى بر سر سفره خود نشسته و غذا مىخورد. مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و مرغ بريانكردهای را كه جلوی سلطان گذارده بودند، برداشت و رفت.
🔸سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند.
🔹دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند. يک مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت.
🔸سلطان با وزرا و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشتها را با منقار و چنگال خود پاره مىكند و به دهان آن مرد مىگذارد تا وقتى كه سير شد. پس برخاست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت.
🔹سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دستوپايش را گشودند و از حالت او پرسيدند.
🔸مرد گفت:
من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مالالتجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند. اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مىآيد، چيزى براى من مىآورد و مرا سير مىكند و مىرود.
🔹سلطان از شنیدن این وضع شروع به گریه کرد و گفت:
در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آنها حتی در چنین موقعیتی میرساند، پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به حقوق مردم و حرص بیجا داشتن برای چیست؟
🔸ترک سلطنت كرد و رفت در گوشهاى مشغول عبادت شد تا از دنيا رفت.
لطفاً سایر دوستان رو هم به کانال دعوت کنید🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#نقش_ماندگار
#ستاد_نماز_جمعه_شهرستان_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#کانون_دینی_تبلیغی_خدمت_رضوی_شهریار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
#پندانه
🔰 ﺩﻝ ﺑﺴﭙﺎﺭ
✍ﺑﻪ ﺁﺗﺸﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ، ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻏﺮﻕ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﻣﻮﺳﯽ ﺭﺍ، ﻧﻬﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ ﯾﻮﻧﺲ ﺭﺍ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻮجهای ﻧﯿﻞ ﻣﯽﺳﭙﺎﺭﺩ ﺗﺎ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﺶ! و ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﺶ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ و ﺳﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﺼﺮ ﺩﺭﻣﯽﺁﻭﺭﺩ!
ﺁﯾﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﯿﺎﻣﻮﺧﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻗﺼﺪ ﺿﺮﺭ ﺭﺳﺎﻧﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ. ﭘﺲ ﺑﻪ ﺗﺪﺑﯿﺮﺵ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ و ﺑﻪ ﺣﮑﻤﺘﺶ ﺩﻝ ﺑﺴﭙﺎﺭ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻮﮐﻞ ﮐﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﻭ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭ.
ﻓﻘﻂ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ خدا صاف کن..
لطفاً سایر دوستان رو هم به کانال دعوت کنید🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#نقش_ماندگار
#ستاد_نماز_جمعه_شهرستان_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#کانون_دینی_تبلیغی_خدمت_رضوی_شهریار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
🔅#پندانه
✍ صداقت، تنها امتحانیست که تقلب ندارد
🔹چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر به خوشگذرانی پرداختند.
🔸اما وقتی به شهر خود بازگشتند متوجه شدند که درمورد تاریخ امتحان اشتباه کردهاند و بهجای سهشنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است.
🔹بنابراین تصمیم گرفتند با استاد صحبت کنند و علت جاماندن را برای او توضیح دهند.
🔸آنها به استاد گفتند:
ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه بازگشت لاستیک خودرویمان پنچر شد. و از آن جایی که زاپاس نداشتیم مدت زمانی طول کشید تا کسی را برای کمک بیابیم و به همین دلیل دوشنبه دیروقت به خانه رسیدیم.
🔹استاد پذیرفت که آنها روز بعد امتحان بدهند.
🔸روز بعد استاد آنها را برای امتحان به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی داد.
🔹آنها به اولین سوال نگاه کردند که ۵ نمره داشت. سؤال خیلی آسان بود و بهراحتی به آن پاسخ دادند.
🔸سپس ورق را برگرداندند تا به سؤالی که ۹۵ نمره داشت، پاسخ بدهند.
🔹سؤال این بود:
کدام لاستیک پنچر شده بود؟!!
لطفاً سایر دوستان رو هم به کانال دعوت کنید🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#نقش_ماندگار
#ستاد_نماز_جمعه_شهرستان_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#کانون_دینی_تبلیغی_خدمت_رضوی_شهریار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
🔅 #پندانه
✍ از «بیامکانی» بهعنوان نقطه قوت استفاده کن
🔹کودکی 10ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد.
🔸پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!
🔹استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد میتواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند.
🔸در طول 6 ماه استاد فقط روی بدنسازی کودک کار کرد و در عوض این 6 ماه حتی یک فن جودو را به او تعلیم نداد.
🔹بعد از 6 ماه خبر رسید که یک ماه بعد، مسابقات محلی در شهر برگزار میشود.
🔸استاد به کودک فقط یک فن آموزش داد و تا زمان برگزاری مسابقات فقط روی آن تک فن کار کرد.
🔹سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در میان اعجاب همگان، با آن تک فن همه حریفان خود را شکست دهد!
🔸سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بین باشگاهها نیز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نیز در مسابقات کشوری، آن کودک یکدست موفق شد تمام حریفان را زمین بزند و بهعنوان قهرمان سراسری انتخاب شود.
🔹وقتی مسابقات به پایان رسید، در راه بازگشت به منزل، کودک از استاد راز پیروزیاش را پرسید.
🔸استاد گفت:
دلیل پیروزی تو این بود؛ اول اینکه به همان یک فن بهخوبی مسلط بودی؛ دوم، تنها امیدت همان یک فن بود و سوم اینکه تنها راه شناختهشده برای مقابله با این فن، گرفتن دست چپ حریف بود که تو نداشتی!
🔹یاد بگیر که در زندگی از نقاط ضعف خود بهعنوان نقاط قوتت استفاده کنی و به دید فرصت به آنها نگاه کنی.
🔸راز موفقیت در زندگی داشتن امکانات نیست، بلکه استفاده از «بیامکانی» بهعنوان نقطه قوت است.
لطفاً سایر دوستان رو هم به کانال دعوت کنید🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#نقش_ماندگار
#ستاد_نماز_جمعه_شهرستان_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#کانون_دینی_تبلیغی_خدمت_رضوی_شهریار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
🔆 #پندانه
✍ گرمای مهربانی از طوفان خشم راهگشاتر است
🔹روزی باد به آفتاب گفت:
من از تو قویترم.
🔸آفتاب گفت:
چگونه؟
🔹باد گفت:
آن پیرمرد را میبینی که کتی بر تن دارد؟ شرط میبندم من زودتر از تو کتش را از تنش درمیآورم.
🔸آفتاب در پشت ابر پنهان شد و باد بهصورت گردبادی هولناک شروع به وزیدن گرفت. هرچه باد شدیدتر میشد پیرمرد کت را محکمتر به خود میپیچید. سرانجام باد تسلیم شد.
🔹آفتاب از پس ابر بیرون آمد و با ملایمت بر پیرمرد تبسم کرد. طولی نکشید که پیرمرد از گرما عرق کرد و پیشانیاش را پاک کرد و کت را از تنش درآورد.
🔸در آن هنگام آفتاب به باد گفت:
دوستی و محبت قویتر از خشم و اجبار است.
پیشاپیش از اینکه دوستانتون رو به کانال دعوت میکنید ازهمکاری شما صمیمانه سپاسگزاریم 🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#نقش_ماندگار
#ستاد_نماز_جمعه_شهرستان_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#کانون_دینی_تبلیغی_خدمت_رضوی_شهریار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
🔅 #پندانه
✍ تو با خلق آسان بگیر نیکبخت
🔹یکی از ﺣﺎکمان ﮐﺮﻣﺎﻥ وقتی به حکومت رسید، یکی از بزرگان شهر را دستگیر ﻭ بههمراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.
🔸بعد از مدتی ﻓﺮﺯﻧﺪش ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
🔹زندانی به وزیر حاکم ﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ حاکم ﺑﮕﻮ 500 ﺗﻮﻣﺎﻥ میدهم و بهجای آن فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد.
🔸حاکم وقتی پیشنهاد مرد را شنید ﮔﻔﺖ:
من که حاکم ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم، نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ 500 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭشم.
🔹ﻓﺮﺯﻧﺪ آن شخص ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ جلوی چشم پدر جان داد.
🔸اتفاقا سال بعد ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ حاکم ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
🔹حاکم ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش 500 ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ جلوی چشمان پدر جان داد.
🔸ﺭﻭﺯﯼ حاکم، وزیرش ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﮔﻔﺖ:
ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺩﻋﺎی ﺧﺎﻧﻮﺍﺩهﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنهای ﮐﻪ ﺁنها ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ.
🔹وزیر ﮔﻔﺖ:
ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، حاکم ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ 500 گوﺳﻔﻨﺪ حاکم ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭﺷﺪ.
▫️نشو در حساب جهان سختگیر
▫️که هر سختگیری بود سختمیر
▫️تو با خلق آسان بگیر نیکبخت
▫️که فردا نگیرد خدا بر تو سخت
با ما همراه باشید... 🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#نقش_ماندگار
#ستاد_نماز_جمعه_شهرستان_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#کانون_دینی_تبلیغی_خدمت_رضوی_شهریار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
🔅#پندانه
✍ هر جا بهرهای از دنیا باشد آن را مردم بر هم سخت گیرند که صاحب شوند
🔹عالمی را آوازه علم و منبرش در شهر پیچید.
🔸مسجد جامع شهر را جای مشتاقان تجمیعشان کفاف نکرد. عدهای نزد عالم آمدند و شکایت کردند که ساعتها قبل از منبررفتن عالم، مردم به مسجد میآیند.
🔹عالم در منبر اعلام کرد از منبر بعدی، پس از اتمام منبر در ورودی در کسانی خواهد گماشت تا از منبری که پای آن نشسته بودند زمان خروج سؤال شود؛ اگر مشخص شود کسی منبر گوش نکرده بود دیناری باید به شیخ اجرةالمنبر بپردازد.
🔸چنین شد تا جای برای اهل علم در مسجد گشوده شد.
🔹عالم را برخی ایراد گرفتند که این کارش بدعتی در دین است.
🔸عالم گفت:
منتقدان فلان روز نزدیک غروب، در معدن طلای نزدیک شهر باشند.
🔹در زمان خروج از معدن، کارگران را در حال تفتیش بدنی یافتند.
🔸عالم گفت:
ساختار آفرینش بر آن است هر جا بهرهای از دنیا باشد آن را مردم بر هم سخت گیرند که صاحب شوند و کسی جز آنان، آن بهره از دنیا را صاحب نشود.
🔹من نیز در منبر خود کالای آخرت میفروشم و با قانونی که وضع کردهام میخواهم که مردم متاع آخرت را با خود بیرون از مسجد در گوش و یاد خود برند و آن را در مسجد جای نگذارند، پس شرایطی پیش میآوریم که اهل راستین علم و منبر در مسجد حاضر شوند و اهل عادت و استراحت را از مسجد دور کنیم.
با ما همراه باشید... 🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#نقش_ماندگار
#ستاد_نماز_جمعه_شهرستان_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#کانون_دینی_تبلیغی_خدمت_رضوی_شهریار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝e
🔅#پندانه
✍ عجایب هفتگانه جهان در درون ماست
🔹معلمی از دانشآموزان خواست تا عجایب هفتگانه جهان را بنویسند.
🔸دانشآموزان شروع به نوشتن کردند. معلم نوشتههای آنها را جمعآوری کرد.
🔻با آنکه همه جوابها یکی نبودند اما بیشتر دانشآموزان به موارد زیر اشاره کرده بودند:
🔹اهرام مصر، تاج محل، کانال پاناما، دیوار بزرگ چین و...
🔸در میان نوشتهها کاغذ سفیدی نیز به چشم میخورد.
🔹معلم پرسید:
این کاغذ سفید مال چه کسی است؟
🔸یکی از دانشآموزان دست خود را بالا برد.
🔹معلم پرسید:
دخترم چرا چیزی ننوشتی؟
🔸دخترک جواب داد:
عجایب موجود در جهان خیلی زیاد هستند و من نمیتوانم تصمیم بگیرم که کدام را بنویسم.
🔹معلم گفت:
بسیارخب، هرچه در ذهنت هست به من بگو، شاید بتوانم کمکت کنم.
🔸در این هنگام دخترک مکثی کرده و گفت:
به نظر من عجایب هفتگانه جهان عبارتند از لمسکردن، چشیدن، دیدن، شنیدن، احساسکردن، خندیدن و عشقورزیدن.
🔹پس از شنیدن سخنان دخترک، کلاس در سکوتی محض فرو رفت. اکنون تازه همه به حقیقتی مهم آگاه شده بودند، آری، عجایب واقعی همین نعمتهایی هستند که ما آنها را ساده و معمولی میانگاریم.
♡••࿐
همراه ما باشید... 🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#نقش_ماندگار
#مرکز_فرهنگی_و_تربیتی_نسیم_رضوان
#هیئت_رزمندگان_اسلام
#مصلی_بزرگ_امام_خمینی
#شهریار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
#پندانه
✍ آبروی بندهٔ خدا را نبر
بزرگزاده نجیبی با دوست خود در خیابان میرفتند که سائلی بهسمت بزرگزاده دست نیاز دراز کرد.
بزرگزاده نجیب، دست در لباس خود کرد و سکهای به او داد.
دوستش از او پرسید:
مگر صدقه، بدترین حلال نیست؟!
بزرگزاده گفت:
آری!
گفت:
پس چرا بدترین حلال را میبخشی؟
بزرگزاده گفت:
صدقه بدترین حلال برای گیرندۀ آن است، چون با دستدرازکردن بهسوی خلق، غیرت خدا را خدشهدار میکند. زمانی که بنده، خدای بزرگ را نمیبیند و نزد بندهٔ دیگر خود را خوار میکند.
و نیز بدترین حرام برای کسی است که دست سائلی را که دست خداست و بهسوی او دراز شده است با ندادن، خالی رد میکند.
نبی مکرم اسلام صلّی الله علیه و آله فرمودند:
هرگز دست سائلی را خالی رها نکنید. حتی با یک سُم گوسفندی که سوخته است.
کلام به اینجا که رسید بزرگزاده نجیب گریست و گفت:
میدانی چرا نزد خداوند دست خالی رد کردن سائلش سنگین است؟! چون بر بندگانش غیرت دارد. او میبیند کسی را که او را نمیبیند، هوایش را دارد، کسی را که هوای او را ندارد.
میگوید: سائلم مرا ندید و از من نخواست، پس دست بهسوی تو دراز کرد. ولی من او را میبینم؛ دست خالیاش هرگز رد نکن که دچار عذاب من میشوی!
او هوای مرا ندارد، ولی من هوای بندهام را که حتی مرا نمیبیند، دارم. من نمیخواهم آبروی کسی را ببری که با دستدرازکردن سمت تو آبروی مرا میبرد.
♡••࿐
همراه ما باشید... 🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#نقش_ماندگار
#مرکز_فرهنگی_و_تربیتی_نسیم_رضوان
#هیئت_رزمندگان_اسلام
#مصلی_بزرگ_امام_خمینی
#شهریار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
#پندانه
✍ آبروی بندهٔ خدا را نبر
بزرگزاده نجیبی با دوست خود در خیابان میرفتند که سائلی بهسمت بزرگزاده دست نیاز دراز کرد.
بزرگزاده نجیب، دست در لباس خود کرد و سکهای به او داد.
دوستش از او پرسید:
مگر صدقه، بدترین حلال نیست؟!
بزرگزاده گفت:
آری!
گفت:
پس چرا بدترین حلال را میبخشی؟
بزرگزاده گفت:
صدقه بدترین حلال برای گیرندۀ آن است، چون با دستدرازکردن بهسوی خلق، غیرت خدا را خدشهدار میکند. زمانی که بنده، خدای بزرگ را نمیبیند و نزد بندهٔ دیگر خود را خوار میکند.
و نیز بدترین حرام برای کسی است که دست سائلی را که دست خداست و بهسوی او دراز شده است با ندادن، خالی رد میکند.
نبی مکرم اسلام صلّی الله علیه و آله فرمودند:
هرگز دست سائلی را خالی رها نکنید. حتی با یک سُم گوسفندی که سوخته است.
کلام به اینجا که رسید بزرگزاده نجیب گریست و گفت:
میدانی چرا نزد خداوند دست خالی رد کردن سائلش سنگین است؟! چون بر بندگانش غیرت دارد. او میبیند کسی را که او را نمیبیند، هوایش را دارد، کسی را که هوای او را ندارد.
میگوید: سائلم مرا ندید و از من نخواست، پس دست بهسوی تو دراز کرد. ولی من او را میبینم؛ دست خالیاش هرگز رد نکن که دچار عذاب من میشوی!
او هوای مرا ندارد، ولی من هوای بندهام را که حتی مرا نمیبیند، دارم. من نمیخواهم آبروی کسی را ببری که با دستدرازکردن سمت تو آبروی مرا میبرد.
♡••࿐
همراه ما باشید... 🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#نقش_ماندگار
#مرکز_فرهنگی_و_تربیتی_نسیم_رضوان
#هیئت_رزمندگان_اسلام
#مصلی_بزرگ_امام_خمینی
#شهریار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
✨﷽✨
#پندانه
✍ هرچه کنی به خود کنی
🔹زمانی که نجار پیری بازنشستگی خود را اعلام کرد، صاحبکارش ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند! اما نجار تصمیمش را گرفته بود.
🔸سرانجام صاحبکار در حالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا بهعنوان آخرین کار، ساخت خانهای را به عهده بگیرد.
🔹نجار نیز چون دلش چندان به این کار راضی نبود به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و با بیدقتی به ساختن خانه مشغول شد و کار را تمام کرد.
🔸زمان تحویل کلید، صاحبکار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیهایست از طرف من به تو، به خاطر سالهای همکاری!
🔹نجار یکه خورد و بسیار شرمنده شد، در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بهکار میبرد و تمام دقت خود را میکرد.
🔸این داستان زندگی ماست...
🔰گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که هر روز میسازیم نداریم و در اثر یک اتفاق میفهمیم که مجبوریم در همین ساختهها زندگی کنیم، اما فرصتها از دست میروند و گاهی شاید، بازسازی آنچه ساختهایم ممکن نباشد.
❇️ شما نجار زندگی خود هستید و روزها چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشوند...
♡••࿐
همراه ما باشید... 🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#مسجد_جامع_شهریار
#مرکز_فرهنگی_و_آموزشی_نسیم_رضوان
#ستاد_برگزاری_نماز_جمعه_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#نقش_ماندگار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
#پندانه
✍ دنیا مثل آینه است
🔹یک روز وقتی کارمندان به اداره رسیدند، اطلاعیه بزرگی را در تابلوی اعلانات دیدند که روی آن نوشته شده بود:
🔺«دیروز فردی که مانع پیشرفت شما در این اداره بود درگذشت! شما را به شرکت در مراسم تشییعجنازه که ساعت 10 صبح در سالن اجتماعات برگزار میشود، دعوت میکنیم.»
🔸در ابتدا، همه از دریافت خبر مرگ یکی از همکارانشان ناراحت میشدند. اما پس از مدتی، کنجکاو میشدند که بدانند چه کسی مانع پیشرفت آنها در اداره بوده است.
🔹این کنجکاوی، تقریباً تمام کارمندان را ساعت 10 به سالن اجتماعات کشاند. رفتهرفته که جمعیت زیاد میشد هیجان هم بالا رفت.
🔸همه پیش خود فکر میکردند این فرد چه کسی بود که مانع پیشرفت ما در اداره بود؟ به هر حال خوب شد که مرد!
🔹کارمندان در صفی قرار گرفتند و یکییکی نزدیک تابوت رفتند و وقتی به درون تابوت نگاه میکردند ناگهان خشکشان میزد و زبانشان بند میآمد.
🔸آینهای درون تابوت قرار داده شده بود و هرکس به درون تابوت نگاه میکرد، تصویر خود را میدید.
🔹نوشتهای نیز بدین مضمون کنار آینه بود:
🔺«تنها یک نفر وجود دارد که میتواند مانع رشد شما شود و او هم کسی نیست جز خود شما. شما تنها کسی هستید که میتوانید زندگیتان را متحول کنید. شما تنها کسی هستید که میتوانید بر روی شادیها، تصورات و موفقیتهایتان اثرگذار باشید. شما تنها کسی هستید که میتوانید به خودتان کمک کنید.»
🔸زندگی شما وقتی که رئیستان، دوستانتان، والدینتان، شریک زندگیتان یا محل کارتان تغییر میکند، دستخوش تغییر نمیشود.
🔹زندگی شما فقط وقتی تغییر میکند که شما تغییر کنید، باورهای محدودکننده خود را کنار بگذارید و باور کنید که شما تنها مسئول زندگی خودتان هستید.
🔸مهمترین رابطهای که در زندگی میتوانید داشته باشید، رابطه با خودتان است.
🔹خودتان امتحان کنید. مواظب خودتان باشید. از مشکلات، چیزهای غیرممکن و ازدستداده نهراسید. خودتان و واقعیتهای زندگی خودتان را بسازید.
♡••࿐
همراه ما باشید... 🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#مسجد_جامع_شهریار
#مرکز_فرهنگی_و_آموزشی_نسیم_رضوان
#ستاد_برگزاری_نماز_جمعه_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#نقش_ماندگار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
✨﷽✨
#پندانه
🔴مِثقالَ ذَرّه
✍در قیامت نوبت حساب و کتاب مِثقالَ ذَرّههاست!
مِثقالَ ذَرّه که میگویند
یعنی همان چند لحظهای که بوی عطر زنی تمام مردی را بههم میریزد!
مِثقالَ ذَرّه که میگویند
یعنی همان چند لحظهای که شخصی به نامحرمی لبخند میزند ولی فکرش ساعتها درگیر همان
یک لبخند است!
مِثقالَ ذَرّه که میگویند
یعنی برای دل خودت بدون حجاب یا با حجاب نامناسب در کوچه و بازار راه میری و کلی فرد رو تا صبح تو فکر گناه رها میکنی
مِثقالَ ذَرّه که میگویند
یعنی حساب و کتاب زمانی که فردی با همسرش بلند میخندد و جوان مجردی هم در همان حوالی آنها را با حسرت نگاه میکند.
مِثقالَ ذَرّه که میگویند
یعنی حساب کردن زمانی که فردی در پایان صحبتهایش با نامحرم به خیال خودش از روی ادب، جانم و قربانت میگوید و رابطهای را به همین اندازه سرد میکند!
مِثقالَ ذَرّه که میگویند
یعنی همان چند لحظهای که با فروشندهای نامحرم، احساس صمیمیت میکند.
و...
قدر اینها پیش ما خیلی کوچک است و به حساب نمیآید.
اما مِثقالَ ذَرّه که میگویند
امثال همینهاست، همین کارهای کوچکی که مثل ضربه اول دومینو خیلی کوچک است اما انتهایش را روزی که پردهها کنار رفت، خواهیم دید!
♡••࿐
همراه ما باشید... 🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#مسجد_جامع_شهریار
#مرکز_فرهنگی_و_آموزشی_نسیم_رضوان
#ستاد_برگزاری_نماز_جمعه_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#نقش_ماندگار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
🔅#پندانه
✍️ دوستداشتن را در حد تعادل حفظ کنید
🔹زنوشوهر جوانی که تازه ازدواج کرده بودند برای تبرک و گرفتن نصیحتی از پیر دانا نزد او رفتند.
🔸پیرمرد دانا بهحرمت زوج جوان از جا برخاست و آنها را کنار خود نشاند.
🔹سپس از مرد پرسید:
تو چقدر همسرت را دوست داری؟
🔸مرد جوان لبخندی زد و گفت:
تا سرحد مرگ او را میپرستم! و تا ابد هم چنین خواهم بود!
🔹و از همسرش نیز پرسید:
تو چطور؟ به همسرت تا چه اندازه علاقه داری؟
🔸زن تبسمی کرد و گفت:
من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از این احساسم نسبت به او کاسته نخواهد شد.
🔹پیر عاقل تبسمی کرد و گفت:
بدانید که در طول زندگی زناشویی شما لحظاتی رخ میدهد که از یکدیگر تا سرحد مرگ متنفر خواهید شد و اصلا هیچ نشانهای از علاقه الآنتان در دل خود پیدا نخواهید کرد.
🔸در آن لحظات حتی حاضر نخواهید بود که یک لحظه چهره همدیگر را ببینید.
🔹اما در آن لحظات عجله نکنید و بگذارید ابرهای ناپایدار نفرت از آسمان عشق شما پراکنده شوند و دوباره خورشید محبت بر کانون گرمتان پرتوافکنی کند.
🔸در این ایام اصلا به فکر جدایی نیفتید و بدانید که «تا سرحد مرگ متنفربودن»، تاوانی است که برای «تا سرحد مرگ دوستداشتن» میپردازید.
🔹عشقونفرت دو انتهای آونگ زندگی هستند که اگر زیاد به کرانهها بچسبید، این هر دو احساس را در زندگی تجربه خواهید کرد.
🔸سعی کنید همیشه حالت تعادل را حفظ کنید و تا لحظه مرگ لحظهای از هم جدا نشوید.
♡••࿐
همراه ما باشید... 🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#مسجد_جامع_شهریار
#مرکز_فرهنگی_و_آموزشی_نسیم_رضوان
#ستاد_برگزاری_نماز_جمعه_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#نقش_ماندگار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
✨﷽✨
#پندانه
✍️ عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
🔹مردی بهسرعت و چهارنعل با اسبش میتاخت. اين طور به نظر میرسيد که جای بسيار مهمی میرود.
🔸مردی که کنار جاده ايستاده بود، فرياد زد:
کجا میروی؟
🔹مرد اسبسوار جواب داد:
نمیدانم، از اسب بپرس!
🔸و اين داستان زندگی خيلی از ماست. سوار بر اسب عادتهايمان میتازیم، بدون اينکه بدانیم کجا میرویم.
🔹وقت آن رسيده که کنترل افسار را به دست بگيريم و زندگیمان را در مسير رسيدن به جایی قرار دهيم که واقعاً میخواهيم به آنجا برسيم.
♡••࿐
همراه ما باشید... 🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#مسجد_جامع_شهریار
#مرکز_فرهنگی_و_آموزشی_نسیم_رضوان
#ستاد_برگزاری_نماز_جمعه_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#نقش_ماندگار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
#پندانه
🔰 ﺩﻝ ﺑﺴﭙﺎﺭ
✍ﺑﻪ ﺁﺗﺸﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ، ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻏﺮﻕ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﻣﻮﺳﯽ ﺭﺍ، ﻧﻬﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ ﯾﻮﻧﺲ ﺭﺍ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻮجهای ﻧﯿﻞ ﻣﯽﺳﭙﺎﺭﺩ ﺗﺎ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﺶ! و ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﺶ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ و ﺳﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﺼﺮ ﺩﺭﻣﯽﺁﻭﺭﺩ!
ﺁﯾﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﯿﺎﻣﻮﺧﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻗﺼﺪ ﺿﺮﺭ ﺭﺳﺎﻧﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ. ﭘﺲ ﺑﻪ ﺗﺪﺑﯿﺮﺵ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ و ﺑﻪ ﺣﮑﻤﺘﺶ ﺩﻝ ﺑﺴﭙﺎﺭ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻮﮐﻞ ﮐﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﻭ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭ.
ﻓﻘﻂ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ خدا صاف کن..
♡••࿐
همراه ما باشید... 🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#مسجد_جامع_شهریار
#مرکز_فرهنگی_و_آموزشی_نسیم_رضوان
#ستاد_برگزاری_نماز_جمعه_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#نقش_ماندگار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
✨﷽✨
#پندانه
✍ شاکربودن انسان را مسرور میکند
🔹نویسندهای مشهور، در اتاقش تکوتنها نشسته بود. با دلی مالامال از اندوه، قلم در دست گرفت و چنین نوشت:
🔸«سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را درآوردند. مدتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت.
🔹در همین سال 6٠ساله شدم و شغل مورد علاقهام از دستم رفت. 30 سال از عمرم را در این مؤسسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم.
🔸در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت.
🔹در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکیاش محروم شد. مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود.
🔸ازدسترفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد.»
🔹و در پایان نوشت:
«خدایا، چه سال بدی بود پارسال!»
🔸در این هنگام همسر نویسنده، بدون آنکه او متوجه شود، وارد اتاق شد و همسرش را غرق افکار و چهرهاش را اندوهزده یافت.
🔹از پشتسر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود، خواند. بیآنکه واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اتاق را ترک کرد.
🔸اندکی گذشت و دوباره وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد.
🔹نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود:
🔸«سال گذشته از شر کیسۀ صفرا که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم.
🔹سال گذشته در سلامت کامل به سن 60 رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم. حالا میتوانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزونتر صرف نوشتن کنم.
🔸در همین سال بود که پدرم، در 95سالگی، بدون آنکه زمینگیر شود یا متکی به کسی گردد، بیآنکه در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت.
🔹در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید.
🔸اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بیآنکه معلول شود، زنده ماند.»
🔹و در پایان نوشته بود:
«سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!»
🔸نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرمکننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته، بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیر شد.
🔹در زندگی روزمره باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار میکند بلکه شاکربودن است که ما را مسرور میسازد.
♡••࿐
همراه ما باشید... 🍃
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈
#مسجد_جامع_شهریار
#مرکز_فرهنگی_و_آموزشی_نسیم_رضوان
#ستاد_برگزاری_نماز_جمعه_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#نقش_ماندگار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
🔅#پندانه
✍️ این نیز بگذرد
🔹بزرگی در عالم خواب دید کسی به او میگوید:
فردا به فلان حمام برو و کار روزانه حمامی را از نزدیک نظاره کن.
🔸دو شب این خواب را دید و توجه نکرد ولی فردای شب سوم که خواب دید، به آن حمام مراجعه کرد و دید حمامی با زحمت زیاد و در هوای گرم از فاصله دور برای گرمکردن آب حمام هیزم میآورد و استراحت را بر خود حرام کرده است.
🔹نزدیک حمامی رفت و گفت:
کار بسیارسختی داری، در هوای گرم هیزمها را از مسافت دوری میآوری و...
🔸حمامی گفت:
این نیز بگذرد.
🔹یک سال گذشت. برای بار دوم همان خواب را دید و دوباره به همان حمام مراجعه کرد. دید آن مرد شغلش عوض شده و در داخل حمام از مشتریها پول میگیرد.
🔸مرد وارد حمام شد و گفت:
یک سال پیش که آمدم کار بسیارسختی داشتی ولی اکنون کار راحتتری داری.
🔹حمامی گفت:
این نیز بگذرد.
🔸دو سال بعد هم خواب دید. این بار زودتر به محل حمام رفت ولی مرد حمامی را ندید.
🔹وقتی جویا شد، گفتند:
او دیگر حمامی نیست. در بازار تیمچهای (پاساژی) دارد و یکی از معتمدین بزرگ است.
🔸به بازار رفت و آن مرد را دید و گفت:
خدا را شکر که تا چندی پیش حمامی بودی ولی اکنون میبینم معتمد بازار و صاحب تیمچهای شدهای.
🔹حمامی گفت:
این نیز بگذرد.
🔸مرد تعجب کرد و گفت:
دوست من، کار و موقعیت خوبی داری. چرا بگذرد؟
🔹چندی که گذشت این بار خود به دیدن بازاری رفت ولی او آنجا نبود.
🔸مردم گفتند:
پادشاه فرد مورد اعتمادی را برای خزانهداری خود میخواسته ولی بهتر از این مرد کسی را پیدا نکرد و او در مدتی کم وزیر پادشاه شد و چون پادشاه او را امین میدانست، وصیت کرد که پس از مرگش او را جانشینش قرار دهند.
🔹کمی بعد از وصیت، پادشاه فوت کرد. اکنون او پادشاه است.
🔸مرد به کاخ پادشاهی رفت و از نزدیک شاهد کارهای حمامی قبلی و پادشاه فعلی بود.
🔹جلو رفت. خود را معرفی کرد و گفت:
خدا را شکر که تو را در مقام بلند پادشاهی میبینم.
🔸پادشاه فعلی و حمامی قبلی گفت:
این نیز بگذرد.
🔹مرد شگفتزده شد و گفت:
از مقام پادشاهی بالاتر چه میخواهی که باید بگذرد؟
🔸مرد سفر بعدی که به دربار پادشاهی مراجعه کرد، گفتند:
پادشاه مرده است.
🔹ناراحت شد. به گورستان رفت تا عرض ادبی کرده باشد. دید بر روی سنگ قبری که در زمان حیاتش آماده کرده، نوشته است: این نیز بگذرد.
◽هم موسم بهــار طرب خیـز بگــذرد
◽هم فصــل ناملایم پاییــز بگــــذرد
◾گر ناملایمی به تــو کـرد از قضــا
◾خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد.
♡••࿐
با ما همراه شوید... 🍃
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
#ستاد_نماز_جمعه_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#مجموعه_فرهنگی_و_آموزشی_نسیم_رضوان
#مسجد_جامع_شهریار
#نقش_ماندگار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
#پندانه 🙏🤍
✍️ بندگی راستین
🔹جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمییافت.
🔸مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگیاش را دید و او را جوانی ساده و خوشقلب یافت، به او گفت:
پادشاه اهل معرفت است. اگر احساس کند که تو بندهای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد.
🔹جوان به امید رسیدن به معشوق، گوشهگیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد. بهطوری که اندکاندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت.
🔸روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد. احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بندهای با اخلاص از بندگان خداست.
🔹در همانجا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند.
🔸جوان فرصتی برای فکرکردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد.
🔹همین که پادشاه از آن مکان دور شد، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نامعلوم رفت.
🔸ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جستوجوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند.
🔹بعد از مدتها جستوجو او را یافت.
🔸به او گفت:
تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آنگونه بیقرار بودی، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست، از آن فرار کردی؟
🔹جوان گفت:
اگر آن بندگی دروغین که بهخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به در خانهام آورد، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه خویش ببینم؟
♡••࿐
با ما همراه شوید... 🍃
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
#ستاد_نماز_جمعه_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#مجموعه_فرهنگی_و_آموزشی_نسیم_رضوان
#مسجد_جامع_شهریار
#نقش_ماندگار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
🔅#پندانه
✍️ به قضای الهی راضی باشید تا احساس خوشبختی کنید
🔹معلم مدرسهای با اینکه ﺯﯾﺒﺎ بود ﻭ ﺍﺧﻼﻕ خوبی داشت، هنوز ازدواج نکرده بود.
🔸ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯﺍﻧﺶ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﺪند ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:
ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺍﺭﺍﯼ ﭼﻨﯿﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻭ ﺍﺧﻼﻗﯽ خوبی هستید، ﻫﻨﻮﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩید؟
🔹معلم گفت:
ﺯﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮ داشت. ﺷﻮﻫﺮﺵ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ یکبار ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد، او ﺭﺍ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ خواهد ﮔﺬﺍﺷﺖ ﯾﺎ به هر ﻧﺤﻮﯼ شده او ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯد.
🔸ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺩﺧﺘﺮﯼ به دنیا آورد. ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺷﺐ كنار میدان شهر ﺭﻫﺎ میکرد و ﺻﺒﺢ ﮐﻪ میآمد، ﻣﯽﺩﯾﺪ ﮐﺴﯽ طفل ﺭﺍ نبرده ﺍﺳﺖ.
🔹ﺗﺎ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﺮای ﺁﻥ ﻃﻔﻞ دعا میکرد ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ میسپرد.
🔸ﺧﻼﺻﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ بازگرداند.
🔹ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭ ﺷﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺩﺧﺘﺮ به دنيا بياورد. ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺍﺳﺖ خداوند ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺴﺮ باشد ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺗﻮﻟﺪ ﭘﺴﺮ، ﺩﺧﺘﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ.
🔸ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ باردار ﺷﺪ ﻭ ﭘﺴﺮﯼ به دنیا ﺁﻭﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻣﺸﺎﻥ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ. ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭘﻨﺞ ﺑﺎﺭ ﭘﺴﺮ به دنيا آورد، ﺍﻣﺎ ﭘﻨﺞ ﺩﺧﺘﺮﺷﺎﻥ ﻫﻤﻪ فوت كردند.
🔹ﻓﻘﻂ ﺩﺧﺘﺮی ﮐﻪ ﭘﺪﺭ میخواست ﺍﺯ ﺷﺮﺵ ﺧﻼﺹ ﺷﻮﺩ، ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻧﺪ.
🔸آن دختر ﻣﻨﻢ! ﻭ به این ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺎکنون ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻧﮑﺮﺩﻩﺍﻡ که ﭘﺪﺭﻡ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ است ﻭ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺮﻭﺧﺸﮏ ﻭ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺧﺪمت میکنم.
🔹آن ﭘﻨﺞ ﭘﺴﺮ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﻢ، ﻓﻘﻂ ﮔﺎﻫﮕﺎﻫﯽ خبرش را میگیرند. ﭘﺪﺭﻡ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﯾﻪ میکند ﻭ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﺮﺩﻩ، پشیمان است.
💢ﭼﻪﺑﺴﺎ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﻧﺎﭘﺴﻨﺪ ﻣﯽﺩﺍﻧﯿﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﯿﺮﯼ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
🔺ﺑﻪ ﻗﻀﺎﯼ ﺍﻟﻬﯽ ﻭ اراده ﺍﻭ ﺭﺍﺿﯽ ﻭ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎشید ﺗﺎ ﻃﻌﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ کنید.
♡••࿐
با ما همراه شوید... 🍃
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
#ستاد_نماز_جمعه_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#مجموعه_فرهنگی_و_آموزشی_نسیم_رضوان
#مسجد_جامع_شهریار
#نقش_ماندگار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
🔅#پندانه
✍️ ظاهر و باطن یک لذت
🔹جوانی مؤمن و پاک دچار شبهه شده است. او اعتقاد دارد که دختروپسر باید باهم در یک مدرسه درس بخوانند و زندگی مختلط داشته باشند تا رشد کنند. او معتقد است بهجای کنترل محیط، باید قلبهای مردم با علمبخشی سرشار گردد.
🔹به او گفتم:
تصور کن گرسنهای و به مغازه کبابی رفتهای. قطعاً بوییدن بوی کباب مشام تو را لذت خواهد داد، ولی آیا هدف کبابپز از پخت کباب فقط بوییدن و لذتبردن آن است؟ بیتردید آن را برای خوردن در سیخ کرده است.
🔸آیا بوییدن کباب، گرسنگی تو را رفع میکند یا به گرسنگی و اذیت نفس میپردازد؟
🔹اگر بگویی «من از نفسِ خوردن بینیازم و گرسنه نمیشوم»، دروغ گفتهای. اگر بگویی «بوی کباب جز مشام من، شکمم را هم سیر میکند»، باز دروغ گفتهای. اگر بگویی «میل به جنس مخالف نداری و زمانی که جنس مخالف را میبینی میل نزدیکشدن نمیکنی»، باز دروغ گفتهای.
💢 پس انسان عاقل گرسنه باید خیلی احمق باشد که به مغازه کبابی رود و دود کباب در مشام کند که این بوی خوب در ظاهر لذت، ولی در باطن عذاب و سختی است.
♡••࿐
با ما همراه شوید... 🍃
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
#ستاد_نماز_جمعه_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#مجموعه_فرهنگی_و_آموزشی_نسیم_رضوان
#مسجد_جامع_شهریار
#نقش_ماندگار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
#پندانه
🔰 ﺩﻝ ﺑﺴﭙﺎﺭ
✍ﺑﻪ ﺁﺗﺸﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺳﻮﺯﺍﻧﺪ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺭﺍ، ﺩﺭﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻏﺮﻕ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﻣﻮﺳﯽ ﺭﺍ، ﻧﻬﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﺩ ﯾﻮﻧﺲ ﺭﺍ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﻮجهای ﻧﯿﻞ ﻣﯽﺳﭙﺎﺭﺩ ﺗﺎ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﺶ! و ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻧﺶ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﻣﯽﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ و ﺳﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺰﯾﺰ ﻣﺼﺮ ﺩﺭﻣﯽﺁﻭﺭﺩ!
ﺁﯾﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﯿﺎﻣﻮﺧﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﻗﺼﺪ ﺿﺮﺭ ﺭﺳﺎﻧﺪﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ، ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ. ﭘﺲ ﺑﻪ ﺗﺪﺑﯿﺮﺵ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻦ و ﺑﻪ ﺣﮑﻤﺘﺶ ﺩﻝ ﺑﺴﭙﺎﺭ، ﺑﻪ ﺍﻭ ﺗﻮﮐﻞ ﮐﻦ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺍﻭ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭ.
ﻓﻘﻂ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ خدا صاف کن..
♡••࿐
با ما همراه شوید... 🍃
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
#ستاد_نماز_جمعه_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#مجموعه_فرهنگی_و_آموزشی_نسیم_رضوان
#مسجد_جامع_شهریار
#نقش_ماندگار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
✨﷽✨
#پندانه
🔴 بزرگان زاده نمیشوند، ساخته میشوند
✍وقتى که «حاتم طایى» از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او را بگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که ۷٠ در داشت. هرکس از هر درى که مىخواست وارد مىشد و از او چیزى طلب مىکرد و حاتم به او عطا مىکرد.
برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتمبخشى کند! مادرش گفت: تو نمىتوانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود را به زحمت مینداز.برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنهاى پوشید و بهطور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست.
برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت:تو دو بار گرفتى و باز هم مىخواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کار نیستى؟ من یک روز ۷۰ بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد.حاتم طایی شدن آسان نیست.
♡••࿐
با ما همراه شوید... 🍃
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
#ستاد_نماز_جمعه_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#مجموعه_فرهنگی_و_آموزشی_نسیم_رضوان
#مسجد_جامع_شهریار
#نقش_ماندگار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
#پندانه 🙏🤍
✨﷽✨
✍️ هرچه بارت سبکتر خوابت راحتتر
🔹پیرمرد خارکَنی هر صبح به صحرا میرفت و با داس خار از زمین میکَند. سپس خارها را با طنابی جمع میکرد و بر دوش خود میافکند.
🔸قبل از غروب خارها را به شهر میآورد و برای طبخ نان به مردم میفروخت.
🔹شب که به خانه میرسید درد زخم محل خارها در کمرش اجازه نمیداد کمر بر بستر بگذارد و بخوابد و همیشه به پهلو میخوابید.
🔸روزی در بیابان سوارهای دید که دلش به حال پیرمرد سوخت و از اسب پیاده شد و برای پیرمرد خار جمع کرد.
🔹چون خارها را به پیرمرد داد، پیرمرد گفت:
من خارها را بر کمر خود میبندم و تیغ خارها بر پشتم فرومیرود، برای اینکه نانی از دست مردم تصدق نگیرم و نگاه تحقیر و ترحمشان را تیغی سنگینتر از تیغ این خارها بر پشت خود میبینم که میخواهد در قلبم فرورود.
🔸ای رهگذر، از لطف تو سپاسگزارم. من اندازه خرید نان خود برای فردا خارم را جمع کردهام، اگر خار بیشتر و بیش از نیاز بر کمر خود گیرم خارها بر پشتم سنگینتر میشوند و بارم هر اندازه سنگینتر باشد تیغها عمیقتر بر کمرم فرومیروند و خواب شب بر چشمانم سنگینتر میشود.
💢 آری! هرکس متاع دنیا بیشتر بر دوش کشد، خواب شبش سنگینتر باشد.
♡••࿐
با ما همراه شوید... 🍃
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
#ستاد_نماز_جمعه_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#مجموعه_فرهنگی_و_آموزشی_نسیم_رضوان
#مسجد_جامع_شهریار
#نقش_ماندگار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝
🔅#پندانه
✍️ آنچه خدا به تو داده امانتیست که روزی آن را پس میگیرد
🔹پیرمردی که ۸٠سالگی خود را پشتسر گذاشته، بیمار میشود. دستهایش لرزش عصبی گرفته و دیگر قادر به برداشتن درست اشیا نیست.
🔸از آن روز غذاخوردنش هم دچار مشکل شده است. چشمهایش هم بر اثر آبمروارید و کهولتسن بسیار کمسو شده و عینک هم درمانش نمیکند.
🔹یک روز صبح که از خواب برمیخیزد میبیند پاهایش هم دیگر برای همیشه از او قبل از مرگش خداحافظی کردهاند و او دیگر قادر به راهرفتن هم نیست و برای بیرونرفتن در روستا، پسرش باید او را روی کول خود سوار کند.
🔸برای بار اول که پسرش او را سوار بر کول خود میکند تا برای رفع دلتنگی از خانه بیرون رود، پیرمرد شدید گریهاش میگیرد.
🔹پسرش از او میپرسد:
پدرجان! چرا گریه میکنی؟
🔸میگوید:
پسرم! قاعده دنیا بر آن است که آدمی را در ابتدای تولدش دستها را قادر به برداشتن اشیا میکند و سپس پاها را قادر به حرکتکردن در سن کودکی کرده و به او برای ورود به دنیا و حرکت در آن خوشآمد میگوید.
🔹من دیدم که در پیری هم، همه آنها را بهترتیب از من گرفت. ابتدا قدرت از دستهایم و اکنون که قدرت راهرفتن را از پاهای من گرفت یعنی به من هشدار میدهد که از روی زمین من بلند شو، بر پای دیگران باید راه بروی و بهسوی خانه قبر و آخرتت حرکت کنی.
♡••࿐
با ما همراه شوید... 🍃
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
┄┅═══✼🍃💐🍃✼═══┅┄
#ستاد_نماز_جمعه_شهریار
#مرکز_نیکوکاری_سفره_های_آسمانی
#مجموعه_فرهنگی_و_آموزشی_نسیم_رضوان
#مسجد_جامع_شهریار
#نقش_ماندگار
╔♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ════╗
@naghshemandegar
╚════♡ ✾ ♡✾ ♡✾♡ ╝