eitaa logo
نغمه عاشقی🎼
708 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
6.5هزار ویدیو
9 فایل
کانال نغمه عاشقی در خدمت شماست با کلیپ ها و دل نوشته های عاشقانه زیبا و موسیقی محلی،سنتی و پاپ لینک کانال @nagmaieashegy
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام عصـــــــــرتون خاطره انگیز 🍓عصرتون خوشبوتر از هرگل 🌷عصر تون به خيـر 🍓عصرتون به شادى و آرامش 🌷عصرتون  پراز مهربانى 🍓عصرتون  سرشار از عطر خدا 🌷عصرتون  به زيبايى گلها 🍓و زندگیتون پراز 🌷آرزوهای برآورده شده 🌷لحظه هاتون شاد@nagmaieashegy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عصر گرم تابستونی تون در کنار عزیزانتون شاد وبه دور از دلتنگی 😂😂😂🥰🥰@nagmaieashegy
4_5971903101668431555.mp3
7.38M
💞آهنگ جدیدوزیبای (بغض) 🎙مرتضی جعفرزاد @nagmaieashegy
! ✍روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود : بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم. ندا آمد : صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است. حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. 🔹پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند. پس از بازگشت، رو به درگا خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت: بار الها ، حال می خواهم بهترین بنده ات را ببینم. ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است. 🔸هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت... دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت: خداوندا!چگونه ممکن است که بد ترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟ ندا آمد: 🔹ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما... هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید: بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟ پدر گفت:زمین. فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟ 🔸پدر پاسخ داد: آسمان ها. فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟ پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: فرزندم. گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است. فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟ پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت: 🚨عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست، بزرگتر و عظیم تر است. 📚شیخ حسین انصاریان •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• @nagmaieashegy
بزرگترین راز دار زندگیت کیه؟ ‏"قلبت" بزرگترین تصمیم گیرنده زندگیت کیه؟ ‏"مغزت" بزرگترین همراه زندگیت کیه؟ ‏"پاهات" میخوام بگم "قهرمان" زندگیت خودتی، فقط به خودت تکیه کن @nagmaieashegy
مردی زنی بسیار زشترو نصیبش شد، شبی زن با ناز و غمزه فراوان از مرد پرسید که باید از که رو بپوشاند و نزد که رویش باز باشد؟ شوهر گفت از من بپوشان، بقیه را مختاری... 👤عبید زاکانی @ @nagmaieashegy
سلطان محمود غزنوی و درخواست او در زمان دادخواهی سلطان محمود غزنوی شبی هر چه کرد خوابش نبرد. غلامان را گفت: حکما به کسی ظلم شده او را بیابید. پس از کمی جستجو غلامان باز گشتند و گفتند: سلطان به سلامت باشد دادخواهی نیافتیم. اما سلطان را دوباره خواب نیامد. خود برخاست و با جامه مبدل بیرون شد. در پشت قصر و در کنار حرمسرا ناله ای شنید که خدایا ! محمود اینک با ندیمان خود در حرمسرا نشسته و نزدیکی قصرش اینچنین ستم می شود. سلطان گفت: چه می گویی؟ اینک من محمودم و از پی تو آمده ام . بگو قصه چیست؟ آن مرد گفت: یکی از خواص تو که نامش را نمی دانم شب ها به خانه من می آید و به زور زن مرا مورد آزار و اذیت خود قرار می دهد. سلطان گفت : اکنون کجاست؟ جواب داد: شاید رفته باشد. شاه گفت: هر وقت آمد مرا خبر کن و او را به پاسبان قصر معرفی کرد و گفت: هر زمان این مرد مرا خواست به من برسانیدش حتی اگر در نماز باشم. شب بعد باز همان سرهنگ به خانه آن مرد بینوا رفت. مرد مظلوم به سرای سلطان شتافت. سلطان محمود با شمشیر برهنه به راه افتاد. در نزدیکی خانه صدای عیش مرد را شنید دستور داد چراغ را خاموش نگاه دارید. آنگاه آن ظالم را با شمشیر کشت. پس از آن دستور داد تا چراغ بیفروزند و در صورت کشته نگریست. پس دردم سر به سجده نهاد. آنگاه صاحبخانه را گفت: قدری نان بیاورید که بسیار گرسنه ام. عرض کرد: سلطانی چون تو چگونه به نان درویشی چون من قناعت توان کرد؟ سلطان گفت: هر چه هست بیاور. مرد تکه ای نان آورد و سبب خاموش و روشن کردن چراغ و سجده و نان خواستن سلطان را پرسید. سلطان محمود گفت: آن شب که از قصه تو آگاه شدم با خود اندیشیدم در زمان سلطنت من کسی جرات این کار را ندارد مگر یکی از فرزندانم. گفتم چراغ را خاموش کن تا محبت پدری مانع اجرای عدالت نشود. چراغ که روشن شد نگاه کردم دیدم بیگانه است سجده شکر گذاشتم. اما غذا خواستنم از این رو بود که از آن شب که از چنین ظلمی در ملک خود اطلاع یافتم با پروردگار خود عهد بستم لب به آب و غذا نزنم تا داد تو را از آن ستمگر بستانم. اکنون از آن ساعت تا حال چیزی نخورده ام @nagmaieashegy