حکایت در بیان خوشترین جایها
مولانا شمس الدین، قَدَسَ الله سِرّه می فرمود که قافله ای بزرگ به جایی می رفتند. آبادانی نمی یافتند و آبی نی.
ناگاه چاهی یافتند بی دلو. سطلی به دست آوردند و ریسمانها. و این سطل را به زیر چاه فرستادند، کشیدند، سطل بریده شد. دیگری را فرستادند، هم بریده شد. بعد از آن، اهل قافله را به ریسمانی می بستند . در چاه فرو می کردند، بر نمی آمدند.
عاقلی بود. او گفت: من بروم.
اورا فرو کردند. نزدیک آن بود که به قعر چاه رسد، سیاهی با هیبتی ظاهر شد.
این عاقل گفت: من نخواهیدن رهیدن، باری، تا عقل را به خود آرم و بیخود نشوم تا ببینم که بر من چه خواهد رفتن.
این سیاه گفت: قصه دراز مگو، تو اسیر منی، نرهی الا به جواب صواب. به چیز دیگر نرهی.
گفت: فرما.
گفت: از جایها کجا بهتر؟
عاقل گفت من اسیر و بیچارۀ وی ام. اگر بگویم بغداد یا غیره، چنان باشد که جای وی را طعنه زده باشم. گفت: جایگاه آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد. اگر در قعر زمین باشد، بهتر آن باشد؛ و اگر در سوراخ موشی باشد، بهتر آن باشد.
گفت: احسنت! رهیدی. آدمی در عالم تویی. اکنون من تو را رها کردم، و دیگران را به برکت تو آزاد کردم. بعد از این خونی نکنم. همۀ مردان عالم را به محبت تو بخشیدم. بعد از آن، اهل قافله را از آب سیراب کرد.
اکنون غرض از این، معنی است. همین معنی را توان در صورت دیگر گفتن. الا مقلدان همین نقش را می گیرند. دشوار است با ایشان گفتن. اکنون همین سخن را چون در مثال دیگر گویی، نشنوند.
#فیه_مافیه_فصل_نهم
#مولانای_جان
ای به قربان همانی که رفاقت بلد است
🌴🌴🌺🌴🌴🌺🌴🌴
نغمه های ایرانی:
@nagmeha
لطفا در جهت حمایت از موسیقی اصیل ایرانی، مناسبتی و تشویق ما،دوستان خود را به کانال دعوت بفرمائید.