#گپ_روز
موضوع: ضرورت شناخت صهیونیسم جهانی
✍️ نبرد تفکر صهیون در برابر تفکر توحید، نبردی در منطقه فلسطین اشغالی نیست.
نبردی جهانی است، میان جبهه حق و جبهه شیطان.
• این نبرد به آخرین مرحلهی خویش رسیده، و آنچه مهم است و جایگاه ما را در این نبرد مشخص میکند تسلط کامل بر ویژگیهای این دو جبهه و جهانبینی و چشم اندازشان است.
• ما سعی داریم طی روزهای متوالی درمورد دو تمدن، یا دو جهانبینی که در صحنه نهایی نبردشان شاخ به شاخ شدهاند، بیشتر صحبت کرده و به پرسشهای اذهان متحیر این روزها پاسخ دهیم.
ما را در این روزها کمی با دقت بیشتری دنبال کنیم.
https://eitaa.com/nagoos
#گپ_روز
#موضوع_روز : تشخیص «گندم ری »
※ انسان صراط است. و نامهٔ عمل است.و بهشت و جهنم.
• امام باران است، بهار است، بهشت موعود است، که اگر به او برسی؛ صراط را، و بهشت و جهنم را، گذرانده ای...
ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِين
• عُمَر سَعد اول تیر را به سمت بهشت نشانه رفت!
شمر خیمه های باران را به آتش کشید!
شَبَث بن رِبعی فرمانده نیروهای پیاده بود،
و عُمَروبن حَجاج بر شریعه فرات ایستاده بود!
√ گویا مسابقهٔ فرو رفتنِ در آتش بود،
که هریک می خواست سهمی بیشتر ببرد.
• هر آدمی آخرت خود را همراه می بَرد، و در هر قدم چیزی بر آن می افزاید.
• زندگانی هر آدم راهی ست که از درون او میگذرد و با هر قدم شکل میگیرد.
هر آدم صراطی ست: بعضی مستقیم
و گروهی پیچاپیچ و کج به سمت جهنم!
• اول نوشتند: بیا ای بهار که آمدنت رایحهٔ بهشت است!
و زمانی که بهار و بهشت و باران رو به سوی آنان داشت، فرستادگانش را کشتند،
راه را بر او بستند، آب را از او دریغ کردند،
تا آخرین نفر از مردان کاروانش را کشتند
و سپس او را، پسر دختر پیامبر را ...
بهشت را، بهار و باران را، سربریدند
و در جشن این پیروزی خیمه هایش را آتش زدند.
√ گویا مسابقهٔ فرو رفتنِ در آتش بود
که هریک می خواست سهمی بیشتر ببرد.
• «عُمَر سَعد»، که همبازی حسین علیهالسلام بود در کودکی و گفته بود: میدانم که به اشتباه آمده ام اما از «گندم ری» نمی توانم بگذرم، تیری را به چلهٔ کمان گذاشت و به سمت خیمههای حسین پرتاب کرد و گفت:«ای قوم شاهد باشید که اول تیر را من انداختم»
• «شمر بن ذی الجوشن» در آتش نام و قدرت چنان زبانه میکشید، که همگان را انگشت به دهان کرده بود!
وقتی در میانهٔ جنگ از پشت سر به خیمههای امام حمله کرد، حتی همراهانش زبان به شماتت او گشودند!
• همراهانی که یکی از آنها «شَبَثِ بن رِبعی» بود. هم او که نوشته بود به امام «باغهایمان سرسبز و میوهها فراوانند»...
• هم او که زندگانیش راهی پیچاپیچ بود بین حق و باطل! هزارتویی که هیچ گاه نتوانست از آن رهایی یابد.
هزارتوی به سمت جهنم که مسیرش با سود و زیان دنیا جا به جا میشد و هر دم نقش تازه ای میگرفت.
√ گویا مسابقهٔ فرو رفتن در آتش بود.
«عُمَروبن حَجاج» بزرگ قبیله خود بود. نوشته بود به امام، «آب ها فراوان است». نوشته بود «هر گاه خواستی بر لشکری آماده فرود آی».
و او فرمانده لشکری بود هزار نفری. ایستاده بر شریعه فرات در روز عاشورا!
• عُمَر سَعد،
• شمر
• شَبَث
• حَجاج
اینها نامهایی ساده نیستند، هرکدام این نام ها یک استعاره اند! استعارهٔ
• شهوت
• خباثت
• ریا
• قدرت
استعاره ای که می تواند در هریک از ما حلول کند!
• زندگانی «آزمون انتخاب» است بین بهشت و جهنم، در هر لحظه، هر قدم و... گاهی در هر نَفَس حتی «گندم ری» پنهان شده است.
که هر کجا آزمون انتخاب بین نیک و بدی در کار باشد، یکی از آن دو گندم ری است.
√ تا حلول عمر سعد ،در روح آدمی
به قدر یک انتخاب فاصله است.
※ هر آدمی آخرت خود را بر دوش می کشد.»
https://eitaa.com/nagoos
#گپ_روز :
#موضوع_روز : فقط «عاشق»ها میتوانند زمان را بو بکشند مثل یعقوب !
✍️ آمد یکراست نشست کنارم.
پزشکی است که جهادی میآید و کار میکند کنار ما. از کلمهی «کار» برای چنین جایی، چنین هدفی، چنین مسیری، بیزارم...
بهتر است بگویم؛ «زندگی میکند کنار ما»
آخر برای رفتن به سمت امام، حرکت با بدن لازم نیست! اول قلب باید حرکت کند. و قلبی که حرکت کرد بدن را به استخدام خود درمیآورد. آنوقت دیگر اسم آن کار، کار نیست... عشق است! زندگی است! تنفس است! خودِ «رسیدن» است...
• نشست کنارم و از کیفش یه بسته آورد بیرون و گذاشت روی میز!
گفت : این یک هدیه است که من آوردهام...
گفتم : چی؟ برای چی؟ برای کی؟
گفت : برای شما نیست. دیروز در جلسه فهمیدم در بخش فنآوری اطلاعات نیاز به فلان ابزار دارید و ممکن است کار معطل شود. ما این چند تکه طلا را داشتیم که تمام دارایی ماست. احتمال میدهم بتوان این مبلغ را با آن پوشش داد.
• نگاهش کردم و هیچ نگفتم!
نمیدانم در نگاه من چه دید که گفت: این هدیه برای شما نیست که!
برای پیشبرد اهدافی است که چون بر آن اشراف دارم میدانم ما را آمادهی یک پرش بزرگ در جنگ نرم میکند.
باز هیچ نگفتم و نگاهش کردم!
باز نمیدانم در نگاهم چه دید که گفت : نگران نباشید برای پول پیش خانه هم اگر صاحبخانه اضافه کرد، خدا بزرگ است، همان خدایی که مرا وسیلهی تامین این ابزار کرد بقیهی کار را هم بلد است.
و من باز هیچ نگفتم و او ... بلند شد و رفت تا نکند تشکری از زبان من خارج شود.
✘ او رفت از اتاق بیرون و من با خودم فکر کردم، «عشق چه میکند با آدم»!
آدم را جلوتر از زمان حرکت میدهد، جوری که میتوانی قبل از آنکه نیازی سَر باز کند، آنرا بفهمی و چارهاش کنی.
جایی که فقط میخواهی سنگها را برداری و برایت مهم نیست چه سنگی و کجا ... زور میزنی که سنگهای بزرگتر که راه توحید را به جهان بزرگتری باز میکند، به دستان تو برداشته شود.
{ هر چه این عشق عمیقتر، سهم تو از درد بالاتر!
و هرچه سهم تو از درد بالاتر، برداشتن موانع و خرسنگها بدست تو بیشتر! }
• با خودم گفتم : «زمانشناسی» کار هر کسی نیست. فقط «عاشق»ها میتوانند زمان را بو بکشند مثل یعقوب... و آنوقت اولویتها را در زمان، درست تشخیص بدهند. تصمیمهایی درست متناسب با همان زمان بگیرند بگونهای که با یک حرکت درست مسیر را بسمت یک جهان بزرگتر باز کنند.
• فقط عاشقها میتوانند همه چیزشان را بدهند تا تو را به چنگ آورند!
خدا «عاقبت به عشق»مان کند که تنها «عاقبت بخیریِ مطلوب خداست»!
https://eitaa.com/nagoos