در سوگ باب الحوائج
آسمان را گریه باید بر اسیری مستمر
چون کبوتر خسته دل کنج قفس بی بال و پر
سالها بالش شکسته جایگاهش قعر چاه
روز و شب صوم و نماز و داغ دل هجر پسر
جسم نه چون چوب خشکی در عبا پیچیده بود
حضرت موسی ابن جعفر زاده ی خیر البشر
کُند و زندان و یهودی زاده زندان بان او
سعی هارون لعین و حیله هایش بی ثمر
آه «خلصنا» به لبهای قشنگش نقش بست
یاربا باب الحوائج عقده وا کرده دگر
جسم نازش در غریبی بر زمین همچون حسین
نه به تابوت و به تخته می برند خاکم به سر
با نشان مادرش زهرا که نیلی روی بود
پَر گشود از قعر چاه و آسمان شد پُر گُهر
تسلیت بر حضرت سلطان علی موسی الرضا
در فراق و داغ جانسوز و غم انگیز پدر
سوخته دلسوخته در لابه لای این غزل
ای خدا بر ناله های کاظمت بنما نظر
دلسوخته؛ رجب ۱۴٠۲
@nahayate_arezoha2
شعبان المعظم۱۴٠۲
نسیمی خوش ز شعبان و ز نور (هل اتی) آمد
گل و بلبل شده ایام، بزمی با صفا آمد
معطر روز و شبهایش ز گلهایی بسی زیبا
منوّر گشته ایامش که( مصباح الهدی) آمد
یقین چشم علی و فاطمه روشن از این مولود
دو چشم شیعه روشن شافع روز جزا آمد
چه نورانی است بیت النور از این انوار نورانی
ادب بنگر پس از مولا مه کرب و بلا آمد
زبان الکن بود از وصف این ماه بنی هاشم
به بازو و شجاعت حیدری در این سرا آمد
پس از ثارالله و ماه بنی هاشم نگر دیگر
ز ره زین العباد و زینت اهل ولا آمد
به شعبان سومین مولود و چارم رهنمای حق
یقینأ او به پرچم داری خون خدا آمد
علی بعد از علی، دُر بعد دُر در خانه مولا
شبیه خاتم پیغمبران در بین ما آمد
هر آنکس چشم بگشاید محمّد را در او بیند
علیِ اکبر لیلا شبیه مصطفی آمد
به نیمه چون رسد شعبان دو مه جلوه گر و زیبا
قمر در آسمان و آن دگر در سامرا آمد
جهانی منتظِر تا منتظَر رویت کند نورش
خوشا چشمی که بیند بعد تاریکی جلا آمد
چه ماهی( کُلّهُم نُورٌ عَلّی الَنّور) است بر شیعه
الهی چشم بگشاییم و بینیم ره نما آمد
الهی چشم این دلسوخته روشن ز نورش کن
بده عیدی گل نرجس، که از پشت خفا آمد
دلسوخته؛ شعبان۱۴٠۲
@nahayate_arezoha2
بر چهره ی بی مثال مهدی صلوات
بر تک گل پر ز عطر هستی صلوات
گر هست تمام این جهان چون کشتی
بر رهبر و ناخدای کشتی صلوات
"دلسوخته"
@nahayate_arezoha2
میان ماه روزه ماه رو و مه جبینی آمده دنیا
گُلی زیبا ز جنّت گشته تک دردانه ی طاها
پسر آورده زهرا چشم پیغمبر بود روشن
از این مولود، تَبریک و مبارک باد بر مولا
چه مه رویی، بسی لاله چه زیبا سر فرود آرد
گرفتند واژگون شهرت، میان دشت و هم صحرا
کریم است و کراماتش میان شهر مشهور است
نگاه چشمها بر دست پُر مهرش کند غوغا
عجب شه زاده و شاهی، چه بذل و بخششی دارد
همه شاهان به درگاهش گدایانند بی پروا
چه خُلقی در جواب فُحش، شامی را کند اطعام
مگر نه نصف اموالش دهد بر مردمان یکجا
کرامت همچوباران می طراود از وجود او
خدایا می شود ایشان نگاهی هم کند بر ما
خدایا می شود روزی بقیع را گنبدی باشد
به زیر سقف آن گنبد بگردیم زائر آقا
دل دلسوخته یا رب امید وافری دارد
که گردد مجتبی در روز محشر ضامنش آنجا
دلسوخته؛ رمضان۱۴٠۳
@nahayate_arezoha2
هر کجا قرآن به سر بگذاشتی یادم نما
وقت الغوثت گنهکاران نما هر دم دعا
کنج قلب و روی لبها یا غیاث المستغیث
با زبانت کن دعا بر این غلام بی نوا
دلسوخته؛ رمضان۱۴٠۳
@nahayate_arezoha2
شهادت امام جعفر صادق(ع)
نسیمی غم بیاورده ز شهر حیدر و کوثر
غمی جانسوز و جانفرسا غمی سنگین بر این باور
که ظلم ظالمان و جانیان پایان نمی گیرد
همی تکرار و هم تکرار با قربانی ای دیگر
غم شوال جانسوز و همی در شهر پیغمبر
غم پیری است فرزانه به نام حضرت جعفر
چه تکراری چو مادر آتشی می سوخت بیتش را
به گردن ریسمان و می برندش هچنان حیدر
شبانگاهان که ظالم تیغ بر رویش کشید آنجا
غضب دید از دو چشمان غضب آلود پیغمبر
ولی ای کاش در کرب و بلا هم اینچنین می شد
ومی ترسید آن شمر لعین از حضرت مادر
شنیدم قتلگه قاتل شنیده ناله ای سوزان
که «وا اماه» می گفت و نگه بر خنجر و حنجر
مدینه جسم مولا زیر گل بین کفن اما
به صحرا جسم دیگر زیر سم و بوریا آخر
دلسوخته؛ ۱۴۰۳
@nahayate_arezoha2
شب رنگ خود سپرده به روزی پر از عزا
بین دو رود شد عطش و تشنگی به پا
گیرم یهود، یا که نصارا و ملحدند
در بین امّت نبوی تشنگی چرا
حال آنکه اوست زاده زهرا و هم علی
اولاد و نور چشم رسول است، هکذا
قمری میان یک قفسی مانده بی پناه
جمعی قلیل مانده به دورش پر از صفا
چون تک ستاره اکبر و، چون ماه هاشمی
یا چون حبیب و حرّ پشیمان از خطا
یا آن غلام، جون سیاهی که ماه بود
سر روی پای حضرت عشقش شود فدا
یک یک میان دشت، چو گلهای پَر پَرند
لب تشنه کامیِ همگیشان بود نما
آن سوی دشت، خولی و شمرند منتظر
خورشیدِ عالمی کند اِجلاس از سَما
تا حمله ور شوند به گلهای نَسترن
غارت شود خیام عزیزان مصطفی
سرها ی قدسیان همه بر نیزها ی دون
خورشید و ماه دورو برش هم ستارها
آتش به خیمگاه نبوّت دگر زنند
در بینشان خلیل کند عمه جان صدا
این رسم این جماعت بی شرم بوده است
درب سرای خانه زهرا و آن فضا
سیلی به روی، نیلی و غلها به دست و پا
در شام و کوفه سنگ به طفلان بی نوا
خورشید عالمین به تشتی و خیزران
میمون پرست مست، بکن از خدا حیا
این رسم روزگار بُود چون شبی سیه
تا منتقم کند چو مَهی رویت از خفا
عدل و عدالت علویمان به پا شود
خورشیدِ پشت ابر به مادر قسم بیا
دلسوخته؛ اول محرم ۱۴۰۳
@nahayate_arezoha2
در سوگ سلطان خراسان
گُلدَسته ای که وقت اذان عشق می دمد
در سُوگ آفتاب، دِلت می زند زمین
حتی کبوترانِ حَرم شال بَسته اند
بر گِرد گُنبد و همگی قلبشان حَزین
دیدم صدای ناله دَرهای قَهوه ای
با دودِ دستِ خادمِ دَر گفت اینچنین
آری بسوز دَر غَم سُلطان دِل رَئوف
حُرمت بدار اهل حَرم را تو بیش از این
حُرمت بدار زائر زاری که آمده
پابوس شاهِ خُفته دَر این مدفنِ غَمین
زیرا نگه نداشت به صحرای کربلا
کس حُرمتی برای حَرمهای مُرسلین
حُرمت که هیچ جامه و انگشتری نداشت
شاه زمین فتادهِ ی در خون زِ صَدر زِین
جانها فدای غُربتِ شاهَنشهی غَریب
سُلطان اَبَالحَسن زِ چِه رو هست اینچُنین
تَن ها که هیچ، جان به فِدایش کنیم ما
ایرانیان رضا به رضایِ تو نازنین
ایران فدای مُلک خُراسانت ای رضا
سلطان، تویی به حلقه ایرانمان نِگین
دلسوخته؛ ۱۴٠۲
@nahayate_arezoha2
روزگاری عاشقی در بین گرگانی اسیر
هوهوی زالو صفتها در بیابان بی نظیر
چون شغال و لاشخور بر کسب روزی آمدند
شاه را آورده اند کَفتارها از صدر زیر
شاه تشنه، کودکانش وا عطش بابا عطش
مَشکها خشکیده امّا بود سقایش دلیر
آب در مَشک و به سوی خیمه گه او با امید
تیغ بر بازو و مَشکش پاره از دنیاست سیر
آخر او تنها امید کودکان تَشنه بود
ساقی و سقا و در بین سپاهی او امیر
شاه دستش بر کمر می خواند آنجا« اِن کَثَر»
هم عَلمدار و برادر بود بر او هم وزیر
چون عَلم افتاد روبه ها شدند گرگان هار
آل پیغمبر به روی خاک و آنها بر حریر
رأس خورشید و مَه و نجم است بر نی ها عَیان
وای از این کوفیان، مردان فی الواقع صغیر
دست و پاهایی میان غُل و زنجیر عَدو
شرم بر آنان که گَشتند بعداز این ها سَر به زیر
عدّه ای زن از اسد شب بهر دفن جِسمها
جسمهای دفن گشته زیر خَرباری ز تیر
وای از وقت ورود کوفه این شهر بلا
رأسها بر نی، سر عباس چون ماه مُنیر
دخت حیدر حیدری می خواند آنجا خطبه ای
گفت این رنج و بلا در نزد ما باشد حقیر
بعد هم در مجلس شومی پُر از شرب شراب
باز کرد چشمان انسانهای پَست بی بصیر
آه و صد آه و فغان و شرم از آن شهر شام
شهر شومی که اهالیش همه در یک مسیر
پای کوبی کرد و می خواندند زینب خارجی
سنگ بر آل علی و شادمانیشان کثیر
این بلا ها و مصیبت بارالهی از کجاست
رأس آن باشد فراموشی اصحاب از «غدیر»
بعد از آن هم از« سقیفه» غصب جای مصطفی
آخرش جای کفن شد نور چشمش در حصیر
لعن و نفرین خدا بر ظالم و ظلم و ستم
از ازل تا صهیونیسم و قتل و کشتار اخیر
دلسوخته؛ محرم ۱۴٠۳
@nahayate_arezoha2
فاطمیه حزن و اندوه و غم و درد و فغان
فاطمیه غصب و مظلومیتش هر دم عیان
شیر در بند و گلی بی خوار پر پر پشت در
کاش آید منتقم گیرد تقاص از ظالمان