eitaa logo
در محضر نهج البلاغه
338 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
17 فایل
🔼 ترویج انس با نهج البلاغه,آرام آرام و ختم آن همراه با شرح مختصر از اینکه مطالب را با لینک کانال منتشر میکنید ممنونم 🔽لینک کانال ما در ایتا http://eitaa.com/joinchat/1114374154C3a90a19db7 🔽 ارتباط با آدمین @piroozy
مشاهده در ایتا
دانلود
ی غصه ها (1) : «هنر عاشق کردن و عاشق نگه‌داشتنِ دیگران» ✍ آقاجان کارگر بود که در زمین‌هایِ کشاورزیِ این و آن کارگری می‌کرد! • آنقدر عاشقش بودم، که حتیٰ خاطرات پنج شش سالگی‌ام را با او خوب به خاطر دارم. • می‌ماندم خانه‌ی آنها و سعی می‌کردم در نزدیک‌ترین فاصله به ایوان بخوابم. همانجایی که سحرها بیدار می‌شد و وضو می‌گرفت و میرفت می‌نشست آنجا سر سجاده و ساعتها نجوا و ناله داشت... • و من در همان سن چهار پنج سالگی از زیر رواَندازم، تمام این چند ساعت را با او بیدار بودم و تماشایش می‌کردم اما جُم نمی‌خوردم. • آسمان بین‌الطلوعین که به روشنی می‌رفت دیگر سماورش به جوش رسیده بود، چای دم می‌کرد و سفره صبحانه را پهن... و همینطور که زیر لب آواز می‌خواند سوار دوچرخه‌اش میشد تا برود نان تازه بخرد. • نان را که می‌آورد از پرچین کنار حیاط رد می‌شد و می‌رفت خانه‌ی ننه‌جان! ننه جان، مادرزنِ آقاجان بود! که اصلاً آقاجان را دوست نداشت. اصلاً که می‌گویم یعنی خیـــلی.... او معتقد بود آقاجان مرد فقیری است که دختر زیبارویش را عاشق خودش کرده و دلش را دزدیده و گولش زده بود. وگرنه هیچ‌کس به این مرد یک‌لاقبا زن نمی‌داد و او مجبور شد این کار را بکند. • آقاجان تا آخر عمرش با نداری دست و پنجه نرم کرد! من این را از بیسکوییت‌های کوچولویی که برایم می‌خرید می‌فهمیدم، اما بالاخره دست خالی نمی‌آمد خانه. تا وقتی زنده بود هرگز بچه‌هایش احساس فقر نکردند چه برسد به من... نوه‌ها عزیزترند آخر! • بنظر من اما، بزرگترین جنگ پیروزمندانه‌ی زندگی آقاجان، که از او مرد عارفی ساخت که مناجات نیمه‌شبهایش مرا در خردسالی عاشق خودش کرده بود، «جنگ ندید گرفتنِ تحقیرها و تهمت‌های ننه جان» بود. √ آقاجان، صاحبِ اسم مبدّل شده بود. دیگر آنقدر بزرگ شده بود که: نه اینکه نخواهد نشنود، نه، انگار اصلاً نمی‌شنید ننه جان نفرینش می‌کند، از او کینه دارد و پشت سرش حرف می‌زند! باز فردا صبح، از کنار پرچین رد میشد و نان تازه می‌گذاشت سر ایوان ننه جان. آقاجان شصت ساله بود که رفت. همه‌ی قبرستان پُرِ آدم بود! اندازه‌ی سه تا شهر ....مردم آمده بودند. و ننه جان، حیرت زده از این جمعیت! آن روز ننه جان گفت: من بازنده‌ی این بازی بودم ... این جمعیت گواهی می‌دهد که او فقط دل دختر مرا نبرده بود. آنقدر اهل عشق بود که ریز و درشتِ اهالی روستاهای کناری هم اینجایند... • امروز او ثروتش را به رخ من نکشید! او سالهاست با محبتِ همراه با سکوتش ثروتش را به من نشان داده بود، ولی من نمیخواستم باور کنم. من حرف ننه جان را فهمیدم: اما چند سال بعد وقتی بزرگتر شده بودم، روزی که ننه جان را به خاک می‌سپردند، تازه فهمیدم منظورش از ثروت چه بود! به جمعیتی که فقط جمع خانواده و دوستان بود خیره شده بودم، و نیکنامی آقاجان و عشقش را مرور می‌کردم که هنوز هم در میان اهالی شهر جریان داشت. آقاجان یک ولی‌الله بود در لباس کارگری فقیر! عشق و دیگر هیچ http://eitaa.com/joinchat/1114374154C3a90a19db7
غصه ها (2) : « خدا چکار کند ما معنیِ کلمه‌ی «مقاومت» را بفهمیم؟ » ✍ خبرها را که مرور می‌کردم رسیدم به ویدئوی پسری در غزه! گرسنه بود. سرباز رژیم اشغالی او را برد سر دیگ غذا و گفت: اینهمه گوشت! بگو از دولت اسرائیل هستی، تا سیرت کنم! پس‌شان زد و گفت: عمراً ... • فرو ریختم! دیگر خدا چکار کند ما معنیِ کلمه‌ی «مقاومت» را بفهمیم؟ به خدا که این کودکان را بعداً می‌گذارند جلوی ما و می‌گویند: شما در عافیتِ‌تان حتی در دعا هم کم گذاشتید، اینها دیگر چیزی نداشتند که بدهند وگرنه می‌دادند... • تا کمی آبرویمان را درخطر می‌بینیم، تا کمی کمبودها ما را در مشت خود می‌فشارند، تا چیزی می‌شنویم و می‌بینیم که به ما برمی‌خورد، اولین فکر ... فکر خالی کردنِ میدان، یا فکر نِق زدن به عزیزانمان است که پس تفریح‌مان چه؟ پس خانه و زندگی‌مان چه؟ پس .... •ویدئوی دختر کوچکی را دیدم. از او که پرسیدند چه آرزویی داری؟ گفت: من دیگر هیچ چیز در دنیا ندارم! پدر و مادر و خانه و ماشین و اتاقم و.... همه را از من گرفتند، اگر آرزویی هم از این دنیا داشته باشم، به چه دردم می‌خورد دیگر ؟ • و من با خودم فکر میکنم، چند تا آرزوی دنیایی تا حالا نگذاشته من به سمتِ امامم هجرت کنم؟ و با روزی، هفته‌ای یا ماهی دو سه ساعت وقت گذاشتن، خودم را قانع میکنم که در لشگر امامم هستم! که منم اهل جبهه «مقاومت» هستم! √ زهی تصور باطل! زهی خیال محال! • بخدا که خدا «مدل مقاومت» را جلوی چشم ما گذاشته و با همین مدل از ما خواسته، مقاومت کنیم و مقاومت را بفهمیم! • آخ که جمعه‌ها چقدر بی‌پروا به صورت ما سیلی می‌زنند! تا لنگ ظهر که خوابیم ... عصر هم که درگیر خاله‌بازی‌های دنیا! بعد می‌آییم گوشه‌ای راحت لَم می‌دهیم و اخبار مقاومت را چک میکنیم، بی‌آنکه ذره‌ای فکر کنیم سهم من از این «مقاومت» چقدر است؟ • چقدر کم اند عزتمندانی که همّت کردند و استغاثه‌های دسته جمعی را در گوشه‌ای به پا کردند! و چقدر کمند آنان که واجب میدانند بر خود که خویش را به این جمع‌ها برسانند! ✘ من و شما و شما و شما .... بله .... هرکدامِ ما ! وظیفه داریم استغاثه را جهانی کنیم! خیلی زود! چون کمی آنطرف‌تر مردمِ زمین، زیر چکمه‌های استکبار به اضطرار رسیده‌اند! و اگر اضطرارشان آنقدر در ما همت ایجاد نمی‌کند که خودمان را به هجرت به سمت امام برسانیم، بیماریم! اگر این دغدغه در ما ایجاد نشده که به تجمع‌های استغاثه برسانیم خودمان را، و یا بانیِ این دعاهای دسته‌جمعی شویم، قلبمان خیلی مریض است... خیلی!!!! ※ خدایا این مریضی، ما را قرنهاست بیچاره کرده است و مثل سرطانِ بی‌درد نمی‌فهمیمش! http://eitaa.com/joinchat/1114374154C3a90a19db7
غصه ها (3) : «باید انسان تولید کرد!» ✍️ سوار اسنپ بودم! تلفن راننده زنگ زد و کسی مشکلش را پشت تلفن مطرح کرد و دیدم که غصه‌ای او را فرا گرفت. تلفن را قطع کرد گفت؛ این‌همه گرفتاری گلوی مردم را گرفته و دارد خفه‌شان می‌کند. گفتم: بله کاملاً درست است! دست به هرجایی که میزنی خراب است! همه‌ی ما در فشارهای مختلفی دست و پا می‌زنیم که می‌توانست وجود نداشته باشد. نگاهی در آینه به من انداخت و کمی سکوت کرد. گفت: من فکر نمی‌کردم شما هم گلایه داشته باشید، مذهبی‌ها عموماً چشم بسته دفاع می‌کنند. گفتم: چیزی که هست را آیا می‌شود ندید گرفت؟ کشور ما در مُشت فشارهای سختی گرفتار است! √ نمی‌شود فسادهای اقتصادی را ندید! √ نمی‌شود دین‌زدگی‌های ناشی از افراط‌و یا جهل را ندید! √ نمی‌شود ضعف سیستم آموزشی را در اقناع نوجوانان در مقوله‌ی خودشناسی و مدیریتِ خویشتن ندید! √ نمی‌توان حاکمیتِ «مهندسی معکوس فرهنگی» و نتایج معکوسی را که این فعالیت‌ها بجای می‌گذارند ندید! و بسیار فساد دیگر را...نمی‌شود ندید! گفت: کاش می‌شد حقمان را می‌گرفتیم! گفتم: می‌شود! حتماً که می‌شود، ولی ما هنوز روش مطالبه را نیاموخته‌ایم! هنوز روش پشت همدیگر ایستادن را نیاموخته‌ایم! هنوز نمی‌دانیم که اگر چیزی گران می‌شود و به سمت خرید همان جنس حمله می‌کنیم داریم جیب همان مسئول فاسدی را پر می‌کنیم که برج‎‌هایش را روی عدم تعادل بازار می‌سازد. هنوز نمی‌دانیم وقتی به هم رحم نمی‌کنیم نتیجه‌اش مسلّط شدن مسئولانی است که بر ما رحم ندارند. گفت: چرا ما اینها را بلد نیستیم؟ گفتم: تازه ما اینها را از تمام مردم جهان بیشتر بلدیم، این است وضعمان! یادتان نیست زمان کرونا که وقتی مردم جهان همدیگر را غارت می‌کردند ما درِ خانه‌های همدیگر وسایل بهداشتی و غذایی و ... هدیه می‌دادیم؟ گفت: چرا ! من سالها در خارج کشور زندگی کردم و هنوز هم رفت و آمد زیادی دارم و حرفتان را کاملاً قبول دارم، اما چرا وضع ما به اینجا رسیده؟ (و با انگشت خانمی را با وضع زننده‌ای نشانه گرفت، که در غرب نیز این پوشش مخصوص قشر خاص و منفوری است.) چرا زن متمدن ایرانی باید کارش به اینجا برسد؟ گفتم: جوابتان بسیار ساده است! ما تا کِی از چیزی مراقبت می‌کنیم و آنرا با چیز دیگری جایگزین نمی‌کنیم؟ گفت: تا زمانی که قدر و قیمتش را بدانیم! گفتم: این خانم هم اگر قیمت درونش را می‌شناخت و می‌دانست با همین بدن قادر است محدودیت‌های ماده را بشکافد و به بالاترین کمالات انسانی برسد تا جایی که مَثَل اعلای خدا و یا «خلیفة الله» در زمین باشد، حرمت این بدن را حتماً نگه می‌داشت! مگر شما شمش طلایتان را روی داشبور ماشین‌تان می‌گذارید؟ گفت: معلوم است که نه، مَثَل اعلیٰ یعنی چه؟ گفتم: دقیقاً همینجا مهندسی معکوس فرهنگی اتفاق می‌افتد! یعنی به تو می‌گویند «جانشین خدا» ولی نمی‌گویند «یعنی چه» و «چجوری باید به این مقام برسی»... آیا شما وقتی چیزی را نشناسید، محدودیت‌های مسیر رسیدن به آن را قادرید تحمل کنید؟ گفت: عمراً گفتم: انقلاب را امام متولد کرد برای آنکه محصولش « تولید انسان» باشد! یعنی همان «جانشین یا خلیفه‌ی خدا در زمین! و «انسان» یعنی کسی که سلامت باطن دارد، یعنی اَمن شده است برای بقیه، مظهر اسم مؤمن خدا! فقط چنین کسی می‌تواند اَمن و اهل رحم به بقیه باشد، همان ضعفی که در اول مکالمه‌مان مطرح کردیم درمورد مردم ! گفت: اشاره‌تان را فهمیدم! گفتم: شما به تبلیغاتِ تمام نمایندگان انتخابات در تمام این چهل سال دقت کنید، شعار کدامشان با شعار امام یکی بود و هدفشان از رسیدن به قدرت، «تولید انسان» بود؟ گفت : نمی‌دانم شاید کمتر از انگشتان دست! گفتم : از ماست که بر ماست... نه؟ اگر خودمان را به وزنِ نگاه معمار انقلاب بزرگ می‌دیدیم، بعضی مسئولان با شعار نان و مرغ و بی‌حجابی و اختلاط بر ما حاکم نمی‌شدند! گروهی نه خودشان مؤمنند که رحم داشته باشند به ما،و نه توانستند امنیت و سلامتِ وجودی را یادِ مردم بدهند. به فکر فرو رفت و چیزی نگفت! گفتم: ما زمانی به اشتباه در انتخاب مبتلا شدیم که؛ _ قیمت خودمان را نشناختیم! _ به اندازه قیمتمان انتخاب نکردیم! حالا هم دودش به چشم خودمان رفت...حالا که می‌دانیم، باید جبرانش کنیم. ✘ ولی یادمان نرود ذات قدسی انقلاب سرمایه‌های خودش را ساخت! حاج قاسم‌هایش را پرورش داد! و این قطارِ در حرکت، بعد از چهل سال که بعضی مسئولان منافق سعی در توقفش داشتند با حمایت مردم به ایستگاه مقصد خود نزدیک شده است! ثمره‌ی این انقلاب علیرغم تمام تهدیدها و تحقیرها، همّت‌ و باکری‌ و حججی‌ها و .... شد تا نسلِ ظهور در امتداد چنین الگوهایی رشد و ایستادگی کنند. کمی عقب‌تر که بایستید خواهید دید: محور مقاومت به برکت «انقلاب ایران» برای حفظ امنیت اخرین ذخیره‌ی خدا و جهانی کردن تمدن الهی او آماده است! ما در کجای این حرکت هستیم!؟ https://eitaa.com/quraanalkarim