شرح وتفسیر:
دشمن بیدار است و شما در خواب!
در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام در ادامه توبیخها و سرزنشهای کوبنده و در عین حال منطقی و مستدل، لشکر کوفه را سرزنشهای جدیدی میکند و میافزاید: شما به شتران بی ساربان میمانید که هرگاه از یک طرف گرد آوری شوند، از سوی دیگر پراکنده میگردند. (ما أنتم إلاّ کإبل ضلّ رعاتها فکلّما جمعت من جانب انتشرت من آخر). اشاره به این که، شما اراده ای سست و افکاری متشتّت و پراکنده دارید و مصالح خود را تشخیص نمی دهید و اتحاد نظر در آن ندارید و با نظم و قدرت برای دفع دشمن به پا نمی خیزید. تشبیه به شتران، اشاره به کوتاهی فکر آنها و تعبیر به«ضلّ رعاتها»اشاره به عدم اطاعت آنها از پیشوا و امامشان است. بدیهی است که چنین گروهی، هرگز، نمی توانند ارتش نیرومندی را در برابر دشمن تشکیل دهند. به همین دلیل حضرت در ادامه سخن میفرماید: «به خدا سوگند! شما وسیله بدی برای افروختن آتش جنگ (بر ضد دشمنان) هستید»، (لبئس لعمر [۱] اللّه! سعر [۲] نار الحرب أنتم). جنگ مسلّما پدیده ای بسیار شوم و نامطلوب است و اثر آن، ویرانی شهرها و نابودی گروهی از انسانها و ناقص العضو شدن گروهی دیگر و فقر و بدبختی و عقب ماندگی است، ولی همین پدیده شوم، گاه به صورت داروی حیات بخش ص: ۳۲۸ جامعه در میآید و این در صورتی است که دشمنان خونخواری برای غصب حقوق مظلومان به پا خیزند و آتش فساد و ظلم را بر افروزند. در چنین شرایطی، جز به وسیله جنگ، نمی توان آرامش و عدالت و صلح و صفا را به جوامع انسانی باز گرداند. از همین رو است که قرآن مجید میفرماید: « «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» [۱]، به کسانی که جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازه جهاد داده شده است، چرا که مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر یاری آنها توانا است». و در جای دیگری میفرماید: « «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ» [۲]، و در راه خدا با کسانی که با شما میجنگند نبرد کنید، ولی از حد تجاوز نکنید که خدا تعدّی کنندگان را دوست ندارد». بنا بر این، اگر امام علیه السّلام در اینجا اشاره به افروختن آتش جنگ میکند، به خاطر آن است که غارتگران خون آشام شام، بارها به مرزهای کشور اسلام تجاوز کرده بودند و خونهایی را ریخته و اموالی را به غارت میبردند و اصولا، با جانشین پیامبر-که همه مردم با او بیعت کرده بودند-سر ناسازگاری داشتند و برای رسیدن به خواستههای نامشروعشان، راه جنگ را برگزیده بودند. به همین دلیل در ادامه این سخن، سه جمله، بیان میفرماید: که هر کدام گواهی بر این مدّعا است. نخست میفرماید: «نقشههای شوم و خطرناکی، بر ضدّ شما کشیده میشود، امّا شما طرح و نقشه ای در برابر آن ندارید، «تکادون و لا تکیدون». دیگر این که: پیوسته اطراف شما کم میشود (شهرهای اطراف شما را میگیرند و انسانها را از بین میبرند) و شما هرگز، به خشم نمی آیید و احساس درد و ص: ۳۲۹ ناراحتی نمی کنید)، «و تنتقص أطرافکم فلا تمتعضون»! [۱] سوم این که: دیده دشمن (برای ضربه زدن به شما) به خواب نمی رود، در حالی که شما در غفلت و بی خبری به سر میبرید. (لا ینام عنکم و أنتم فی غفلة ساهون)! ناگفته پیدا است که گروهی که در برابر طرحهای خرابکارانه دشمن طرح صحیح نظامی ندارد و پیوسته شهرها و آبادیهایش را در اطراف مرزها از دست او بیرون میبرند و انسانهای مؤمنش را به قتل میرسانند و همواره در خواب غفلت است، در حالی که، دشمن، بیدار و هوشیار است، چه سرنوشت شوم و خطرناکی در انتظارشان است! و به همین دلیل، پیشوای بیدار و آگاه و مدیر و مدبّری که میخواهد با اتکای به آنان، با دشمن خونخوارش پیکار کند، میسوزد و فریاد میکشد و از هر وسیله ممکنی، برای بیدار ساختن آنها استفاده میکند. چه دردناک است که افرادی، بدون آگاهی از وضع روحی و جسمی لشکر کوفه و نفاق و تمرّد و ضعف و ناتوانی حاکم بر آنان، در باره تدبیرهای جنگی امیر مؤمنان علی علیه السّلام و تاریخ زندگی او در این برهه خاص داوری کنند و حضرت را به ضعف مدیریت در این امر متّهم سازند، کسی که همیشه در میدان جنگهای اسلامی، به عنوان بهترین افسر و یار و یاور پیامبر، جنگیده و امتحان لیاقت و کفایت خویش را داده است! سپس در ادامه این سخن، امام نتیجه کار آنها و آینده خودش را در دو جمله کوتاه و گویا بیان میکند، میفرماید: به خدا سوگند! شکست برای کسانی که دست از یاری هم بردارند، حتمی است، (غلب و اللّه المتخاذلون). تنها شما نیستید که بر اثر نفاق و از دست دادن وحدت و همبستگی و ترک قیام شجاعانه بر ضدّ دشمن گرفتار شکست شده اید، بلکه این یک قانون همیشگی و جاودانه است که هر کس، این گونه، برنامههایی را که شما دارید دنبال کند، ص: ۳۳۰ سرنوشتش به یقین ناکامی و ذلّت و شکست است.
امام برای این که سخنش تأثیر بیشتری بر آنان بگذارد، مطلب را به صورت یک موضوع شخصی بیان نمی کند، بلکه به شکل یک حکم عام که در تمام طول بشر حاکم بوده و هست بیان میدارد. دیگر این که میفرماید: به خدا قسم! من گمان میکنم که اگر جنگ سختی درگیرد و حرارت و سوزش مرگ به شما نزدیک شود، از فرزند ابو طالب جدا میشوید، مانند جدا شدن سر (از بدن که التیامی در آن نیست)، (و ایم [۱] اللّه إنّی لأظنّ بکم أن لو حمس [۲] الوغی [۳] و استحرّ [۴] الموت، قد انفرجتم عن ابن أبی طالب انفراج الرّأس. امام با این تشبیه گویا به نکات مختلفی اشاره میکند. نخست این که موقعیت او گر چه مانند موقعیّت سر برای بدن است، ولی آیا سر- که مرکز هوش و چشم و گوش و زبان است-می تواند بدون اعضای دیگر بدن کاری را از پیش ببرد؟ دیگر این که آیا بدن، اگر از سر جدا شود، حیات و بقایی خواهد داشت، و اگر داشته باشد، بدون چشم و گوش و عقل و هوش کاری را از پیش میبرد و آیا سرنوشتش جز حرکاتی مذبوحانه و سپس برای همیشه از بین رفتن، چیز دیگری خواهد بود. ص: ۳۳۱ و دیگر این که اگر چنین حادثه ای پیش آید، تنها زیانش به من نمی رسد، بلکه شما بیشترین زیان را خواهید دید. و دیگر این که اگر سر از بدن جدا شود، التیام آن عادتا امکان پذیر نیست، در حالی که پیوند سایر اعضا کم و بیش امکان پذیر است. بنا بر این مقصود امام این است که با گرم شدن آتش جنگ، چنان وحشتی شما را فرا میگیرد و از من فرار میکنید و دور میشوید که دیگر به سراغ من نخواهید آمد! این احتمال نیز از سوی بعضی از شارحان داده شده است که منظور از«انفراج الرّأس»شکاف برداشتن سر بر اثر ضربه شمشیر یا مانند آن است که غالبا قابل التیام نیست. [۱] نکته: باز هم عوامل ضعف و شکست
----------
[۱]: ۱) «لعمر اللّه»، مفهوم این کلمه، در اصل سوگند خوردن به عمر و مدّت زندگانی است، ولی از آنجا که عمر و مدت زندگی در باره خداوند معنا ندارد، در اینجا به معنای«سوگند به ذات خدا»است. شرح بیشتری در باره این سوگند، در آغاز خطبه ۲۴، در همین جلد بیان شده است.
[۲]: ۲) «سعر»جمع«ساعر»از مادّه«سعر»به معنای«بر افروختن آتش»است. و«سعر»در اینجا به معنای «شعلههای بر افروزنده آتش»است.
[۱]: ۱) سوره حج، آیه ۳۹.
[۲]: ۲) سوره بقره، آیه ۱۹۰.
[۱]: ۱) «تمتعضون»از مادّه«معض»به معنای«ناگوار کردن و به درد آوردن و خشمگین کردن است».
[۱]: ۱) در باره«أیم اللّه»-که مفهوم سوگند را میرساند-در جلد اول صفحه ۴۸۳، ذیل خطبه ۱۰، هم شرح کافی داده شده است.
[۲]: ۲) «حمس»، از مادّه«ح م س»به معنای«شدت یافتن»است و حماسه و تحمّس به معنای تشدید و تشدّد مخصوصا در جنگها آمده است و احمس به مرد شجاعی گفته میشود که در برابر دشمن، با شدّت، ایستادگی میکند.
[۳]: ۳) «وغی»به معنای«سر و صدای-مخصوصا جنگاوران-در میدان نبرد»است. و گاه به خود جنگ نیز، وغی گفته میشود. و در خطبه بالا، به همین معنا است.
[۴]: ۴) «استحرّ»، از مادّه«حرر»و در اینجا به معنای«داغ شدن و شدت گرفتن»است و اشاره به این است که هنگامی که بازار شهادت داغ شود و جنگ به اوج خود برسد، افراد ضعیف و ناتوان، فرار را بر قرار ترجیح میدهند.
[۱]: ۱) این احتمال از این جهت بعید به نظر میرسد که در جمله، حتما تقدیر وجود دارد، زیرا، جمله«قد انفرجتم عن ابن ابی طالب»ایجاب میکند که جمله«انفراج الرّأس»در تقدیر چنین باشد: «انفراج الرّأس عن الجسد»یا«انفراج الجسد عن الرّأس»همان گونه که در خطبه ۹۷، در تعبیر مشابهی آمده است: «انفرجتم عن علیّ بن ابی طالب انفراج المرأة عن قبلها»عجب این که بعضی از شارحان نهج البلاغه، احتمالات بعید و نامناسبی در تفسیر جمله بالا ذکر کرده اند و گاه به هشت وجه یا بیشتر رسانده اند که نیازی به ذکر آنها نیست.
نکته:
باز هم عوامل ضعف و شکست
امام علیه السّلام این رهبر بزرگ انسانی و سیاسی و نظامی، بار دیگر در این فراز از خطبه به سراغ عوامل شکست و عقب ماندگی میرود و با تعبیراتی پر معنا بخش مهمی از این عوامل را بازگو میکند که نخستین آنها پراکندگی و تفرقه و نداشتن رهبری واحد است، همان مطلبی که امروز در بعضی از کشورهای اسلامی دیده میشود که شکاف و پراکندگی در میان آنها سبب عمده شکست و ویرانی و نابسامانی شده است. و جالب این که همه از وحدت دم میزنند، در حالی که هر یک به سهم خود، آتش پراکندگی و نفاق میافروزند. ص: ۳۳۲ دوم، نداشتن برنامه و نقشه صحیح در برابر نقشههای شوم و حساب شده دشمن است، که در جمله«تکادون و لا تکیدون»به آن اشاره شده است. سوم ناچیز شمردن حوادث بظاهر کوچک-و در واقع بزرگ-که در جمله«و تنتقص أطرافکم فلا تمتعضون»به آن اشاره شده است. بسیاری از حوادث کوچک، از مسایل مهم پنهانی پرده بر میدارند. گاه، یک تغییر جزئی در سطح بدن، خبر از ویرانی مهمی در درون میدهد. در مسائل اجتماعی و سیاسی و نظامی نیز همین گونه است. هنگامی که ببینیم دشمن، به یک منطقه کوچک مرزی حمله ور شده یا شخصیتی را به قتل رسانده، باید بدانیم که خود را برای درگیریهای بزرگتر آماده کرده و گرنه، چنین جرأت و جسارتی به خود نمی داد. این نخستین جرقهها را باید مهم شمرد و از کانون مهم آتشی که پشت آن نهفته است، غفلت نکرد. چهارم، این که دشمن بیدار باشد و دوست در خواب. او پیوسته به تهیه عدّه و عدّه مشغول گردد و ما با خوش باوری و ساده اندیشی، وضع موجود را صلح آبرومندانه و شرافتمندانه بپنداریم و آن گاه از خواب بیدار شویم که فاصله میان ما و دشمن، آن اندازه شده باشد که فرصتی برای پر کردن آن نداشته باشیم! پنجم، ترس از مرگ و فرار از شهادت در راه خدا که در جمله «و ایم اللّه! انّی لأظنّ... » به آن اشاره شده است. نوعا، انسانها غافل از این هستند که ترس از مرگ، خود، عامل مرگ است و آمادگی برای ایثار و جانبازی، خود، عامل حفظ جان است. این بود بخشی از نکات مهمی که امام امیر المؤمنین علی علیه السّلام در ارتباط با عوامل ضعف و شکست، به آن اشاره فرموده و در بحث آینده نیز این مسأله پیگیری میشود. در خطبه ۲۵ (در همین جلد) بحثهای دیگری در این زمینه آمده است و در ص: ۳۳۳ آنجا نیز امام علیه السّلام تحلیلهای عمیق و ارزنده ای در باره عوامل شکست بیان فرموده است. ص: ۳۳۴
بخش سوم:
اشاره
و اللّه! انّ امرء یمکّن عدوّه من نفسه یعرق لحمه و یهشم عظمه و یفری جلده لعظیم عجزه، ضعیف ما ضمّت علیه جوانح صدره. أنت فکن ذاک إن شئت، فأمّا أنا، فو اللّه! دون أن أعطی ذلک ضرب بالمشرفیّة تطیر منه فراش الهام، و تطیح السّواعد و الأقدام، و یفعل اللّه بعد ذلک ما یشاء.
ترجمه:
به خدا سوگند! کسی که دشمن را بر خویش مسلّط کند تا گوشتش را بخورد، استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد، عجز و ناتوانیش، بسیار بزرگ و آنچه در درون سینه دارد (یعنی قلب و اراده و تصمیمش) بسیار ضعیف و کوچک است. تو اگر میخواهی، آن چنان باش که گفتم، (ضعیف و ناتوان و تسلیم در برابر دشمن خونخوار) ولی من، به خدا سوگند! پیش از آن که تسلیم شوم، با شمشیر آبدار«مشرفی» (شمشیر برنده مخصوصی که از منطقه ای به نام«مشرف»از یمن یا شام میآورند) چنان ضربتی بر دشمن وارد میکنم که ریزههای استخوان سرش، به هر سو، پراکنده شود و بازو و پاهایش جدا گردد. پس از آن، خداوند، آنچه را بخواهد انجام میدهد (و من تسلیم رضای او هستم).
شرح و تفسیر:
من یک تنه در برابر دشمن ایستاده ام!
در این فراز، امام در باره کسانی که بر اثر سستی و ضعف و زبونی دشمن را بر ص: ۳۳۵ خود مسلّط میکنند سخنان کوبنده بیشتری دارد و میفرماید: «به خدا سوگند! کسی که دشمن را بر خویش مسلّط کند تا گوشتش را بخورد و استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد، عجز و ناتوانیش بسیار بزرگ و آنچه در درون سینه دارد (یعنی قلب و اراده و تصمیمش) بسیار ضعیف و کوچک است. «و اللّه! انّ امرء یمکّن عدوّه من نفسه یعرق [۱] لحمه و یهشم [۲] عظمه و یفری [۳] جلده لعظیم عجزه، ضعیف ما ضمّت علیه جوانح [۴] صدره». این تعبیر، به خوبی نشان میدهد که لشکر کوفه، آن قدر از خودشان ضعف نشان داده بودند که دشمن، نسبت به آنها کاملا جری و جسور شده بود و کاری بر سرشان میآورد که هم ردیف شکافتن پوست و جدا کردن گوشت و شکستن استخوانشان بود، و این گویاترین تعبیری است که در باره سلطه یک دشمن خونخوار و بی رحم بر انسانهای ضعیف و ناتوان تصور میشود و نهایت فصاحت و بلاغت در آن رعایت شده است و در واقع تعبیری است که اگر لشکر کوفه، کمترین احساسی را داشتند، باید آنها را به حرکت در آورد. آری، خونخواران لشکر شام در برابر مردم عراق چنین حالی را داشتند: بر هیچ چیز رحم نمی کردند، انسانهای بی گناه را میکشتند، اموالشان را غارت و خانه هایشان را ویران میکردند. عمل آنها در حقیقت، به کار قصّاب با حیوان مذبوح تشبیه شده است که پوستش را میکند و گوشتش را جدا میکند و با ساتور استخوانش را میشکند و ص: ۳۳۶ آماده خوردن میسازد. بعضی از مفسران نهج البلاغه، هر یک از این سه جمله را اشاره به نکته مستقلّی دانسته اند. و جمله«یعرق لحمه»، (گوشتش را جدا میکند) را اشاره به غارت اموال و جمله«و یهشم عظمه»، را اشاره به کشتن انسانها و جمله«و یفری جلده»را اشاره به برهم زدن نظم جامعه، گرفته اند. [۱] ولی در عین حال قرینه روشنی، برای این تفسیر، در دست نیست. مرحوم مغنیه در شرح خود، در ذیل این جمله میگوید: بارها شنیده ایم که کسانی برای مبارزه منفی در مقابل ظالمان و ستمگران دست به خود سوزی و انتحار زده اند، ولی هرگز نشنیده ایم که کسی خودش را چنان تسلیم دشمن کند که پوستش را بشکافد و گوشتش را جدا کند و استخوانش را در هم شکند، بی آن که کمترین دفاعی از خود نشان دهد! هیچ نوع از انواع ترس و تسلیم، وحشتناک تر از این نیست که آدم ترسو و ضعیف، خود را دست بسته در برابر قصّاب انسانیت و دشمن خونخوار بیفکند تا کاری را بر سر او بیاورد که درندگان بیابان بر سر طعمه و شکار خود میآورند. [۲] این احتمال در تفسیر جملههای بالا نیز وجود دارد که هر سه کار در باره یک فرد نباشد، بلکه دشمن به مقتضای حال و شرارتش، با گروهی از بی دفاعان، کاری کند که همانند دریدن پوست باشد و در باره گروهی دیگر، کاری کند که مانند جدا ساختن گوشت از استخوان و آماده کردن برای خوردن باشد. بر سر گروه سوم، بلایی بیاورد که مانند شکستن و خورد کردن استخوانها باشد. مطابق این تفسیر، مشکل ترتیب جملهها نیز حل خواهد شد، سؤال شده است که «چرا امام شکافتن پوست را در آخر قرار داده است؟ ». جواب این است که حضرت، گویی میخواهد بفرماید: که جنایات این دشمنان خونخوار، نسبت به شما، در یک مرحله مانند جدا ساختن گوشت از استخوان ص: ۳۳۷ است و در یک مرحله بالاتر، همانند شکستن استخوانها و در مرحله پایین تر بسان دریدن پوست تن است. بعضی از مفسّران نهج البلاغه معتقدند که این تعبیرات اشاره به حوادثی است که بعد از شهادت آن حضرت و سلطه لشکریان خونخوار معاویه بر عراق واقع شد که بر صغیر و کبیر، صحیح و مریض، فقیر و غنی و مردان و زنان رحم نکردند، همان گونه که تاریخ بروشنی در این باره گواهی میدهد همه اینها بر اثر این بود که در برابر این گونه دشمنان ضعف و سستی به خرج دادند و به فرمان نجات بخش امام و پیشوایشان گوش نکردند. [۱] ولی ظاهرا، این مسأله اختصاص به آن زمان نداشت، هر چند در آن موقع شدیدتر و وحشتناک تر بود. جمله«ما ضمّت علیه جوانح صدره»با توجه به این که«جوانح»جمع جانحه، به معنای«استخوان دنده»است، از نظر تحت اللفظی، چنین معنا میدهد: «آنچه درون دندههای سینه قرار داده شده است»و این کنایه روشنی برای قلب است و هدف امام علیه السّلام در جمله«ما ضمّت علیه جوانح صدره»بیان ضعف روحیه لشکر کوفه و ناتوانی آنها است. سپس امام در ادامه این سخن به سراغ این نکته مهم و اساسی میرود که او تصمیم خودش را برای آینده، بدون هیچ گونه تردید و هراس گرفته است، میفرماید: «تو اگر میخواهی آن چنان باش (که گفتم، ضعیف و ناتوان و تسلیم در برابر دشمن خونخوار) ولی من، به خدا سوگند! پیش از آن که تسلیم شوم، چنان ضربه ای با شمشیر آبدار مشرفی بر دشمن وارد میکنم که ریزههای استخوان سرش به هر سو پراکنده شود و بازوها و پاهایش جدا گردد، پس از آن خداوند آنچه را بخواهد انجام میدهد (و من تسلیم
رضای او هستم)، «أنت فکن ذاک إن شئت فأمّا أنا-فو اللّه! ص: ۳۳۸ دون أن أعطی ذلک ضرب بالمشرفیّة تطیر منه فراش [۱] الهام، و تطیح [۲] السّواعد و الأقدام، و یفعل اللّه بعد ذلک ما یشاء. » در این که مخاطب«أنت»، کیست؟ دو احتمال داده شده است: نخست این که منظور یک انسان کلّی و به تعبیر دیگر، فرد فرد لشکر ضعیف و ناتوان کوفه است. دیگر این که منظور، اشعث بن قیس منافق است که در اینجا به امیر مؤمنان علی علیه السّلام پیشنهاد تسلیم شدن در برابر دشمن را داد، همانند تسلیم شدن عثمان در برابر مجاهدان مصر. حضرت روی به او کرد و فرمود: تو در مقابل دشمن تسلیم شو، ولی من هرگز چنین نخواهم کرد و چنان تکیه بر قدرت و قوّت خویش میکنم که دشمن در حیرت فرو رود. در واقع علی علیه السّلام بعد از آن که از وضع آنها مأیوس میشود، حساب خود را از آنان جدا میکند، میفرماید که اگر شما تصمیم بر تسلیم در برابر دشمن خونخوار گرفته اید، من هرگز با شما همراه نخواهم بود و یک تنه با آنان میجنگم تا قضای الهی فرا رسد. شما وظیفه ای دارید و من وظیفه ای و خداوند هم مشیّتی دارد که حساب هر یک از دیگری جدا است. اگر شما به وظیفه خود عمل نکنید و تن به ذلّت و تسلیم و مرگ ناشرافتمندانه بدهید و کشور اسلام را به ویرانی بکشید و ظالمان خون آشام را بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلّط سازید و نه تنها نسل امروز که نسل آینده را نیز به تباهی بکشانید، من یک تنه به پا میخیزم و وظیفه خودم را در این میان انجام میدهم و شهادت و مرگ پر افتخار را بر هر چیز مقدّم میشمارم و تمام قدرت خود را به کار ص: ۳۳۹
----------
[۱]: ۱) «یعرق»، از مادّه«ع ر ق»، به معنای«جدا ساختن گوشت از استخوان»، و گاه به معنای«جدا کردن گوشت با دندان از استخوان و خوردن آن»آمده است.
[۲]: ۲) «یهشم»، از مادّه«ه ش م»، به معنای«شکستن چیز خشک»است و گاه بر خصوص شکستن استخوانها، به طور مطلق، یا استخوانهای، سر و صورت آمده است.
[۳]: ۳) «یفری»، از مادّه«ف ر ی»، به معنای«شکافتن چیزی»است، خواه خوب باشد یا بد و گاه به معنای «قطع کردن و بریدن»نیز آمده است.
[۴]: ۴) «جوانح»جمع«جانحه»به معنای«دندههایی است که در طرف جلو سینه قرار گرفته»است و در اصل از مادّه«جنح»به معنای«کج شدن و تمایل پیدا کردن»می باشد، و چون دندهها به شکل مستقیم نیستند این واژه بر آنها اطلاق میشود.
[۱]: ۱) شرح نهج البلاغه، ابن میثم، جلد ۲، صفحه ۸۱.
[۲]: ۲) فی ظلال نهج البلاغه، جلد؟؟، صفحه ۲۲۸.
[۱]: ۱) مفتاح السّعادة، جلد ۶، صفحه ۸۲.
[۱]: ۱) «فراش»جمع«فراشه»به معنای«استخوانهای نازک، یا خصوص استخوانهای پیشانی (و سر) است و «هام»جمع«هامه»به معنای سر است و گاهی به ریش و بزرگ قبیله نیز اطلاق میشود.
[۲]: ۲) «تطیح»، از مادّه«ط و ح»به معنای«هلاک شدن و نابود گشتن یا مشرف بر هلاک شدن»است، و از آنجا که جدا شدن دست و پا، مایه نابودی آنها میشود، در جمله بالا، بر این معنا اطلاق شده است.
می گیرم و لحظه ای تن به ضعف و ذلّت نمی سپارم. گویا امام در اینجا میخواهد آن گروه اندک شجاع را که در لابه لای لشکر ضعیف بودند، دلگرمی دهد و افراد مردّد را از شک و تردید در آورد و به خود ملحق سازد، و همان گونه که تاریخ گواهی میدهد این بیان امام مؤثّر افتاد و خون تازه ای در عروق لشکر به جریان در آمد و آماده پیکار با دشمن شدند.
نکته:
در زندگی اجتماعی و سیاسی، گاه لحظات حسّاسی پیش میآید که رهبران بزرگ را در تنگنا قرار میدهد و آن زمانی است که در میان پیروان اختلاف و پراکندگی و ضعف و تردید در تصمیم گیری آشکار گردد و وجود این اختلاف و پراکندگی مایه دلگرمی و جسارت دشمن شود. اینجا است که رهبران شجاع و مصمّم، تصمیم نهایی خود را اعلام میکنند و میگویند که ما به تنهایی ایستاده ایم، چه یار و یاوری باشد و چه نباشد، میجنگیم و تسلیم نمی شویم هر چند شهید شویم. ما با آغوش باز از شهادت استقبال میکنیم و تن به ذلّت و شکست نمی دهیم. این همان راهی است که امام علیه السّلام در خطبه بالا برگزیده است. شبیه آن را در سخنان فرزندش، سالار شهیدان کربلا نیز مشاهده کردیم. پیروان این مکتب در شب عاشورا نیز با پیشوایان هم صدا شدند و در آن جلسه تاریخی معروف، هنگامی که امام علیه السّلام بیعت خود را از آنها برداشت و به آنان اجازه بازگشت داد و نامحرمان ضعیف و ناتوان راه خود را پیش گرفتند و فرار کردند و امام علیه السّلام را در برابر حوادث خطرناکی که در پیش بود، تنها گذاشتند و رفتند و گروه اندکی از یاران امام علیه السّلام، ماندند، هر یک بنوبه خود برخاستند و همین منطق را با عبارات مختلف که امروز به صورت یک حماسه جاویدان، در تاریخچه کربلا باقی مانده، بیان داشتند تا آنجا که بعضی گفتند که ما ایستاده ایم، هر چند شهید شویم، ص: ۳۴۰ سپس پیکر ما را بسوزانند و بار دیگر زنده شویم و اگر هفتاد بار این کار تکرار گردد، دست از حمایت تو-که حمایت حق و عدالت است-بر نمی داریم. [۱] امام امیر المؤمنین علی علیه السّلام در نامه ۳۶، از نامههای نهج البلاغه نیز به همین معنا در قالب عباراتی دیگر، اشاره فرموده است، آنجا که در پاسخ برادرش عقیل، که به صورت فرمانده لشکری به سوی دشمن اعزام شده بود، میفرماید: «و أمّا ما سألت عنه من رأیی فی القتال، فانّ رأیی قتال المحلّین حتّی ألقی اللّه لا یزیدنی کثرة النّاس حولی عزّة و لا تفرّقهم عنّی وحشة و لا تحسبنّ ابن أبیک-و لو أسلمه النّاس-متضرّعا متخشّعا و لا مقرّا للضّیم واهنا». امّا آنچه در مورد جنگ از من پرسیده ای و نظر مرا در این باره خواسته ای، عقیده من این است که با کسانی که پیکار با ما را حلال میشمارند، پیکار کنم تا آن گاه که خداوند را ملاقات کنم. (بدان و آگاه باش)! نه کثرت جمعیّت در اطرافم، موجب عزّت من خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم، موجب وحشت. هرگز گمان مبر که فرزند پدرت-هر چند مردم دست از یاری او بردارند-به تضرّع و خشوع افتد و یا در برابر ظلم و ستم، سستی به خرج دهد و تسلیم گردد! در داستان موسی بن عمران علیه السّلام نیز میخوانیم که قوم او وقتی به دروازههای بیت المقدس رسیدند، از قدرت گروه عمالقه-که حاکم بر آنجا بودند-به وحشت افتادند و تصمیم و اراده آنها سست گشت و سر به نافرمانی در برابر موسی علیه السّلام و برادرش هارون علیه السّلام برداشتند و با صراحت گفتند که تا آنها در این سرزمین هستند، ما هرگز وارد آن نخواهیم شد، لذا تو و پروردگارت-که وعده پیروزی به تو داده است- بروید و با آنها بجنگید، هنگامی که پیروز شدید ما را خبر کنید. ما در اینجا نشسته ایم: «قالُوا یا مُوسی إِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ». [۲] ص: ۳۴۱ اینجا بود که موسی علیه السّلام ناچار شد از آنها اعلام جدایی کند و اعلام دارد که تنها، من و برادرم ایستاده ایم و هر کس هر راهی را میخواهد در پیش گیرد. موسی علیه السّلام گفت: پروردگارا (در این شرایط) من تنها اختیار خود و برادرم را دارم. میان من و این جمعیت گنهکار، جدایی بیفکن! «قالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ». [۱] پیامبر بزرگ الهی نوح علیه السّلام، در لحظات بحرانی و طوفانی عمرش در برابر قوم سرکش و جبّار نیز سخنی شبیه به همین داشت و گفت: ای قوم من! اگر موقعیّت من و تذکّراتم نسبت به آیات الهی بر شما سنگین و غیر قابل تحمّل است (هر کاری از دستتان ساخته است، بکنید). من بر خدا توکل کرده ام، شما فکر خود و قدرت معبودهایتان را جمع کنید، سپس چیزی بر شما پنهان نماند و بعد (اگر توانایی دارید) به حیات من پایان دهید و مهلت ندهید! (ولی بدانید که هرگز توانایی بر این کار ندارید). «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ إِنْ کانَ کَبُرَ عَلَیْکُمْ مَقامِی وَ تَذْکِیرِی بِآیاتِ اللّهِ فَعَلَی اللّهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ لا یَکُنْ أَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَیَّ وَ لا تُنْظِرُونِ» [۲] . این موضع گیری قاطع رهبر و پیشوا تأثیر خود را بر پیروان میگذارد، تأثیری عمیق و آشکار.
افراد با اراده و مصمّم را، هر چند اندک باشند، قوی تر و دل گرمتر میسازد و بسیاری از افراد بی تفاوت را از آن حالت بیرون آورده و به موضع گیری وا میدارد. حد اقل، این گونه موضع گیری رهبران الهی در تاریخ ثبت میشود و برای آیندگان الهام بخش خواهد شد، همان طور که حماسههای کربلا و عاشورا، در تاریخ رنگ جاودانگی به خود گرفته و سرمشقی است برای جمعیّتها و ملّت ها. ص: ۳۴۲
----------
[۱]: ۱) برای آگاهی بیشتر بر مضمون خطبه امام علیه السّلام در آن شب تاریخی و جوابهای بسیار شجاعانه یارانش در برابر امام علیه السّلام، به جلد ۴۴، بحار الانوار، صفحه ۳۹۲ به بعد مراجعه فرمایید.
[۲]: ۲) سوره مائده، آیه ۲۴.
[۱]: ۱) سوره مائده، آیه ۲۵.
[۲]: ۲) سوره یونس، آیه ۷۱. آخرین تصمیم یک رهبر شجاع!
بخش چهارم:
اشاره
أیّها النّاس! إنّ لی علیکم حقّا، و لکم علیّ حقّ، فأمّا حقّکم علیّ: فالنّصیحة لکم، و توفیر فیئکم، علیکم، و تعلیمکم کیلا تجهلوا، و تأدیبکم کیما تعلموا. و أمّا حقّی علیکم: فالوفاء بالبیعة، و النّصیحة فی المشهد و المغیب، و الإجابة حین أدعوکم و الطّاعة حین آمرکم.
ترجمه:
ای مردم! مرا بر شما حقّی است و شما را بر من حقّی: امّا حقّ شما بر من (نخست) این است که از خیر خواهی شما دریغ نورزم و بیت المال را در راه شما به طور کامل به کار گیرم و شما را تعلیم کنم تا از جهل و نادانی رهایی یابید و شما را تربیت کنم تا فرا گیرید و آگاه شوید. و امّا حقّ من بر شما، این است که در بیعت خویش وفادار باشید و در آشکار و نهان، خیر خواهی را (در حقّ من) به جا آورید و هر وقت شما را بخوانم، اجابت کنید و هر زمان به شما فرمان دهم اطاعت کنید.
شرح وتفسیر:
حقّ من بر شما و حقّ شما بر من!
در آخرین بخش این خطبه، امام علیه السّلام به سراغ یکی از مهمترین مسائل مربوط به حکومت میرود و حقّ امام و رهبر را بر امّت و حقّ امّت را بر امام و رهبر، در جملههایی کوتاه و بسیار پر معنا بیان میدارد و در هر قسمت به چهار حق اشاره میکند. ص: ۳۴۳ نخست از حقوق امّت بر امام سخن میگوید، چرا که مقدم داشتن این قسمت، علاوه بر این که سبب تأثیر در نفوس شنوندگان میشود، جنبه مردمی حکومت اسلامی را آشکار میسازد و نشان میدهد که این حکومت، با حکومت خود کامگان و طاغوتها و زمامداران خودسر-که خود را مالک الرّقاب مردم میدانستند و عملا با آنها معامله مالک نسبت به بردگان داشتند و تعبیر ارباب و رعیت در نظام آنها، از تعبیرهای رایج و متداول بود-فرق بسیار دارد. حضرت میفرماید: «ای مردم! مرا بر شما حقی است و شما را بر من حقی، «أیّها النّاس! إنّ لی علیکم حقّا، و لکم علیّ حقّ». گر چه حق در اینجا به صورت مفرد ذکر شده، ولی به معنای جنس حقّ است که مفهوم عامی دارد و ذکر آن به صورت نکره، اشاره به عظمت این حقوق است، زیرا گاه نکره آوردن برای تعظیم است. حضرت سپس به سراغ نخستین حقّ امت بر امام میرود و میفرماید: «امّا حق شما بر من (نخست) این است که از خیر خواهی شما دریغ نورزم، «فأمّا حقّکم علیّ: فالنّصیحة لکم». نصیحت، در اصل به معنای«خلوص»است و به همین دلیل عسل خالص را «ناصح»می گویند. گاه به معنای«دوختن»نیز آمده است و به همین جهت خیاط را «ناصح»گفته اند، سپس به هر گونه خیر خواهی خالصانه و خالی از غلّ و غش، اطلاق شده است. این واژه در مورد خدا و پیامبر و قرآن و افراد مردم و در مورد امام و امّت به کار میرود و در هر مورد، به مقتضای حال، اشاره به مصداقی از آن مفهوم وسیع و جامع است. در بعضی از منابع لغت میخوانیم که نصیحت، جامع معانی پراکنده ای است. مثلا نصیحت برای خدا، به معنای«اعتقاد به وحدانیت او و اخلاص نیّت در عبادتش و یاری کردن حق»است و نصیحت نسبت به قرآن، به معنای«تصدیق و ص: ۳۴۴ عمل به آن و دفاع در برابر تأویل جاهلان و تحریف غالیان»است و نصیحت برای پیامبر خدا، همان تصدیق به نبوّت و رسالت و اطاعت اوامر او است. (و نیز در هر مورد، به تناسب آن مورد، مفهوم خاصی را تداعی میکند). [۱] به همین دلیل، به نظر میرسد که منظور از نصیحت و خیر خواهی خالصانه امّت، در خطبه بالا، همان برنامه ریزی کامل و همه جانبه برای پیشرفت و تعالی مردم در تمام جنبههای معنوی و مادی است، چرا که نخستین گام در طریق خیر خواهی امّت، چیزی جز برنامه ریزی صحیح نیست، و به این ترتیب امام و والی و زمامدار و رهبر در درجه نخست، باید برنامه صحیح و جامعی را که تضمین و تأمین کننده منافع معنوی و مادّی تودههای مردم و سبب رسیدن به کمال مطلوب است با حدّاقل ضایعات، تنظیم کند و این معنا در دنیای امروز از اهمّیت فوق العاده ای برخوردار است و صاحبان فکر و اندیشه معتقدند که اشکالاتی که در نظامهای اجتماعی پیدا میشود، نخست به خاطر عدم برنامه ریزی صحیح است. حضرت، سپس به سراغ دومین حق امت-که مربوط به مسائل اقتصادی است- میرود و میفرماید: «و این که بیت المال شما را، در راه شما به طور کامل به کار گیرم، «و توفیر فیئکم، علیکم». مسأله عدالت اجتماعی در زمینه مسائل اقتصادی همیشه مهم ترین مشکل جوامع انسانی بوده است و غالب جنگها و نزاعهای خونین و بسیاری از مفاسد اجتماعی، به خاطر زیر پا گذاشتن این اصل ظهور و بروز میکند. این مسأله، موضوع بیشترین پروندههای دادگستریها را تشکیل میدهد و به همین دلیل برای ایجاد صلح و صفا و نظم و آرامش و مبارزه با مفاسد اخلاقی و انواع انحرافات، باید نخست به سراغ احیای عدالت اجتماعی رفت و اگر میبینیم بعد از موضوع برنامه ریزی کلی جامعه، امام علیه السّلام انگشت روی این موضوع میگذارد، به خاطر جهاتی است که در بالا ذکر شد. ص: ۳۴۵ با توجه به این که«فیء»به گفته ارباب لغت، در اصل به معنای«بازگشت و رجوع به حالت نیکو»است، به سایه هنگامی که از طرف غرب به شرق بر میگردد، «فیء» گفته میشود. این واژه در آیات قرآن و احادیث معمولا بر اموالی اطلاق میشود که از کفّار به مسلمانان میرسد، گاه به خصوص اموالی که بدون جنگ، از آنها به دست میآید و گاه به همه این اموال و گاه حتّی به انفال (ثروتهای طبیعی که متعلّق به حکومت اسلامی است و مالک مشخصی ندارد) نیز اطلاق میگردد. فیء در جمله بالا، در کلام امام علیه السّلام اشاره به تمام اموال بیت المال است و تعبیر به«توفیر فیئکم»با توجه به این که«توفیر»از مادّه«وفر»به معنای«مال بسیار»و «توفیر»به معنای«ادای آن»است اشاره به این است که وظیفه حاکم، این است که اموال عمومی را، به طور کامل در اختیار نیازمندان و تمام صاحبان حق قرار دهد و به طور کلی به امور اقتصادی و معیشت مردم سامان بخشد.
سومین وظیفه حاکم، پرداختن به مسائل مربوط به آموزش و کارهای فرهنگی است. امام علیه السّلام در این زمینه میفرماید: حق دیگر شما بر من، این است که شما را تعلیم کنم تا از جهل و نادانی رهایی یابید، «و تعلیمکم کیلا تجهلوا»، آری والی باید با آموزشهای صحیح و سالم به مبارزه با جهل برخیزد و سطح افکار مردم را بالا ببرد و فرهنگ جامعه را تقویت کند و عامل مهم بدبختیها را-که جهل و نادانی است- ریشه کن سازد. حضرت میفرماید: چهارمین حق شما بر من، این است که«شما را تربیت کنم و پرورش دهم تا فرا گیرید و آگاه شوید، «و تأدیبکم کیما تعلموا». در واقع امام علیه السّلام در جملههای کوتاه و پر معنای بالا، به چهار بعد مهم حکومت اسلامی و حقوق ملتها بر حاکمان اشاره فرموده است: اوّل-برنامه ریزی صحیح، دوم-تنظیم عادلانه مسائل اقتصادی، سوم-توجه کامل به امر آموزش، ص: ۳۴۶ چهارم-توجه به امر پرورش و تهذیب اخلاق و مبارزه با مفاسد اخلاقی. قابل توجه این که در مورد حق سوم میفرماید: «باید شما را تعلیم دهم تا از جهل رهایی یابید»و در مورد حق چهارم میفرماید: «شما را تربیت کنم تا فرا گیرید و آگاه شوید». در حالی که نتیجه تعلیم، گر چه آگاهی است، ولی نتیجه تأدیب، پرورش صفات اخلاقی است و نه مسأله آگاهی، ولی منظور امام علیه السّلام این است که از آثار فضایل و زیانهای رذایل آگاهی پیدا کنید تا فضایل را در وجود خود پیاده کرده و با رذایل مبارزه کنید. در واقع حق سوم، اشاره به عقل نظری دارد و حقّ چهارم اشاره به عقل عملی است. سپس امام علیه السّلام به بیان حقّ خود-یا به تعبیری دیگر حقّ زمامدار بر امّت اسلامی پرداخته و آن نیز در چهار بخش خلاصه میکند. نخست میفرماید: امّا حقّ من بر شما این است که در بیعت خویش وفادار باشید، «و أمّا حقّی علیکم: فالوفاء بالبیعة». بیعت، در واقع همان پیمانی است که میان امّت و امام برقرار میشود، پیمانی محکم و لازم الاجراء و بر اساس این پیمان امام علیه السّلام و حاکم باید در همه جا مصلحت امّت را در نظر بگیرد و امنیّت و نظم را برقرار سازد و با دشمنان به مبارزه برخیزد و اسباب پیشرفت و تکامل جامعه را فراهم کند و امّت نیز باید پشت سر امامش بایستد و مانند بازویی نیرومند برای او عمل کند و کاری که بر خلاف این عهد و پیمان است، هرگز انجام ندهد. حضرت در مورد حقّ دوم میفرماید، «در آشکار و نهان خیر خواهی را (در حقّ من) به جا آورید». «و النّصیحة فی المشهد و المغیب». مانند متعلّمان چاپلوس یا منافقان چند چهره نباشید که در حضور من سخن از دوستی و محبّت و اخلاص بزنید و اعلام خیر خواهی کنید، امّا در پشت سر یا ص: ۳۴۷ بی تفاوت باشید و یا طریق خیانت و فساد را در پیش گیرید. اگر من همه جا حاضر نیستم خدای من همه جا حاضر و ناظر است و این جهان همه جایش، محضر خدا است و برای انسانهای با ایمان حضور و غیاب من تفاوتی نمی کند. حضرت بعد به سراغ سومین حق میرود و میفرماید: «هر وقت شما را بخوانم اجابت کنید»، «و الإجابة حین أدعوکم». مانند افراد سست و ناتوان و بیمار گونه که در اجابت دعوتها تعلّل میورزند نباشید. همیشه باید گوش به فرمان امامتان باشید که گاه ساعتها و لحظهها سرنوشت ساز است و اندکی تعلّل و سستی و تأخیر، ممکن است زیانهای غیر قابل جبرانی به بار آورد. این انضباط و گوش به فرمان بودن، باید بر همه امّت حاکم باشد. و در مورد چهارمین و آخرین حق میفرماید: «هر زمان به شما فرمان دهم، اطاعت کنید» «و الطّاعة حین آمرکم». ممکن است که گروهی فراخوانی امام علیه السّلام را پذیرا شوند و به دعوت او لبیک گویند، امّا هنگامی که به حضور او آمدند و فرمان سخت و سنگینی که حافظ منافع امّت است صادر شد، اطاعت نکنند. بنا بر این هم اجابت دعوت لازم است و هم اطاعت فرمان. بدیهی است که این حقوق چهارگانه امام بر امّت، اموری است که منافع آن مستقیما به خود آنان باز میگردد. آنها منّتی در انجام دادن این امور بر امام ندارند، بلکه امام بر آنها منّت دارد که با استفاده از این حقوق امنیت و آبادی و آزادی و افتخارات آنها را تضمین میکند. بعضی از شارحان نهج البلاغه در اینجا افزوده اند که این حقوق چهارگانه متقابل، (در هر طرف چهار حق)، مخصوص امام عادل و منصوب از ناحیه خدا است و نه ص: ۳۴۸ همه زمامداران، اعم از خوب و بد، به همین دلیل امام فرموده است: «انّ لی علیکم حقّا، [۱] مرا بر شما حقّی است». ولی به نظر میرسد که آنچه در این بیان مبارک امام آمده، برنامه ای است که برای هر قوم و ملّتی تنظیم شده است. هر پیشوایی، خواه از ناحیه خدا باشد و یا به مصداق، «لا بدّ للنّاس من أمیر برّ أو فاجر». [۲] هر امیری در هر جامعه ای بر سر کار آید، اگر بخواهد کار او پیشرفت کند باید این حقوق چهار گانه را محترم بشمارد و نیز هر ملّتی اگر بخواهد از وجود امیر خود بهره گیرد، باید اصول چهار گانه را به کار بندد.
در واقع آنچه در این خطبه آمده ارشاد و راهنمایی به حکم عقل و منطق است.
----------
[۱]: ۱) مجمع البحرین، مادّه«نصح».
[۱]: ۱) مفتاح السعادة، جلد ۶، صفحات ۸۴-۸۵.
[۲]: ۲) نهج البلاغه، خطبه ۴۰.
نکته ها:
۱-حقوق متقابل امام و امّت
حکومت پیوندی است در میان امام و امّت، همانند پیوند سر با بدن که بدون همکاری نزدیک و هماهنگی کامل، هرگز سامان نمی یابد. به تعبیر دیگر، حاکمان الهی در عین این که نمایندگان خدا در میان امّتها هستند، نمایندگان مردم برای تأمین مصالح آنها نیز میباشند و به همین دلیل سنگین ترین حقوق را امام بر امّت و امّت بر امام دارد. در روایات بحثهای گسترده ای در زمینه این حقوق متقابل دیده میشود که از دقّت و اهتمام اسلام به این امر مهم خبر میدهد. مرحوم کلینی در جلد اوّل اصول کافی، بابی در همین زمینه دارد و در نخستین حدیث آن باب از ابو حمزه نقل میکند که از امام باقر علیه السّلام پرسیدم: «ما حقّ الإمام علی النّاس»، حقّ امام بر مردم چیست؟ فرمود: «حقّه علیهم أن یسمعوا له و یطیعوه»، «حقّ امام بر مردم این است که به سخنانش گوش فرا دهند و فرمانش را اطاعت کنند». ص: ۳۴۹ سپس میگوید: پرسیدم: «ما حقّهم علیه». «حق مردم بر امام چیست؟ » فرمود: «یقسّم بینهم بالسّویّة و یعدل فی الرّعیّة»، «همه چیز را در میان آنها مساوی تقسیم کند (و تبعیض در میان مردم قائل نشود) و عدالت را در میان آنها رعایت کند. بعید نیست که جمله نخست اشاره به مسائل اقتصادی باشد و دومی به مسائل اجتماعی و سیاسی نظر داشته باشد. در پایان آن حدیث حضرت فرمود: «فاذا کان ذلک فی النّاس فلا یبالی من أخذ هاهنا و هاهنا»، «هر گاه این امر در میان مردم حاکم باشد تفاوتی نمی کند که حقوقشان را از اینجا بگیرند یا از آنجا». [۱] اشاره به این که به هر حال مردم به حق خود میرسند، خواه مصداق آن اینجا باشد یا جای دیگر. مرحوم محقّق مجلسی در مرآة العقول، در تفسیر این جمله نقل میکند که گفته شده: «منظور این است که وقتی، حقّی از دو طرف انجام گیرد، هر کس هر کجا برود و هر کار کند، مشکلی برای او ایجاد نمی شود و یا هر کس هر مذهبی داشته باشد فرقی نمی کند. [۲] زندگی امیر مؤمنان و تاریخ پر افتخار او سرمشق بسیار مهم و پر ارزشی برای مسأله حکومت اسلامی است. او در امر عدالت بحدّی سخت گیر بود که تمام وجود خویش و موقعیت خود را فدای آن کرد. ابن ابی الحدید، در ذیل خطبه مورد بحث از یکی از مورّخان به نام فضیل بن جعد، نقل میکند که مهم ترین عامل جدایی گروهی از عرب از امیر مؤمنان علی علیه السّلام مسائل مالی بود، چرا که آن حضرت، شرفا و شخصیتهای معروف را بر دیگران برتری نمی داد و نژاد عرب را بر غیر عرب مقدّم نمی شمرد و با رؤساء و امرای قبایل سازشهای پنهانی-آن گونه که معمول پادشاهان است-نداشت و هیچ کس را ص: ۳۵۰ به سوی شخص خود فرا نمی خواند، در حالی که معاویه دقیقا بر خلاف او بود. به همین دلیل دنیا پرستان علی علیه السّلام را رها کرده و به معاویه پیوستند. او سپس اضافه میکند که علی علیه السّلام از یاری نکردن اصحابش و فرار بعضی به سوی معاویه، با مالک اشتر سخن گفت و گله کرد. مالک عرض کرد: «ای امیر مؤمنان! آن روز که ما با اهل بصره به کمک مردم بصره و اهل کوفه پیکار کردیم، مردم متحد بودند، ولی امروز اختلاف پیدا کرده و اراده آنها ضعیف و نفرات آنها کم شده است و تو نیز میخواهی با عدالت با آنها رفتار کنی و حق را به حقدار برسانی و اگر افراد عادی در برابر سرشناسان مظلوم واقع شدند، حقّ آنها را از ظالمان بگیری و افراد صاحب نفوذ و شرفا در نظر تو با افراد عادی تفاوتی ندارند. فریاد گروهی از اصحابت از اجرای حق در باره آنها بلند شده و از عدالت تو اندوهگین گشته اند. از طرفی مشاهده میکنند که معاویه به ثروتمندان و صاحبان نفوذ چه خدمتی میکند! دلهای آنها متوجه دنیا شده و کمتر کسی پیدا میشود که اهل دنیا نباشد. اکثر آنها از حق کناره میگیرند و خریدار باطل هستند و دنیا را بر آخرت ترجیح میدهند، اگر اموال را در اختیار دنیا پرستان با نفوذ قرار دهی گردنها به سوی تو کشیده میشود و خیر خواه تو میشوند و به تو عشق میورزند... » علی علیه السّلام (در پاسخ اشتر) فرمود: «امّا این که گفتی که ما با عدالت رفتار میکنیم، این چیزی جز پیروی فرمان خدا نیست که میفرماید: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها وَ ما رَبُّکَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِیدِ»، هر کس عمل صالحی را انجام دهد، سودش برای خود او
----------
[۱]: ۱) اصول کافی، جلد ۱، صفحه ۴۰۵.
[۲]: ۲) مرآة العقول، جلد صفحه ۴، ۳۳۵.
است و هر کس بدی کند، به خویشتن بدی کرده است، پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمی کند. [۱] و من از این که در آنچه گفتی (اجرای حق و عدالت) کوتاهی کرده باشم، بیشتر میترسم (از آنچه مرا به سوی آن دعوت میکنی). ص: ۳۵۱ و امّا این که گفتی حق بر آنها سنگین است و به همین جهت از ما جدا شده اند (عیبی بر ما نیست) خدا میداند که آنها به خاطر جور و ستم جدا نشدند و بعد از جدایی از ما به عدالت پناه نبردند، تنها به سراغ دنیای ناپایدار رفتند و روز قیامت از آنها سؤال میشود. و امّا این که گفتی من بی حساب اموال بیت المال را بذل کنم، و به آن گروه از مردانی که اشاره کردی بخشش مخصوصی داشته باشم، این کار برای من ممکن نیست. من به هیچ کس بیش از حقّش نمی توانم بدهم (و جدا شدن این گروه از ما لطمه ای به ما وارد نمی کند)، چرا که خداوند بحق میفرماید: «کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرِینَ»، [۱] «چه بسیار گروههای کوچکی که به فرمان خدا بر گروههائی عظیم پیروز شدند و خداوند با صابران و (استقامت کنندگان) است. [۲] باز هم در موارد مناسب، به ویژگیهای حکومت اسلامی و حق امام بر امّت و حقّ امّت بر امام خواهیم پرداخت.
----------
[۱]: ۱) سوره فصلت، آیه ۴۶.
[۱]: ۱) سوره بقره، آیه ۲۴۹.
[۲]: ۲) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد ۲، صفحه ۱۹۷-۱۹۸.
۲-در کشاکش تعارض حق و مصلحت!
بسیار میشود که واقعیتها با ملاحظات زودگذر و مصالح شخصی و گروهی در تعارض است و حق در یک طرف قرار میگیرد و مصلحت اندیشی در طرف مقابل. در اینجا معمولا سیاستمداران دنیا مصلحت اندیشی را بر حق و واقعیّت مقدّم میدارند و حق را در پای آن قربانی میکنند. تاریخ، پر است از نمونههای این تعارض و این ترجیح و در عصر و زمان خود تقریبا همه روزه شاهد آن هستیم. ولی مردان الهی و رجالی که گام در جای آنها نهاده اند، بی تردید حق را ترجیح ص: ۳۵۲ می دهند. یکی از موارد اختلاف امیر مؤمنان علی علیه السّلام با دشمنان و حتّی با بعضی از دوستانش همین بود. آنها میگفتند که تقسیم عادلانه بیت المال، هر چند حق است، امّا هماهنگ با مصلحت نیست و باید سردمداران را مقدّم شمرد و ثروتمندان صاحب زور را سهم بیشتری داد و از سهم مستضعفان تسلیم در مقابل حق کاست در حالی که علی علیه السّلام دقیقا طرفدار اجرای حق و عدالت بود، هر چند برای گروهی ناخوشایند باشد و دست از حمایت او بردارند یا به مخالفتش برخیزند و تنها ماندن علی علیه السّلام که- آثارش در خطبه بالا و بسیاری از خطبههای نهج البلاغه منعکس است-بیشتر به خاطر همین بود. این نکته حائز اهمیّت است که اگر امام علیه السّلام آن گونه که خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دستور داده بودند، بلافاصله پس از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در جایگاه خود قرار میگرفت بسیاری از این مشکلات وجود نداشت، چرا که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جاده حق را هموار کرده بود و اکثریت قاطع تودههای مردم آن را پذیرا شده بودند، ولی تبعیضهای ناروای ایّام خلفا، مخصوصا هرج و مرج عجیبی که در امر بیت المال در عصر عثمان به وجود آمد و اموال بیت المال بی دریغ و بی حساب در میان اقوام و بستگان عثمان و گروهی از زورمندان تقسیم شد، وضع را به کلّی دگرگون ساخت و سنّت شوم و عادت بدی را در میان آنها به وجود آورد، بگونه ای که بازگرداندن آنها به حق بسیار مشکل شد. وسوسه افزایش فوق العاده غنائم و قرار گرفتن اموال فراوان در بیت المال نیز سبب شد که گروهی مانند طلحه و زبیر-که از سابقان اسلام و از یاران خاص پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند-حق را در پای مصالح شخصی قربانی کنند و در اینجا بود که مشکلات حکومت امام علیه السّلام چند برابر شد. امیر مؤمنان علی علیه السّلام با این که به خوبی میدانست که ادامه سیاست ترجیح حق بر مصلحت چه مشکلاتی را برای او به بار خواهد آورد و ممکن است در بعضی از صحنهها مایه شکست گردد، باز دست از این برنامه الهی برنداشت، چرا که با این ص: ۳۵۳ عمل یک ارزش مهم اسلامی را زنده کرد و به یقین احیای ارزشها و حفظ آن برای نسلهای آینده در یک مکتب الهی مقدّم بر پیروزیهای موقّت و مقطعی است و این مطلب مهمّی است که به بسیاری از سؤالات در باره چگونگی حکومت علی علیه السّلام پاسخ میدهد. و به خواست خدا باز در موقع مناسب از آن سخن خواهیم گفت. ص: ۳۵۴
خطبۀ سی و پنجم:
امام این خطبه را پس از پایان گرفتن جریان حکمین ایراد فرمود
اشاره:
و من خطبة له علیه السّلام بعد التّحکیم و ما بلغه من أمر الحکمین [۱] و فیها حمد اللّه علی بلائه، ثمّ بیان سبب البلوی. امام این خطبه را پس از پایان گرفتن جریان حکمین ایراد فرمود (که عمرو بن عاص با حیله و تزویر ابو موسی اشعری نادان را فریب داد تا علی علیه السّلام را از خلافت خلع و معاویه را نصب کنند و این معنا مردم عراق را سخت تکان داد) و در این خطبه امام علیه السّلام بعد از حمد و ثنای الهی بر این ابتلاء، به شرح آن میپردازد. الحمد للّه و إن أتی الدّهر بالخطب الفادح و الحدث الجلیل. و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه لا شریک له، لیس معه إله غیره و أنّ محمّدا عبده و رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. أمّا بعد، فإنّ معصیة النّاصح الشّفیق العالم المجرّب تورث الحسرة، و تعقب النّدامة. و قد کنت أمرتکم فی هذه الحکومة أمری، و نخلت لکم مخزون رأیی، لو کان یطاع لقصیر أمر! فأبیتم علیّ إباء المخالفین الجفاة، و ص: ۳۵۵ المنابذین العصاة، حتّی ارتاب النّاصح بنصحه، و ضنّ الزّند بقدحه، فکنت أنا و إیّاکم کما قال أخو هوازن: أمرتکم أمری بمنعرج اللّوی فلم تستبینوا النّصح إلاّ ضحی الغد
----------
[۱]: ۱) این خطبه، با کمی تفاوت، در مروج الذهب مسعودی و کامل ابن اثیر و انساب الاشراف بلاذری و تاریخ طبری و الامامة و السیاسة ابن قتیبه دینوری و صفیّن نصر بن مزاحم آمده است و نیز سبط بن جوزی در تذکرة الخواص آن را نقل کرده و ابو الفرج اصفهانی در«أغانی»به آن اشاره کرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد ۱، صفحه ۴۲۹).
ترجمه:
ستایش مخصوص خداوند است، هر چند روزگار، حوادث سنگین و مهم (و دردناکی برای ما) پیش آورده است و گواهی میدهم که معبودی جز خداوند یگانه نیست، شریکی ندارد و معبودی با او نمی باشد و گواهی میدهم که محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنده (برگزیده) و فرستاده او است. امّا بعد، نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان دانای با تجربه، موجب حسرت و اندوه میگردد و پشیمانی به بار میآورد. من، در باره مسأله حکمیت، فرمان خود را به شما گفتم و نظر خالص خویش را در اختیار شما گذاردم، اگر به سخنان قصیر [۱]، گوش داده میشد (چه نیکو بود)! ولی شما مانند مخالفان جفا کار و عصیانگران پیمان شکن (از قبول سخنانم) امتناع کردید، تا آنجا که گویی نصیحت کننده در پند خویش به تردید افتاد و از ادامه اندرز خودداری کرد. در این حال مثال من و شما مانند گفتار اخو هوازن (مردی از قبیله بنی هوازن) است که (در یک ماجرای تاریخی) گفت: -من در سرزمین منعرج اللوی، دستور خود را دادم (ولی شما گوش ندادید) و اثر آن را فردا صبح درک کردید. ص: ۳۵۶
----------
[۱]: ۱) قصیر مرد فهمیده و هوشیاری بود که در یک ماجرای مهم تاریخی، با نظریه او مخالفت کردند و گرفتار خسارت شدیدی شدند.
خطبه دریک نگاه:
همان گونه که در بالا اشاره شد، این خطبه را امیر مؤمنان بعد از خاتمه کار حکمین بیان فرمود. پیامد حکمین برای جهان اسلام بسیار سخت و ناگوار بود. این جریان ثابت کرد که اگر علی علیه السّلام آنها را از مسأله ارجاع به حکمیت نهی فرمود و بر لزوم ادامه جنگ تا پیروزی نهایی توصیه کرد، دلیلش این گونه پیامدها بود. از این رو امام علیه السّلام مردم کوفه را سخت سرزنش میکند و به آنها نشان میدهد که این محصول نافرمانی و پند نپذیرفتن آنان است.
شرح و تفسیر:
نتیجه نافرمانی این است
شرایطی که این خطبه در آن بیان شد شرایطی بسیار دردناک و جانکاه بود. توطئههای معاویه و عمرو بن عاص، با استفاده از جهل و نادانی ابو موسی اشعری و گروه عظیمی که پشت سر او ایستاده بودند، به نتیجه رسیده بود. آنها موفّق شدند که نتیجه حکمیت را به نفع خود تمام کنند و به پندار خویش امام را از خلافت عزل کرده، معاویه را بر جای او بنشانند! این در حالی بود که غم و اندوه قلب امام را میفشرد، زیرا از قبل تمام این امور را پیش بینی فرموده و به مردم عراق و کوفه خبر داده بود، ولی جهل و عصبیّت و لجاجت و خود خواهی و تنبلی و تن پروری مانع از آن شد که نصایح حکیمانه امام را پذیرا شوند. به هر حال امام این خطبه را مانند خطبههای دیگر، با حمد و ثنای الهی شروع میکند، حمد و ثنایی که رنگ دیگری دارد و خدا را حتّی بر این حادثه دردناک و امتحان بزرگ ستایش میکند. میفرماید: «ستایش مخصوص خداوند است هر چند روزگار حوادث سنگین و مهم (و دردناکی برای ما) پیش آورده است. «الحمد للّه و ص: ۳۵۷ إن أتی الدّهر بالخطب [۱] الفادح [۲] و الحدث الجلیل». جالب این که امام در اینجا اوّلا خدا را بر این حادثه سپاس میگوید تا معلوم شود که شکر و ثنای الهی، تنها در برابر حوادث خوشایند و کامرواییها و پیروزیها و بهره مند شدن از مواهب معنوی و مادّی نیست، بلکه در همه حال باید او را حمد و ثنا گفت، در سلامت و بیماری، در شادی و غم، در پیروزی و شکست، در همه جا و در برابر همه چیز، چرا که حتّی این حوادث دردناک نیز فلسفههایی دارد که اگر درست شکافته شود، آنها نیز جزء نعم و مواهب الهی است. ثانیا: این حادثه دردناک را به روزگار نسبت میدهد و میدانیم که روزگار، چیزی جز مردم روزگار نیست و گرنه تابش آفتاب و ماه و نزول باران و وزش باد و سایر امور طبیعی چیزی نیست که منشأ این امور باشد و در خور گله. این مردم روزگارند که به خاطر اعمال غلطشان گرفتار عواقب دردناک میشوند! در همین حادثه اگر مردم عراق گوش به فرمان امام و مولایشان داده بودند و از هشدارهای او بیدار شده و از پندهای این حکیم الهی نتیجه گرفته بودند، هرگز در چنین دام سختی گرفتار نمی شدند. منظور از«خطب فادح» (با توجه به این که خطب، به معنای«امر مهم»است، و «فادح»به معنای«تأکید دیگری بر آن است»، ) داستان حکمین است که برای جهان اسلام بسیار سخت و سنگین بود و پیامدهای ناگواری را به بار آورد. درست است که داستان حکمین-به شرحی که در نکات خواهد آمد-چیزی را دگرگون نساخت، ولی بهانه خوبی به دست معاویه و پیروان او برای اغوای ناآگاهان داد و بدعت بسیار بدی در جهان اسلام گذاشت. تعبیر به«حدث جلیل»تأکید دیگری بر آثار سوء این بدعت شوم است. ص: ۳۵۸ حضرت، بعد از این حمد و ثنا، شهادت به یگانگی خداوند و نبوت پیامبر اسلام میدهد و میفرماید: «گواهی میدهم که معبودی جز خداوند یگانه نیست، شریکی ندارد و معبودی با او نمی باشد، و گواهی میدهم که محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنده و فرستاده اوست، «و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه لا شریک له، لیس معه إله غیره، و أنّ محمّدا عبده و رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم». ذکر شهادتین در آغاز این خطبه، ممکن است علاوه بر تأکید مجدّد بر لزوم تقویت پایههای تکامل انسان و احیای اصول عقیدتی اسلام، اشاره به این نکته باشد که رسوایی حادثه حکمین، از اینجا سرچشمه گرفت که مردم اصل توحید را پشت سر گذاشتند و به دنبال کارهای شرک آلود رفتند و تأسّی به پیامبر اسلام را نادیده گرفتند و تسلیم هوای نفس شدند. سپس امام به سراغ مقصود اصلی خطبه رفته، میفرماید: «امّا بعد از حمد و ثنای الهی و گواهی به وحدانیّت حق و نبوت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. بدانید! نافرمانی از دستور نصیحت کننده مهربان دانای باتجربه موجب حسرت و اندوه میگردد و پشیمانی به بار میآورد، «أمّا بعد، فإنّ معصیة النّاصح الشّفیق العالم المجرّب [۱] تورث الحسرة، و تعقب النّدامة». این جمله در حقیقت بمنزله کبرا و بیان یک قاعده کلّی است که اگر در طرف مشورت انسان چهار صفت جمع باشد، مخالفت او قطعا موجب پشیمانی خواهد بود. نخست این که ناصح و خیر خواه باشد و به مقتضای خیر خواهی، تلاش لازم را در تشخیص حق انجام دهد. دوم این که قلبی پر از مهر و محبت داشته باشد و از اعماق روح، خواهان ص: ۳۵۹ خدمت و عاشق پیروزی و سعادت مشورت کننده باشد. سوم این که عالم باشد و تمام جوانب مطلب را ببیند و مسائل مهم را دقیقا تحلیل کند و ریشههای حوادث و نتایج آن را مورد بررسی قرار دهد. چهارم این که دارای تجربه کافی در مسائل مهم فردی و اجتماعی باشد، یعنی علاوه بر عقل نظری، دارای عقل عملی نیز باشد. هر گاه کسی جامع این اوصاف چهارگانه باشد، به احتمال قوی و نزدیک به یقین انسان را به واقع میرساند.
با این حال کسانی که سخنش را زیر پا بگذارند و بر مرکب غرور و لجاجت سوار شوند، جز در بیراهه گام ننهاده اند و خود را در پرتگاه بدبختی قرار میدهند. حضرت بعد از بیان این قاعده کلّی به سراغ بیان صغرا و مصداق مورد نظر میرود، میفرماید: «من در باره مسأله حکمیت فرمان خود را به شما گفتم و نظر خالص خویش را در اختیار شما گذاردم، اگر به سخنان قصیر گوش داده میشد چه نیکو بود! «و قد کنت أمرتکم فی هذه الحکومة أمری، و نخلت [۱] لکم مخزون رأیی، لو کان یطاع لقصیر أمر! » حضرت میفرماید که من هم با اصل حکومت در این مسأله مخالف بودم و هم در چگونگی و کیفیت آن. من دقیقا پیامدهای این پدیده شوم را برای شما بازگو کردم، ولی متأسّفانه لجاجت و پا فشاری شما در عقیده باطلی که داشتید به شما اجازه نداد تا واقعیتهای روشن را در این مسأله مهم ببینید و اکنون که گرفتار عواقب دردناک آن شده اید، پشیمانی سودی ندارد. جمله «لو کان یطاع لقصیر أمر»، ضرب المثل مشهوری در میان عرب است، و برای کسانی که اندرزهای نصیحت کننده باهوش و مهربان را نشنوند و به پشیمانی ص: ۳۶۰ مبتلا گردند، گفته میشود. جریان این ضرب المثل چنین بوده که: یکی از پادشاهان حیره، به نام جزیمه، با عمرو بن ظرب، پادشاه جزیره، جنگ کرد و او را به قتل رسانید. پس از وی دخترش، زبّاء، جانشین پدر شد و در این فکر بود که چگونه انتقام خون پدرش را از جزیمه بگیرد. نامه ای به جزیمه نوشت که من زنم و زنان را پادشاهی نشاید، و از شوهر ناگزیرند و من غیر از تو کسی را برای همسری نمی پسندم و اگر بیم سرزنش مردم نبود، خودم به سوی تو میآمدم. اگر قدم رنجه کنی و (برای خواستگاری) به سوی کشور ما بیایی کشور ما را از آن خود، خواهی یافت. هنگامی که نامه زبّاء به جزیمه رسید (طمع او در آن زن و کشورش) گل کرد. با یاران نزدیکش به مشورت پرداخت، همه او را به این سفر تشویق کردند، مگر مردی به نام«قصیر بن سعد»که بسیار باهوش و عاقبت اندیش بود، هر چند کنیززاده بود. قصیر از روی فراست حدس زد که این پیشنهاد از سوی زنی که پدرش را جزیمه کشته است، خالی از توطئه نیست، به همین دلیل او با همه مشاوران جزیمه مخالفت کرد و وی را از این سفر بر حذر داشت، امّا جزیمه-که عشق به آن کشور و آن زن او را به خود مشغول داشته بود-به سخنان قصیر اعتنا نکرد و با هزار سوار به سوی جزیره حرکت کرد. لشکر زبّاء، از او استقبال کردند، ولی احترام زیادی ندید، قصیر بار دیگر به جزیمه گفت: که من این جریان را خطرناک میبینم و به نظر میرسد که مکر و حیله ای در کار است، امّا جزیمه نادان که غرق خیالات واهی خود بود، به هشدار قصیر اعتنایی نکرد و به راه خود ادامه داد. هنگامی که وارد جزیره شد، سپاهیان زبّاء، او را محاصره کرده و کشتند. قصیر گفت: « لو کان یطاع لقصیر أمر، اگر کسی به سخنان قصیر گوش میداد کار به اینجا نمی رسید». سپس این سخن در میان عرب ضرب المثل شد. [۱] ص: ۳۶۱ امام علیه السّلام در اینجا خود را به قصیر تشبیه میکند و لشکر کوفه را به جزیمه نادان و هوس باز و مشاوران کوته فکرش که خود را با دست خویش در دام عمرو عاص و معاویه گرفتار کردند. سپس امام علیه السّلام میافزاید: «ولی شما مانند مخالفان جفا کار و عصیانگران پیمان شکن (از قبول سخنان) من امتناع کردید، تا آنجا که گویی نصیحت کننده در پند خویش به تردید افتاد، و از ادامه اندرز خودداری کرد. «فأبیتم علیّ إباء المخالفین الجفاة، و المنابذین [۱] العصاة، حتّی ارتاب النّاصح بنصحه، و ضنّ [۲] الزّند [۳] بقدحه [۴] ». من به شما گفتم که بر افراشتن قرآنها بر نیزه ها، مکر و خدعه ای بیش نیست! این جنگ را که به مرحله حسّاسی رسیده است به پایان برید، زیرا ساعتی بیش به پیروزی باقی نمانده ولی شما به این سخنان گوش ندادید و از جنگ دست برداشتید و پیشنهاد حکمیّت کردید. من به شما گفتم حال که میخواهید کار را به حکمیّت بگذارید، ابن عباس را برگزینید، ولی شما راضی نشدید. مالک اشتر را پیشنهاد کردم، نپذیرفتید، بلکه اصرار کردید که ابو موسی اشعری احمق و نادان در برابر عمرو عاص مکّار و حیله گر قرار بگیرد، و نتیجه همان شد که همگی از آن ناراحتید. [۵] ص: ۳۶۲ تعبیر به «المخالفین الجفاة»، اشاره به این است که مخالفت شما با من، تنها به خاطر سوء تشخیص نبود، بلکه آمیخته با نوعی جفاکاری و عصیان و گردنکشی بود. نیز تعبیر به «المنابذین العصاة» تأکیدی بر همین معنا است که مخالفتهای شما از روح عصیانگری و پیمان شکنی شما سرچشمه میگرفت. حضرت میفرماید که: این مخالفتها چنان پر جوش و شدید بود که من چاره ای جز این ندیدم که سکوت اختیار کنم، سکوتی که شاید در نظر بعضی به عنوان تردید در نصایح و پیشنهادهایم تلقّی میشد! جمله (ضنّ الزّند بقدحه)، در اصل، به این معنا است که«آتش زنه از آتش دادن بخل ورزید»، یعنی هر چه سنگ آتش زنه را به هم زدند، جرقّه ای نداد.
این جمله نیز ضرب المثل است، و در مورد کسی گفته میشود که از روشنگری باز میایستد به خاطر این که گوش شنوایی پیدا نمی کند. حضرت سپس در ادامه این سخن میافزاید: «مثال من و شما (در مورد حکمیت و پیامدهای شوم آن)، مانند گفتار اخو هوازن (مردی از قبیله بنی هوازن) است که گفت: «من در سرزمین منعرج اللّوی دستور خود را دادم، ولی شما (گوش ندادید و) اثر آن را فردا صبح درک کردید. » (هنگامی که کار از کار گذشته بود و پشیمانی سودی نداشت)، فکنت انا و إیّاکم کما قال أخو هوازن: أمرتکم أمری بمنعرج اللّوی فلم تستبینوا النّصح إلاّ ضحی الغد منظور از«اخو هوازن»، چنانکه گفتیم-مردی از قبیله بنی هوازن است که نام او «درید»بود. قصه اش چنین است که او با برادرش عبد اللّه، به جنگ با بنی بکر بن هوازن رفت و غنیمت بسیاری به چنگ آورد. در راه بازگشت عبد اللّه تصمیم گرفت که یک شب در«منعرج اللوی»توقّف کند، ص: ۳۶۳ درید از باب نصیحت به او گفت که: اینجا نزدیک منطقه دشمن و ماندن در آن دور از احتیاط است و ممکن است که قبیله شکست خورده نیروی خود را گرد آوری کنند و از دیگران کمک بگیرند و بر ما حمله ور شوند. عبد اللّه از غروری که داشت پند او را گوش نداد و شب را در آن منزل درنگ کرد. فردا صبح قبیله دشمن با جمعیّت زیادی بر او هجوم آوردند و عبد اللّه را کشتند و درید با زخم بسیار از دست آنها نجات یافت و پس از آن قصیده ای گفت که یکی از ابیاتش همین بیتی است که امیر مؤمنان علی علیه السّلام در این خطبه به آن اشاره فرموده است. [۱] مقصود امام این است که، من به موقع به شما نصیحت کردم و گفتم: کار جنگ را یکسره کنید که چیزی به پیروزی نهایی باقی نمانده و اگر کوتاهی کنید، معاویه و یارانش در صدد حیله و تزویر بر میآیند، ولی شما به گفتار من گوش دل فرا ندادید و فریب بلند کردن قرآنها بر سر نیزهها را خوردید و تن به حکمیّت دادید و آن قدر اصرار کردید که من بناچار رضایت دادم، و حالا که کار از کار گذشته و به هوش آمده و پشیمان شده اید، بدانید که این پشیمانی سودی ندارد.
----------
[۱]: ۱) «خطب» (بر وزن ختم) به معنای«کار مهمی است که میان انسان و شخص دیگری جریان دارد»به همین دلیل به گفت و گویی که میان انسان و دیگری انجام میگیرد«مخاطبه»گفته میشود.
[۲]: ۲) «فادح»به معنای«سنگین»است، لذا اگر کسی قرضی داشته باشد که بر دوش او سنگینی کند، به آن، «دین فادح»می گویند.
[۱]: ۱) «مجرّب» (بر وزن محقّق) به معنای«کسی است که بر اثر تجربههای مختلف آگاهی فراوان دارد، امّا عربها معمولا آن را به فتحه تکلم میکنند و مجرّب (بر وزن مقرّب) میگویند.
[۱]: ۱) «نخلت»از مادّه«نخل»به معنای«تصفیه کردن چیزی»است و نخاله به اضافات بعد از تصفیه گفته میشود. استعمال این مادّه در خطبه بالا اشاره به رأی صائبی است که امام در مسأله حکمیت در اختیار اصحابش گذاشت.
[۱]: ۱) ضرب المثل بالا و شأن ورود آن، در«الاعلام زرکلی»، جلد ۵، صفحه ۱۹۹، و غالب شروح نهج البلاغه آمده است. این ضرب المثل گاهی به صورت«لا یطاع لقصیر أمر»، نقل شده است.
[۱]: ۱) «منابذین»از مادّه«نبذ»به معنای«دور افکندن»است، خواه چیزی را انسان در پشت سر بیندازد یا پیش رو و یا اطرافش. این واژه در مورد پیمان شکنی به کار میرود، چرا که شخص پیمان شکن، پیمان خود را به دور میافکند.
[۲]: ۲) «ضنّ»از مادّه«ضنن»، به معنای«امساک و بخل»است.
[۳]: ۳) «زند» (بر وزن قند) به معنای«چوبی است که به وسیله آن آتش روشن میکنند»، و (در گذشته به جای استفاده از کبریت یا سنگ آتش زنه، دو قطعه چوب مخصوص را به هم میزدند و جرقه از آن بر میخاست) که به آن«زند»می گفتند و سپس به هر وسیله آتش زنه زند، و زناد گفته شده است.
[۴]: ۴) «قدح»به معنای«به هم زدن چوب آتش زنه»است، تا جرقه از آن برخیزد و لذا به چوب یا هر وسیله آتش زنه قدّاحه گفته شده است.
[۵]: ۵) به مروج الذهب، جلد ۲، صفحه ۳۹۰، مراجعه شود. در شرح خطبه آینده نیز توضیحات دیگری در این زمینه خواهد آمد.
[۱]: ۱) «اغانی ابو الفرج اصفهانی»، جلد ۱۰، صفحه ۳، شرح نهج البلاغه، علامه خویی، جلد ۴، صفحه ۸۸، و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد ۲، صفحه ۲۰۵. در پاورقی این داستان را با تفاوتهایی نقل کرده اند و آنچه در بالا آمده خلاصه ای از آن است.
نکته ها:
در کتب تاریخ آمده است که داستان بلند کردن قرآنها بر سر نیزه و سپس طرح مسأله حکمیت برای تبیین موضع قرآن، زمانی بوجود آمد که نشانههای پیروزی لشکر امام آشکار شده بود، زیرا صبح روز سه شنبه، دهم ماه صفر سال سی و هفت هجری، بعد از نماز صبح لشکر امام با لشکر شام به شدّت نبرد کردند. ص: ۳۶۴ لشکر شام سخت وامانده شد، ولی لشکر امام با سخنان گرم و آتشین مالک اشتر و دلاوریهای او، چنان در نبرد پیش میرفتند که چیزی نمانده بود لشکر معاویه از هم متلاشی شود. در این هنگام لشکر معاویه قرآنها را بر سر نیزه کردند. مالک اشتر و تنی چند از یاران باوفای امام از حضرت خواستند که جنگ را تا پیروزی ادامه دهند، ولی اشعث بن قیس منافق، با عصبانیّت برخاست و گفت: «ای امیر مؤمنان! دعوت آنها را به کتاب خدا بپذیر که تو از آنان سزاوارتری. مردم میخواهند زنده بمانند و مایل به ادامه جنگ نیستند، امام فرمود: «فکر میکنم». در اینجا مردم را صدا زد تا اجتماع کنند و سخنانش را بشنوند و در ضمن خطبه ای فرمود: «ای مردم! من سزاوارترین کسی هستم که دعوت به کتاب خدا را بپذیرم، ولی معاویه و عمرو عاص و دیگر یاران نزدیکش، اهل قرآن نیستند. من از کوچکی آنها را میشناسم و در بزرگی نیز شاهد وضع آنان بوده ام، وای بر شما! آنها قرآنها را بر سر نیزه برای عمل کردن بلند نکرده اند، بلکه این کار خدعه و نیرنگ و فریبی بیش نیست. تنها یک ساعت دیگر توان خود را در اختیار من بگذارید تا قدرت این گروه را در هم بشکنم و آتش فتنه را برای همیشه خاموش کنم. » در اینجا گروهی در حدود بیست هزار نفر از سپاهیان امام، در حالی که شمشیرهایشان را بر دوش گذاشته و اثر سجده در پیشانیشان نمایان بود، نزد حضرت آمدند و او را با نام-نه با لقب امیر المؤمنین-صدا کردند و گفتند: «یا علی! اجب القوم الی کتاب اللّه اذا دعیت الیه و الاّ قتلناک کما قتلنا ابن عفّان! فو اللّه! لنفعلنّها ان لم تجبهم». «ای علی! دعوت این قوم را برای حکمیّت کتاب اللّه بپذیر! و الاّ تو را میکشیم، همان گونه که عثمان را کشتیم! سوگند به خدا، اگر دعوت آنها (اصحاب معاویه) را اجابت ننمایی، این کار را میکنیم. امام فرمود: «من نخستین کسی هستم که مردم را به سوی کتاب اللّه فرا خواندم و نخستین کسی هستم که کتاب اللّه را پذیرا شدم، اساسا من با اهل شام به خاطر این ص: ۳۶۵ جنگیدم که به حکم قرآن گردن نهند، زیرا آنها کتاب اللّه را به گوشه ای افکنده بودند، ولی من به شما اعلام کردم که آنها قصدشان عمل به قرآن نیست و جز نیرنگ و فریب شما هدفی ندارند. » آنها گفتند: «پس بفرست تا مالک اشتر برگردد».
این در حالی بود که مالک اشتر در آستانه پیروزی بر لشکر معاویه قرار گرفته بود. امام کسی را نزد مالک فرستاد و دستور داد برگردد. مالک گفت: «به امیر مؤمنان بگو، الآن زمانی نیست که مرا از این مأموریت باز داری. چیزی به پیروزی باقی نمانده است. »سخن مالک در حالی بود که سپاه معاویه شروع به فرار کرده بودند. هنگامی که فرستاده امام پیام اشتر را خدمتش آورد، جمعیّت لجوج و نادان بر فشار خود افزودند و گفتند: «به اشتر بگو که برگردد، و الاّ به خدا سوگند تو را از خلافت عزل خواهیم کرد. » امام بار دیگر فرستاده خود (یزید بن هانی) را نزد اشتر فرستاد و فرمود: «به اشتر بگو که فتنه، واقع شده و (کار از کار گذشته) است. » اشتر باز به فرستاده امام رو کرد و گفت: «آیا فتح و پیروزی را نمی بینی؟ آیا سزاوار است این موقعیّت را رها کنیم و برگردیم. » فرستاده امام به او گفت: «راستی عجیب است! آن گروه لجوج سوگند یاد کردند که اگر اشتر بر نگردد، ما تو را خواهیم کشت، آن گونه که عثمان را کشتیم. » مالک اشتر بناچار و در نهایت ناراحتی بازگشت و در حضور امام به فریب خوردگان سپاه پرخاش بسیار کرد و از آنان مهلت کوتاهی برای یکسره کردن کار سپاه معاویه طلب کرد، ولی آنها موافقت نکردند. به این ترتیب فعالیّت جنگی در آستانه پیروزی متوقف شد و کار به مسأله حکمیّت قرآن کشید و برای این که روشن شود که حکم قرآن در باره سرنوشت این جنگ و مسأله خلافت چیست، بنا شد از هر گروهی یک نفر به عنوان حکم انتخاب شود. ص: ۳۶۶ شامیان عمرو عاص را برای این کار برگزیدند و اشعث بن قیس-که از سران اهل نفاق بود-و گروه دیگری از همفکرانش ابو موسی اشعری را-که مردی نادان و متظاهر به اسلام و در عین حال، بی خبر از حقیقت اسلام بود-برای این کار برگزیدند.
امام علیه السّلام بعد از آن که مجبور شد به حکمیّت تن در دهد، فرمود: «لا اقل عبد اللّه بن عباس را برای این کار برگزینید، زیرا او میتواند خدعه عمرو عاص را خنثی کند. »ولی اشعث و همدستانش نپذیرفتند. امام فرمود: «مالک اشتر را انتخاب کنید»آنها شجاعت اشتر را بر او عیب گرفتند و گفتند: «او آتش جنگ را شعله ور ساخته است، ما هرگز تن به حکمیت او نمی دهیم».
امام مجبور شد که حکمیت ابو موسی را بپذیرد و صلح نامه ای بین دو گروه، تنظیم شد. عمرو عاص که از همان آغاز، نقشه فریب ابو موسی را کشیده بود، در همه جا او را مقدم میداشت و به هنگام سخن گفتن اظهار میکرد: «حق سخن ابتدا با تو است، زیرا تو همنشین رسول خدا بودی. افزون بر این سنّ تو از من بیشتر است». عمرو او را در صدر مجلس مینشاند و تا ابو موسی دست به غذا نمی برد و شروع به خوردن غذا نمی کرد و او را با لقب«یا صاحب رسول اللّه»خطاب میکرد. مجموعه این کارها ابو موسای خام را، خام تر کرد تا آنجا که احتمال خیانت عمرو عاص را از سرش بیرون برد. سرانجام عمرو عاص به ابو موسی گفت: «آخرین نظرت برای اصلاح این امّت، چیست؟ » ابو موسی گفت: «به نظر من هر دو (علی علیه السّلام و معاویه) را از خلافت عزل کنیم و مسلمانان را برای انتخاب خلیفه به شورا دعوت کنیم». عمرو عاص گفت: «به خدا سوگند! که این نظر، نظر بسیار خوبی است». ص: ۳۶۷ در اینجا بود که هر دو در برابر حاضران ظاهر شدند تا نظر خود را اعلام دارند. در اینجا ابن عباس ابو موسی را نزد خود فرا خواند و گفت: «وای بر تو! گمان من این است که او تو را فریب داده. اگر بنا است سخنی بگویی، عمرو عاص را مقدّم دار! چرا که بیم میرود اگر تو مقدّم شوی او سخن خود را بگونه دیگری ادا کند. او مرد مکّاری است». ابو موسای نادان که گرفتار غرور و غفلت عجیبی شده بود، رو به ابن عباس کرد و گفت: «اوه! ما اتّفاق نظر داریم». ابو موسی قدم را پیش گذاشت و گفت: «رأی ما بر این است که علی و معاویه را خلع کنیم و کار را به شوری وا گذاریم. بدانید! من هر دو را خلع کردم. بروید و کسی را برای خلافت برگزینید». سپس عمرو عاص به پا خاست و گفت: «سخنان ابو موسی را شنیدیم که او رئیس خود را خلع کرد و من نیز او را خلع میکنم و رئیس خود، معاویه را در مقام خلافت میگذارم. او ولیّ عثمان و خونخواه او و سزاوارترین مردم به مقام او است». به این ترتیب نادانیها و حماقتهای یک گروه قشری از یک سو و تلاشهای بازماندگان احزاب جاهلی از سوی دیگر، کار خود را ساخت و فضای جهان اسلام را تاریک کرد. لشکر فریب خورده به زودی پشیمان شدند، ولی پشیمانی سودی نداشت و موقعیت مناسب از دست رفته بود. [۱]
----------
[۱]: ۱) اقتباس و تلخیص از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۲، صفحات ۲۰۶-۲۵۶.
بهره گیری از آراء اهل نظر
بی شک شورا یکی از تعلیمات اساسی اسلام است که در قرآن مجید و روایات بازتاب گسترده ای دارد. قرآن علاوه بر این که انجام کارها با مشورت را یکی از نشانههای اصلی اهل ایمان میشمرد و آن را در ردیف نماز و زکات-که از ارکان ص: ۳۶۸ اسلام است-قرار میدهد، میفرماید: «وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ»، «کسانی که دعوت پروردگارشان را پذیرفتند و نماز را بر پا داشته و کارهایشان به طریق مشورت، در میان آنها صورت میگیرد و از آنچه به آنها روزی داده ایم انفاق میکنند. [۱] خداوند به پیامبر اسلام نیز با صراحت دستور میدهد که با مؤمنان در امور مهم مشورت کند، با این که میدانیم آن حضرت علاوه بر ارتباط مستقیم با عالم وحی از نظر عقلانی ما فوق افراد بشر بود و با این حال میفرماید: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ». [۲] در مسأله مشورت مهم انتخاب مشاوری است که دارای صفات ویژه ای باشد که در خطبه بالا به آن اشاره شده است و آن این که خیر خواه و مهربان و آگاه و پر تجربه باشد. «النّاصح الشّفیق العالم المجرّب). و به یقین مخالفت با رأی چنین کسی نتیجه ای جز حسرت و ندامت نخواهد داشت. درست است که متمرّدان لجوج در صفّین، با امام علیه السّلام به مشورت ننشستند، ولی به هر حال امام علیه السّلام نظر خیرخواهانه خود را به عنوان رأی ناصح شفیق و عالم مجرّب در اختیار آنان گذارد، ولی افسوس و صد افسوس که آنها نه تنها پذیرا نشدند، بلکه با امام علیه السّلام به مبارزه برخاستند و او را تهدید به قتل کردند و نتیجه آن، همان رسوایی تاریخی و ندامت شدید و غیر قابل جبران بود. و این خیره سری راه را برای حکومت جائران در آن منطقه تا قرنها هموار ساخت. ص: ۳۶۹ ص: ۳۷۰
----------
[۱]: ۱) سوره شوری، آیه ۳۸.
[۲]: ۲) سوره آل عمران آیه، ۱۵۹.