۳-حدیث خاصف النّعل
در آغاز این خطبه تعبیر«یخصف نعله»-آن حضرت، کفش خود را وصله میزد-ما را به یاد حدیث«خاصف النّعل»در عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم میاندازد که از فضایل معروف امیر مؤمنان علی علیه السّلام است. در سنن ترمذی آمده است که روزی، ص: ۳۰۳
«لتنتهنّ او لیبعثنّ اللّه علیکم من یضرب رقابکم بالسّیف علی الدّین قد امتحن اللّه قلبه علی الإیمان، یا از عقاید و کارهای خلاف خود دست بردارید یا خداوند کسی را بر میانگیزد که با شمشیر، به خاطر دفاع از اسلام، گردن شما را میزند، کسی که خداوند قلب او را بر ایمان آزموده (و مملوّ از ایمان به خودش ساخته است). » حاضران سؤال کردند: «آن شخص کیست؟ ». ابو بکر پرسید: «آن شخص کیست؟ ». عمر پرسید: «آن شخص کیست؟ » پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «هو خاصف النّعل، او کسی است که مشغول وصله کردن کفش است. »این در حالی بود که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نعلین خود را به علی علیه السّلام داده بود تا آن را وصله کند.... ترمذی سپس از ابو عیسی نقل میکند که این حدیث حدیث صحیحی است. [۱] بدیهی است کار علی علیه السّلام هم در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هم در زمان خلافتش، به خاطر نشان دادن نهایت تواضع در برابر مردم و بی اعتنایی به دنیا و الگو قرار دادن برای ساده زیستن است. ص: ۳۰۴
----------
[۱]: ۱) صحیح ترمذی، جلد ۵، صفحه ۶۳۴، (چاپ دار احیاء التراث العربی). در کتاب ینابیع المودّة، نیز این حدیث، مطابق نقل ترمذی آمده است: (ینابیع المودّة، صفحه ۵۹). این حدیث در کتب بزرگان شیعه نیز آمده است، از جمله در بحار الانوار، جلد ۳۲، صفحه ۳۰۰، و احقاق الحق، جلد ۶، صفحه ۴۲۵.
بخش دوم
اشاره:
ما لی و لقریش؟ و اللّه! لقد قاتلتهم کافرین و لأقاتلنّهم مفتونین و إنّی لصاحبهم بالأمس کما أنا صاحبهم الیوم! و اللّه! ما تنقم منّا قریش الاّ أنّ اللّه اختارنا علیهم، فأدخلناهم فی حیّزنا، فکانوا کما قال الأوّل: أدمت لعمری شربک المحض صابحا و أکلک بالزّبد المقشّرة البجرا و نحن وهبناک العلاء و لم تکن علیّا و حطنا حولک الجرد و السّمرا
ترجمه:
قریش از من چه میخواهد؟ به خدا سوگند! هنگامی که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون که منحرف شده اند باز با آنها میجنگم (تا به راه خدا برگردند). من همان کسی هستم که دیروز (در غزوات اسلامی) در برابر آنان بودم، همان گونه که امروز نیز در برابر آنها هستم، (همان بازوی مرد افکن و همان شمشیر ذو الفقار در اختیار من است). به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمی گیرد، جز به خاطر این که خداوند ما را از میان آنها برگزیده است، ولی (با این حال) ما آنها را در زمره خویش داخل کردیم، امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است: -«به جان خودم سوگند، هر صبح از شیر خالص صاف نوشیدی و به قدر کافی از سرشیر و کره و خرمای بدون هسته خوردی و از غذاهای لذیذ به طور کامل بهره ص: ۳۰۵ گرفتی. -و ما به تو عظمت بخشیدیم، در حالی که بزرگ نبودی! و در اطراف تو با اسب و نیزه پاسداری دادیم (و نگهداریت کردیم، ولی تو قدر این نعمت را نشناختی. ) »
شرح وتفسیر؛
قریش از من چه میخواهد؟!
در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به روابط خود با قریش در گذشته و حال میپردازد، زیرا این خطبه در آستانه جنگ جمل ایراد شده و میدانیم که آتش افروزان جنگ جمل طلحه و زبیر و افراد دیگری از کینه توزان قریش بوده اند، که آشکارا یا در پشت صحنه حرکت این جنگ را اداره میکردند. به همین دلیل امام علیه السّلام به عنوان یک هشدار این سخنان را ایراد میکند، تا مردم از انگیزههای واقعی جنگ جمل آگاه شوند، نخست میفرماید: «قریش از من چه میخواهد؟ » به خدا سوگند! هنگامی که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون که (بعد از قبول اسلام) منحرف شده اند باز با آنها میجنگم، (تا به راه خدا برگردند)، (ما لی و لقریش؟ و اللّه! لقد قاتلتهم کافرین و لأقاتلنّهم مفتونین) [۱] . آری آنها در آغاز، مشرک بودند و با دعوت پیامبر و شمشیر علی علیه السّلام به اسلام پیوستند، ولی بعد از این رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به خاطر جاه طلبی ها، تدریجا از حق، فاصله گرفتند تا آنجا که با جانشین رسول خدا، علی علیه السّلام که خودشان نیز با او بیعت کرده بودند، به مقابله برخاستند. «مفتون»از مادّه«فتن»به معنای«فریب و انحراف»و گاه به معنای«شرک و کفر» آمده است و ممکن است که در جمله مورد بحث نیز اشاره به انحراف آنها از اسلام ص: ۳۰۶ به سوی کفر باشد. در روایاتی که از پیغمبر اکرم نقل شده، میخوانیم که آن حضرت به علی علیه السّلام فرمود: «یا علیّ! حربک حربی و سلمک سلمی، جنگ با تو مانند جنگ با من است و صلح با تو مانند صلح با من است» [۱] . مطابق این بیان، کسانی که با آن حضرت در میدانهای جنگ جمل و صفین و نهروان به مقابله برخاستند از اسلام بیرون رفتند، زیرا بی شک کسانی که با پیامبر به مقابله برخاستند کافر بودند. در اینجا ممکن است این سؤال پیش آید که اگر چنین است، میبایست لشکر پیروزمند علی علیه السّلام در جمل، مخالفان را به اسارت گرفته باشد و اموالشان جزء غنائم جنگی گردد، در حالی که امام هرگز با آنها این معامله را نکرد؟ در پاسخ گفته اند که امام حق داشت چنین کاری را بکند، ولی روی ملاحظاتی، از قبیل ملاحظه شرائط زمان و مکان، از این کار صرف نظر کرد. اضافه بر این لزومی ندارد که همه کفّار احکامشان یکسان باشد و ممکن است این گروه از مسلمانان که بر امام زمانشان خروج میکنند و کافر میشوند، از حکم اسارت و گرفتن اموال شان به عنوان غنائم جنگی، مستثنا باشند. در بعضی از روایات آمده است که مروان بن حکم میگوید: هنگامی که علی علیه السّلام ما را در بصره شکست داد، اموال مردم را به آنها باز گرداند. هر کس اقامه بیّنه و ص: ۳۰۷ شاهدی میکرد، اموالش را به او میداد و هر کس اقامّه بیّنه و شاهدی نمی کرد، او را سوگند میداد. کسی عرض کرد: ای امیر مؤمنان! غنائم و اسیران را در میان ما تقسیم کن! امام، پاسخی نداد. هنگامی که اصرار کردند حضرت (بر آشفت) و فرمود: «أیّکم یأخذ أمّه فی سهمه، کدامیک از شما مادرش را (اشاره به عایشه است) در سهم خود میپذیرد»؟ [۱] از بعضی از روایات نیز استفاده میشود که علی علیه السّلام اهل بصره را مشمول منّت و عفو خود قرار داده، همان گونه که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با اهل مکّه بعد از فتح آن، چنین معامله ای کرد. نیز استفاده میشود که او میخواست این مسأله به صورت یک سنّت در نیاید، زیرا، میدانست در آینده شیعیان او تحت فشار ظالمان قرار میگیرند و ممکن است که با آنان چنین معامله ای شود. [۲] به هر حال منظور امام از این سخن، این است که او نسبت به قریش هیچ گونه کینه و عداوت خاصّی ندارد و اگر آنها بذر حسادت و عداوت در دلهای خود پاشیده اند، به خاطر آن است که امام، در میدانهای نبرد حق و باطل، در آغاز اسلام در برابر آنها ایستاد و این چیزی جز اجرای فرمان خدا نبود و در جنگ جمل نیز جز اجرای حکم حق نظری نداشت. حضرت سپس در ادامه این سخن میافزاید: «اینها نباید فراموش کنند که من همان کسی هستم که دیروز (در غزوات اسلامی) با آنها (و در برابر آنان) بودم، همان گونه که امروز نیز در برابر آنها هستم، (و انّی لصاحبهم بالأمس کما أنا صاحبهم الیوم)! همان بازوی مرد افکن و همان شمشیر برّان که ضربات آن را در جنگهای بدر و ص: ۳۰۸
----------
[۱]: ۱) «مفتونین»از مادّه«فتنه»در اصل به معنای امتحان و ابتلاء است، سپس به معنای عذاب و شکنجه و فریب و گمراهی نیز آمده است، و در اینجا به معنای اخیر است.
[۱]: ۱) این روایت را ابن مغازلی شافعی، در کتاب مناقب امیر المؤمنین و ابن ابی الحدید، در شرح نهج البلاغه، و محقق کرکی، در نفحات اللاهوت آورده اند: احقاق الحق، جلد ۶، صفحه ۴۴۰.
جالب توجه این که«ابن ابی الحدید»در شرح نامه ۶۵ نهج البلاغه، میگوید: فرض کنیم که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی را به جانشینی خود-آن چنان که شیعه میگوید-تعیین نکرده باشد، ولی آیا معاویه و غیر او از صحابه نمی دانستند که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هزار بار در باره علی علیه السّلام فرمود: «انا حرب لمن حاربت و سلم لمن سالمت، من با هر کسی که تو بجنگی در جنگم و با هر کس که صلح کنی در صلحم»، یا فرمود: «اللّهمّ! عاد من عاداه و وال من والاه، خداوند! آن کس که او را دشمن بدارد، دشمن بدار و آن کس که او را دوست بدارد دوست بدار! »، و یا این که فرمود: «انت مع الحقّ و الحقّ معک، تو با حقی و حق با تو است. »و مانند این کلمات، آیا سزاوار نبود معاویه در این گونه کلمات پیامبر بیندیشد و از خدا بترسد؟ (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد ۱۸، صفحه ۲۴).
[۱]: ۱) وسائل الشیعه، جلد ۱۱، باب ۲۵، از ابواب جهاد العدوّ، حدیث ۷. برای توضیح بیشتر به کتاب أنوار الفقاهه، کتاب (الخمس و الانفال) صفحه ۷۰ مراجعه فرمائید.
[۲]: ۲) برای توضیح بیشتر و آگاهی از این گونه روایات، به انوار الفقاهه، (کتاب الخمس و الانفال) صفحه ۷۵ به بعد مراجعه کنید.
احد و احزاب به آنان نشان دادم، امروز نیز در اختیار من است و این در واقع تهدید و پیام گویایی است برای آتش افروزان جنگ جمل. گاه گفته شده است که این سخن در حق امثال معاویه و عمرو عاص (و مروان) صادق است که در جنگهای اسلامی در برابر پیامبر بودند، ولی در حقّ طلحه و زبیر که آتش افروزان اصلی جنگ جمل بودند، صادق نیست، زیرا آنها در این جنگها همراه پیامبر بودند. این سؤال را چنین جواب داده اند که مراد امام شخص معیّنی نیست، ولی هدف، بیان این حقیقت است که در عصر رسول خدا، در راه حق به مبارزه با باطل میکوشید و بعد از رسول خدا نیز در همین راه گام برمی دارد (و میدانیم که قریش به صورت گروهی، در آن زمان، در صف نخست مخالفان بودند). [۱] اضافه بر این درست است که طلحه و زبیر در کنار پیامبر بودند، ولی بسیاری از لشکریان جمل و از جمله مروان از قریش بودند. حضرت سپس به یکی دیگر از انگیزههای اصلی آتش افروزان جنگ جمل اشاره کرده، میفرماید: به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمی گیرد جز به خاطر این که خداوند ما را از میان آنها برگزیده و (بر آنان مقدّم داشته است)، ولی (با این حال ما) آنها را در زمره خویش داخل کردیم. و اللّه! ما تنقم منّا قریش الاّ أنّ اللّه اختارنا علیهم، فأدخلناهم فی حیّزنا ». سپس میافزاید: «امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است که: به جان خودم سوگند! که هر صبح، از شیر خالص صاف نوشیدی. و به قدر کافی از سرشیر و کره و خرمای بدون هسته خوردی و (از غذاهای لذیذ به طور کامل بهره گرفتی. ) ما به تو عظمت بخشیدیم، در حالی که بزرگ نبودی! و در اطراف تو، با اسب و نیزه پاسداری دادیم (و نگهداری ات کردیم)، ولی تو قدر این نعمت را نشناختی، ص: ۳۰۹ فکانوا کما قال الأوّل [۱]: أدمت لعمری شربک المحض [۲] صابحا و أکلک بالزّبد [۳] المقشّرة [۴] البجرا [۵] و نحن وهبناک العلاء و لم تکن علیّا و حطنا حولک الجرد [۶] و السّمرا [۷] آری، آنها نسبت به ما شدیدا رشک بردند و حسد ورزیدند، ولی این خواست خدا بود که نبوّت و امامت را در میان ما قرار داد، با این حال ما مقابله به مثل نکردیم و به آنها بها دادیم و شخصیت و مقام بخشیدیم و از خطاهای شان در گذشتیم و در برابر دشمنان از آنها حفاظت کردیم، ولی آنها نه تنها قدر این نعمتهای بزرگ را ندانستند، بلکه به روی ما شمشیر کشیدند و به مقابله و جنگ ناجوانمردانه برخاستند. ما به مقتضای دستور الهی صله رحم با آنها رفتار کردیم و تا آنجا که ممکن بود محبّت کردیم، امّا آنها قطع رحم کردند و به منازعه برخاستند و آتش جنگ جمل را بر افروختند تا مسلمانان را در مقابل هم قرار دهند و خونهای ناآگاهان و بیگناهان ص: ۳۱۰ را بریزند و ویرانیها به بار آوردند. قریش با این عمل خود، در واقع مانند هر حسود دیگری به حکمت خدا اعتراض دارند. آنجا که میفرماید: «اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ» [۱]، خدا آگاه تر است که رسالت و نبوّتش را در کجا و در چه خاندانی قرار دهد». و نیز میفرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً» [۲]، آنها نسبت به مردم، (اشاره به پیغمبر و خاندان او است) که از میان تودههای مردم برخاستند، بر آن چه خدا از فضلش به آنها بخشیده است، حسد میورزند، در حالی که ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت بخشیدیم و حکومت عظیمی به آنها دادیم. و نیز میفرماید: «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»، [۳] بگو: بار الها! مالک حکومتها تویی، به هر کس بخواهی حکومت میبخشی و از هر کس بخواهی میگیری، و هر کس را بخواهی عزّت میدهی و هر که را بخواهی خوار میکنی. تمام خوبیها به دست تو است و تو بر هر چیزی قادری». بدیهی است که اگر انسان به این اصول قرآنی ایمانی راسخ داشته باشد، هرگز نسبت به کسانی که خداوند بر طبق حکمتش، آنها را مشمول مقام نبوّت و امامت قرار داده، حسد نمی ورزد و حکمت خداوند را زیر سؤال نمی برد. ص: ۳۱۱
----------
[۱]: ۱) فی ظلال نهج البلاغه، جلد ۱، صفحه ۲۲۳.
[۱]: ۱) در این که تعبیر بالا، اوّل در مقابل«ثانی»است و اشاره به یکی از شعرای نخستین است یا«اول»بر وزن هبل-نام شاعر غیر معروفی است، در نسخههای نهج البلاغه و شرحهای معروف آن، چیزی دیده نشد، هر چند احتمال نخست، مناسب تر به نظر میرسد.
[۲]: ۲) محض، به معنای شیر خالص است که هیچ گونه آب با آن مخلوط نشده باشد. سپس به هر چیز خالص اطلاق شده است.
[۳]: ۳) «زبد»از مادّه«زبد»در اصل به معنای تولّد یا خارج شدن چیزی از چیز دیگر است، به همین جهت به سرشیر و کره که از شیر گرفته میشود«زبد»اطلاق شده است.
[۴]: ۴) «مقشّرة»از مادّه«قشر»به معنای پوست گرفته شده است و«مقشّره»به خرمایی گفته میشود که هسته آن را گرفته بیرون آورده باشند.
[۵]: ۵) «بجر» (بر وزن برج) از مادّه«بجر»به معنای بیرون آمدن ناف است. سپس به معنی پر خوری آمده است و أبجر به فرد شکم گنده و حریص گفته میشود.
[۶]: ۶) «جرد»از مادّه«جرد»به معنای«پوست گرفتن و مجرد ساختن»است و«جرد»در محل کلام اشاره به اسبهای جوان و کم مو است.
[۷]: ۷) «سمراء»از ماده«سمر»به معنای«شب بیداری»است و سامر به کسی میگویند که شب را برای شب نشینی یا پاسبانی و یا هدف دیگری بیدار میماند.
[۱]: ۱) سوره انعام، آیه ۱۲۴.
[۲]: ۲) سوره نساء، آیه ۵۴.
[۳]: ۳) سوره آل عمران، آیه ۲۶.
نکته:
حسد سرچشمه نابسامانیهای اجتماعی
کمتر صفتی مانند حسد، در طول تاریخ سبب حوادث دردناک و مشکلات عظیم در جوامع بشری شده است. بسیاری از مردم به خاطر کمی ظرفیّت و پایین بودن سطح فرهنگ و ضعف ایمان و عدم اعتماد به نفس، همین که میبینند موفقیّت چشمگیری نصیب یکی از دوستان و اقران و امثال آنها شده، آتش حسد در درونشان شعله ور میشود و به جای این که از موفقیّت او خوشحال شوند و آن را وسیله ای برای پیروزی خود و دیگران قرار دهند و از استعدادهای خلاّق او، به نفع همگان کمک بگیرند، برای در هم شکستن او قیام میکنند، گاه از طریق تهمتهای ناروا، گاه تحقیر و مذمّت و گاه برای ایجاد مانع بر سر راه او تا آنجا که میتوانند تلاش میکنند. در مواردی که این مسأله حاد میشود خون محسود به وسیله حاسد ریخته میشود. فراموش نکنیم که نخستین خونی که در جهان بشریت ریخته شد، خون هابیل، فرزند آدم، به دست برادرش، قابیل بود که صرفا از حسد سرچشمه گرفت، چرا که قربانی برادر در پیشگاه خدا پذیرفته شده و قربانی او پذیرفته نشد. همین مسأله بارها و بارها در طول تاریخ تکرار شده است و برادر به برادر یا فرزند به فرزند به وسیله پدر و یا به عکس کشته شده اند. بسیاری از این حوادث دردناک صدر اسلام، مخصوصا حوادث عصر خلافت امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز ناشی از حسادت حسودان بود که در خطبه بالا، به آن اشاره شده است. روایات ما مملو از بیان آثار سوء این رذیله اخلاقی است. در روایات حسد منشأ فساد جامعه شمرده شده است، همان گونه که در حدیثی از حضرت علی علیه السّلام میخوانیم: «اذا أمطر التّحاسد نبت التّفاسد، هنگامی که باران حسد (بر سرزمین دلها) ببارد، فساد و تباهی (در آن) میروید (و جوامع انسانی را به بدبختی و ویرانی ص: ۳۱۲ می کشاند) [۱] . » نکته مهمی که از این خطبه در این رابطه استفاده میشود، این است که کسانی که به خاطر نعمت الهی مورد حسد قرار میگیرند، نباید به مقابله به مثل برخیزند، بلکه تا آنجا که میتوانند شکرانه نعمت را این قرار بدهند که با حسود مدارا کنند و با آب محبّت آتش حسد او را خاموش سازند. این سخن را با شعر یکی از شعرای عرب پایان میدهیم، آنجا که میگوید: «اصبر علی حسد الحسود فانّ صبرک قاتله النّار تأکل نفسها ان لم تجد ما تأکله [۲] در برابر حسد حسود شکیبایی کن! چرا که شکیبایی تو او را از بین میبرد، زیرا آتش هنگامی که چیزی را برای سوزاندن پیدا نکند، خودش را میخورد و از بین میبرد. ص: ۳۱۳ ص: ۳۱۴
----------
[۱]: ۱) غرر الحکم، شماره ۵۲۴۲.
[۲]: ۲) بحار الانوار، جلد ۷۰، صفحه ۲۵۸.
خطبۀ سی و چهارم:
این خطبه را برای بسیج مردم به سوی شامیان بعد از پایان کار خوارج در نهروان (و خاموش شدن فتنۀ آنان) ایراد کرد
اشاره
و من خطبة له علیه السّلام فی استنفار النّاس الی أهل الشّام بعد فراغه من أمر الخوارج [۱] . و فیها یتأفّف بالنّاس، و ینصح لهم بطریق السّداد امام علیه السّلام این خطبه را برای بسیج مردم به سوی شامیان بعد از پایان کار خوارج در نهروان (و خاموش شدن فتنه آنان) ایراد کرد و در این خطبه (از سستی و کوتاهی مردم در امر جهاد با دشمن) سخت، اظهار ناراحتی میکند و آنان را به طریق صحیح و منطقی ارشاد میکند.
----------
[۱]: ۱) این خطبه را طبری در تاریخ خود (جلد ۶، صفحه ۵۱) و ابن قتیبه در الامامة و السیاسة (جلد ۱، صفحه ۱۵۰) و بلاذری در أنساب الاشراف (صفحه ۳۸۰) به صورت مختصر آورده است. نیز مرحوم شیخ مفید، در امالی (مجلس ۱۸) به طور مبسوطتر آورده از آنچه در نهج البلاغه آمده است روایت کرده (مصادر نهج البلاغه، جلد ۱، صفحه ۴۲۵). مرحوم علامه مجلسی، در بحار الانوار نیز این خطبه را از مطالب السئول محمد بن طلحه شافعی آورده است. (بحار، جلد ۷۴، صفحه ۳۳۳).
شأن ورود خطبه
همان گونه که در بالا اشاره شد، این خطبه را امام علیه السّلام بعد از پایان جنگ نهروان ایراد فرموده است. از ظاهر کلام ابن ابی الحدید استفاده میشود که امام خطبه را در همان سرزمین نهروان بیان فرمود، در حالی که از نصر بن مزاحم، نقل میکند که امام علیه السّلام خطبه مذکور را پس از بازگشت از نهروان و مشاهده سستی سپاهیان در آمادگی برای جنگ با شامیان، در کوفه، ایراد کرد. [۲] ص: ۳۱۵ بعضی دیگر از شارحان نهج البلاغه نیز تصریح کرده اند که امام در نهروان اصرار فرمود که لشکر بدون فوت وقت، آماده حرکت به سوی شام شود تا بقیه مردم نیز به آنها ملحق شوند، زیرا میدانست اگر به کوفه بازگردند و لباس جنگ از تن در آورند، آماده کردن آنان، به این آسانی امکان پذیر نیست، ولی آنها به بهانههای مختلفی، مانند سردی هوا و وجود مجروحان و کافی نبودن سلاح های، جنگی از اطاعت فرمان امام سر باز زدند. امام ناچار به کوفه آمد و به آنها تأکید کرد که خود را آماده جهاد با دشمن اصلی کنند، ولی (همان گونه که پیش بینی میشد) آنان تعلّل ورزیدند. اینجا بود که امام علیه السّلام با نهایت ناراحتی، این خطبه را ایراد کرد. [۱]
----------
[۲]: ۲) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد ۲، صفحه ۱۹۲.
[۱]: ۱) شرح نهج البلاغه، ابن میثم بحرانی، جلد ۲، صفحه ۷۷، و شرح نهج البلاغه، علامه خوئی، جلد ۴، صفحه ۷۲.
خطبه در یک نگاه
این خطبه سه موضوع مهم را تعقیب میکند:
۱-بخش زیادی از این خطبه بر محور تأکید بر جهاد با دشمن و عواقب شوم ترک جهاد، دور میزند. امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-که قسمت عمده آن را تشکیل میدهد-کوفیان را زیر رگبار ملامتهای خود میگیرد و با تعبیرات تند و تکان دهنده، آنها را مورد سرزنش قرار میدهد. این بعد از آن است که بارها از طریق ملایم و محبت آمیز و مستدل و منطقی، آنها را برای جهاد با دشمن بسیج کرده، ولی اثر نبخشیده است. لذا بناچار از آخرین دارو -که دارویی است بسیار تلخ و گزنده-کمک میگیرد. گاه آنها را به افراد دیوانه ای تشبیه میکند که درک و شعور خود را از دست داده و سود و زیان خویش را تشخیص نمی دهند. و گاه آنها را به شتران سرگردانی تشبیه میکند که در بیابان از ساربان خود فاصله گرفته اند و انضباط معمولی را به کلّی از دست داده و سپس با ص: ۳۱۶ هشدارهای شدید نسبت به دشمن بی رحم و خونخواری که در انتظار آنها است سعی در بسیج آنان میفرماید.
۲-در بخش دیگری از این خطبه امام از عزم راسخ و اراده خود در پیکار با دشمن، سخن میگوید خواه گروه بسیاری با او حرکت کنند یا گروه کمتری.
۳-در آخرین بخش خطبه از حقوق متقابل امام و امّت سخن میگوید. نخست به بیان حقوق امّت بر امام میپردازد و در چهار جمله کوتاه اصول آن را بیان میفرماید و سپس در چهار جمله پر معنای دیگر از حقّ امام بر امّت سخن میگوید. گویی امام میخواهد تلخی سرزنشهای نخستین این خطبه را با شیرینی سخنان پایانی بیامیزد و معجونی مناسب برای درمان درد سستی و تنبلی آنان فراهم آورد. ص: ۳۱۷ ص: ۳۱۸
بخش اول
اشاره
أفّ لکم! لقد سئمت عتابکم! أرضیتم بالحیاة الدّنیا من الآخرة عوضا؟ و بالذّلّ من العزّ خلفا؟ إذا دعوتکم إلی جهاد عدوّکم دارت أعینکم، کأنّکم من الموت فی غمرة و من الذّهول فی سکرة. یرتج علیکم حواری فتعمهون، و کأنّ قلوبکم مألوسة فأنتم لا تعقلون! ما أنتم لی بثقة سجیس اللّیالی، و ما أنتم برکن یمال بکم، و لا زوافر عزّ یفتقر إلیکم.
ترجمه:
نفرین بر شما! از بس شما را سرزنش کردم خسته شدم! آیا زندگی پست دنیا را به جای حیات (سعادت بخش و جاویدان) آخرت پذیرفته اید؟ و در برابر عزت و سربلندی، بدبختی و ذلّت را برگزیده اید؟ هنگامی که شما را به سوی جهاد با دشمن فرا میخوانم، چشمانتان از ترس بی اختیار در حدقهها دور میزند، گویی وحشت از مرگ، هوش را از سرتان برده و مانند مستانی از خود بی خود شده اید! سخنان مکرّر من به گوش شما فرو نمی رود (و در پیدا کردن راه صحیح زندگی) سرگردان گشته اید و گویی عقلهای شما از دست رفته و چیزی درک نمی کنید! شما هرگز مورد اعتماد من نیستید و هیچ گاه تکیه گاه مطمئنّی نمی باشید تا (در برابر دشمنان خونخوار و حیله گر) بتوان بر شما اعتماد کرد و نه یاران قدرتمندی هستید که در نیازها بتوان رو به سوی شما آورد. ص: ۳۱۹