خطبۀ سی و ششم:
امام این خطبه را در تهدید خوارج نهروان بیان فرموده
اشاره
و من خطبة له علیه السّلام فی تخویف أهل نهروان [۱] امام این خطبه را در تهدید خوارج نهروان بیان فرموده (تا بیدار شوند و به حق گردن نهند). فأنا نذیر لکم أن تصبحوا صرعی بأثناء هذا النّهر، و بأهضام هذا الغائط، علی غیر بیّنة من ربّکم، و لا سلطان مبین معکم: قد طوّحت بکم الدّار و احتبلکم المقدار. و قد کنت نهیتکم عن هذه الحکومة فأبیتم علیّ إباء المخالفین المنابذین، حتّی صرفت رأیی إلی هواکم و أنتم معاشر أخفّاء الهام، سفهاء الأحلام، و لم آت-لا أبالکم! -بجرا و لا أردت لکم ضرّا.
----------
[۱]: ۱) تمام یا قسمتی از این خطبه به صورت مسند و یا به صورت مرسل، از سوی مورّخان و محدّثان ذیل نقل شده است: الف-به گفته ابن ابی الحدید، (جلد ۲، صفحه ۲۸۳)، ابن حبیب بغدادی (متوفای ۲۵۴ ق)، آن را نقل کرده است. ب-ابن قتیبه دینوری، (متوفای ۲۷۶ ق)، در الامامة و السیاسة، جلد ۱، صفحه ۱۲۷. ج-بلاذری، (متوفای ۲۷۹ ق)، در أنساب الاشراف، جلد ۲، صفحه ۳۷۱. د-طبری، (متوفای ۳۱۰)، در تاریخ الرّسل و الملوک، (جلد ۶، صفحه ۳۳۷۷).
ترجمه
من شما را از این بر حذر میدارم که بدون دلیل روشنی از سوی پروردگارتان و با دستی تهی از مدرک، اجساد بی جانتان در کنار این نهر و در این گودال بیفتد. دنیا (و دنیا پرستی) شما را در این پرتگاه (بدبختی) پرتاب کرده و افکار نادرستتان شما را ص: ۳۷۱ گرفتار این دام خطرناک کرده است. من شما را از این حکمیت نهی میکردم، ولی شما با سرسختی مخالفت میکردید و فرمان مرا دور افکندید تا آنجا که ناچار به پذیرش شدم و به دلخواه شما تن در دادم. اینها همه به خاطر آن است که شما گروهی سبک سر هستید و کوتاه فکر. خداوند شما را خوار و ذلیل کند! من کار خلافی انجام ندادم و نمی خواستم به شما زیانی برسانم (این شما بودید که مرا در تنگنا قرار دادید و مجبور به پذیرش حکمیّت کردید).
خطبه دریک نگاه
معلوم است که امام این خطبه را در روز جنگ با خوارج، در کنار نهروان ایراد کرده است این جنگ در سال ۳۷ هجری واقع شد. در این خطبه امام روی سه نکته پا فشاری میکند: نخست: این که مراقب باشند تا بدون دلیل شرعی که در پیشگاه خدا پذیرفته باشد، وارد این میدان نشوند که در این صورت، جان آنان بیهوده بر باد رفته است. دوم: این که به آنان یادآور میشود که شما مسأله حکمیت را بهانه کرده اید، در حالی که من از ابتدا با آن مخالف بوده ام. سوم: این که شما به جنگ من برخاسته اید، در حالی که کار خلافی از من سر نزده است، اگر خلافی بوده، از سوی شما و دیگران است، ولی شما افراد کم عقل عاملان اصلی را رها کرده و به سراغ من آمده اید! و به این ترتیب امام با آنها اتمام حجّت میکند.
شرح وتفسیر
اتمام حجّت بر خوارج نهروان
همان گونه که در بالا اشاره شد، این خطبه قبل از شروع جنگ نهروان از سوی ص: ۳۷۲ امام امیر المؤمنین علیه السّلام ایراد شده است و میدانیم جنگ نهروان یکی از پیامدهای داستان حکمین است. گروه نادان و خیره سری که نتیجه نامطلوب حکمین را مشاهده کردند، در برابر امام علیه السّلام سر به طغیان برداشته و او را مسئول جریان حکمیّت و پیامدهای آن دانستند، حال آن که امام علیه السّلام هم با اصل مسأله حکمیّت مخالف بود و هم با شخصی که به عنوان حکم انتخاب کردند. این خطبه در واقع اتمام حجّتی است برای کسانی که آگاهی کافی از ماجرا نداشتند و یا میدانستند و عملا آن را به فراموشی سپرده بودند. در بعضی از روایات، در آغاز خطبه جملههایی دیده میشود که امام علیه السّلام نخست به معرفی خود پرداخته میفرماید: «نحن أهل بیت النّبوّة و موضع الرّسالة و مختلف الملائکة و عنصر الرّحمة و معدن العلم و الحکمة. نحن أفق الحجاز، بنا یلحق البطیء و الینا یرجع التّائب، [۱] ما خاندان نبوّت و جایگاه رسالت و محل آمد و شد ملائکه و عنصر رحمت و معدن دانش و حکمت هستیم. ما افق تابناک حجازیم و کندروان، به ما میپیوندند و تندروان توبه کار به سوی ما باز میگردند. » این در واقع اشاره به افراط و تفریطهایی بود که گروههای نادان، در مسأله حکمیت داشتند. حضرت سپس آنها را مخاطب ساخته، فرمود: «من شما را از این بر حذر میدارم که بدون دلیل روشنی از سوی پروردگارتان و با دستی تهی از مدرک اجساد بی جانتان در کنار این نهر و گودال بیفتد. «فأنا نذیر لکم أن تصبحوا صرعی [۲] بأثناء هذا النّهر، و بأهضام [۳] هذا ص: ۳۷۳ الغائط [۱]، علی غیر بیّنة من ربّکم، و لا سلطان مبین معکم»، امام علیه السّلام در واقع در این سخن خود پیشگویی صریحی در باره پایان جنگ نهروان میکند و به آنان خبر میدهد که در همین مکان، همه بر روی خاک خواهید افتاد، ولی مشکل مهم این است که پرونده شما در روز قیامت سیاه و تاریک است، چرا که انگیزه ای برای این جنگ جز لجاجت و خیره سری نداشته اید و هیچ مدرک الهی و قابل قبولی، در دست شما نیست. به این ترتیب، هم دنیای شما بر باد میرود و هم آخرت شما. حضرت سپس میافزاید: «دنیا و (دنیا پرستی) شما را در این پرتگاه (بدبختی) پرتاب کرده و افکار نادرستتان شما را گرفتار این دام خطرناک کرده است. «قد طوّحت [۲] بکم الدّار و احتبلکم [۳] المقدار». واژه«دار»در اینجا اشاره به دار دنیا یا به تعبیر دیگر دنیا پرستی است و«احتبل» از مادّه«حبل»، به معنای«دام»است و منظور از«مقدار»به گفته بعضی از شارحان نهج البلاغه، همان تفکرات نادرست و تحلیلهای بیهوده از حوادث مختلف است و به گفته بعضی دیگر مقدار، اشاره به مقدّرات الهی است که بر طبق لیاقتها از سوی خداوند تعیین میشود. هنگامی که تاریخ این ماجرا را بدقّت مطالعه کنیم، آثار سخنان امام علیه السّلام کاملا در زندگی این گروه نمایان است. آنها گروهی لجوج و متعصّب و کم فکر و دنیا پرست و سست عنصر بودند. سپس امام علیه السّلام به داستان حکمین پرداخته و با صراحت میفرماید: ص: ۳۷۴ «من شما را از این حکمیت نهی میکردم، ولی شما با سرسختی مخالفت کردید و فرمان مرا دور افکندید تا آنجا که ناچار به پذیرش شدم و به دلخواه شما تن دردادم.
----------
[۱]: ۱) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد ۲، صفحه ۲۸۳.
[۲]: ۲) «صرعی»جمع«صریع»از مادّه«صرع»در اصل به معنای«افکندن چیزی بر زمین»است، و صریع به معنای جنازه یا کشته ای است که بر زمین افتاده است. و نیز به کسی که در کشتی گرفتن بر زمین میافتد، صریع گفته میشود. بیماری صرع را از این جهت به این نام نامیده اند که انسان غش میکند و بر روی زمین میافتد.
[۳]: ۳) «اهضام»جمع«هضم»به معنای«وسط درّه»است و در اصل به معنای«شکستن و فشار دادن و در هم کوبیدن»است.
[۱]: ۱) «غائط»به معنای«زمین پست»است، و در اصل از«غوط»به معنای«حفر کردن»گرفته شده است. و از آنجا که افراد بیابانگرد و مسافر، در زمانهای گذشته برای قضای حاجت نقطه ای را انتخاب میکردند که گود و از نظرها دور باشد، به همین مناسبت به چنین محلی غائط و به مدفوع انسان نیز غائط گفته اند.
[۲]: ۲) «طوّحت»از مادّه«طوح»به معنای«سقوط و هلاکت»است و هنگامی که در باب تفعیل قرار میگیرد (مانند خطبه بالا) به معنای«پرتاب کردن در پرتگاه»می آید که در معرض هلاکت واقع میشود.
[۳]: ۳) «احتبل»از مادّه«حبل»به معنای«طناب»گرفته شده و حباله به معنای«دام»، و احتبال، به معنای«در دام افکندن»است.
و قد کنت نهیتکم عن هذه الحکومة فأبیتم علیّ إباء المخالفین المنابذین، حتّی صرفت رأیی إلی هواکم». در واقع شما، چیزی را بر من خرده میگیرید که بنیانگذارش خودتان بودید و بر من تحمیل کردید و حتّی مرا به قتل تهدید کردید.
حال که آثار شوم حکمیت را دیده اید، میخواهید گناهتان را به گردن دیگری بیندازید! حضرت، سپس میفرماید: «اینها همه به خاطر آن است که شما گروهی سبک سر هستید و کوتاه فکر، (و أنتم معاشر أخفّاء الهام [۱] سفهاء الأحلام). ممکن است این دو جمله تأکید بر سفاهت و نادانی جمعیّت نهروانیان باشد و ممکن است که جمله نخست-همان گونه که بعضی از شارحان نهج البلاغه گفته اند- اشاره به سبک سری آنها باشد که با کمترین چیزی، تغییر فکر و تغییر مسیر میدادند و یک روز، طرفدار شدید حکمیت بودند و روز دیگر، دشمن سرسخت آن، و جمله دوم اشاره به کم فکری آنان است، چرا که توطئههای دشمن را که یکی بعد از دیگری صورت میگرفت و قرائن آن برای همه هوشمندان آشکار بود، نمی دیدند و درک نمی کردند و همین سبب شد که بارها فریب لشکر معاویه و اطرافیان او را بخورند و در مسیری گام بگذارند که سبب بدبختی آنها و مصیبت برای جهان اسلام بود. حضرت در پایان این سخن بار دیگر بر این حقیقت تأکید میفرماید که این بلاهایی که دامنگیر شما شده است از سوی خود شما است و من هیچگونه دخالتی در آن نداشتم که به مبارزه با من برخاسته اید و شمشیرها را بر کشیده، راهی این ص: ۳۷۵ میدان گشته اید! میفرماید:
----------
[۱]: ۱) «هام»جمع«هامة»به معنای سر انسان یا سایر موجودات ذی روح است و با توجه به این که اخفّاء، جمع خفیف است، تعبیر به«اخفّاء الهام»به معنای«افراد سبک سر و نادان و غافل»است.
«خداوند شما را خوار و ذلیل کند! من کار خلافی انجام ندادم و نمی خواستم به شما زیانی برسانم. و لم آت-لا أبا لکم! -بجرا [۱] و لا أردت لکم ضرّا ». جمله (لا أبا لکم)! «پدری برای شما نباشد»ممکن است که از قبیل دشنام باشد که مفهوم آن در فارسی«ای بی پدران»می شود و اشاره به این است که شما افرادی هستید که تربیت خانوادگی صحیح اسلامی و انسانی ندارید-به همین دلیل کار خلافی را انجام میدهید، بعد که آثار سوء آن را میبینید به دیگری نسبت میدهید و نیز ممکن است از قبیل نفرین باشد، یعنی«خداوند پدرانتان را از میان بردارد»که در واقع کنایه از خوار گشتن و ذلیل شدن است، زیرا از دست دادن پدر، مخصوصا در کودکی و آغاز جوانی، سبب خواری و ذلّت است. آری همان گونه که در بالا گفتیم امام علیه السّلام در آغاز با اصل مسأله حکمیت مخالف بود و دستور ادامه جنگ را که به مراحل حسّاس و سرنوشت ساز رسیده بود صادر کرد ولی این سبک سران سفیه امام علی علیه السّلام را تهدید به مرگ و او را وادار به رها ساختن جنگ کردند و در مرحله بعد که امام علیه السّلام بناچار تسلیم حکمیت شد، در باره شخص حکم نظری داشت که اگر عمل میشد، ماجرای رسوای ابو موسی اشعری سفیه واقع نمی شد. بنا بر این در هر مرحله امام علیه السّلام وظیفه خود را در مسیر پیروزی و سر بلندی آنها انجام داد و آنها در هر مرحله با آن مخالفت کردند. هنگامی که نتایج دردناک حکمیت آشکار گشت به جای آن که خود را ملامت کنند و به پیشگاه امام علیه السّلام بیایند و عرض توبه کنند، گناه خود را به گردن امام علیه السّلام افکندند که«چرا قبول کردی»؟ و به دنبال آن آتش جنگ نهروان را برپا ساختند! و این است طریقه افراد سبک سر و طرز کار سفیهان کم عقل. ص: ۳۷۶
----------
[۱]: ۱) «بجر»، به معنای«کار مهم یا حادثه زشت و دردناک»است.
نکته:
داستان عبرت انگیز خوارج
همان گونه که در جلد یکم، در شرح خطبه شقشقیه گفتیم، خوارج گروهی متعصّب و لجوج و نادان و قشری بودند که از درون جنگ صفین و داستان حکمیت آشکار شدند. آنها در آغاز مسأله حکمیّت (عمرو عاص و ابو موسی اشعری) را پذیرفته و امام علیه السّلام را مجبور به پذیرش آن کردند و هر اندازه که امام علیه السّلام فرمود اینها همه خدعه و نیرنگ است و تا پیروزی بر دشمن و خاموش کردن آتش فتنه شامیان و پیروان معاویه راه چندانی باقی نمانده، گوش ندادند، ولی بعد که نتیجه حکمیت را دیدند از کار خود پشیمان شده و به اصطلاح توبه کردند، اما این بار در طرف تفریط قرار گرفتند و گفتند: قبول حکمیت کفر بود، چون حکم فقط از آن خدا است. ما از کفر خود توبه کردیم و باید علی بن ابی طالب علیه السّلام نیز توبه کند. امام علیه السّلام به آنها فرمود: حکمیّت کفر نیست. قرآن در دو مورد اشاره به مسأله حکمیّت دارد: یکی در اختلافات خانوادگی [۱] و دوم، در مورد کفارات احرام [۲]، ولی حکمیّت به این شکل که شما عمل کردید، سر تا پا اشتباه بود. به هر حال این گروه نادان و فراموشکار که در میان آنان افراد بظاهر بسیار متعبّد و مقیّد به واجبات و مستحبات شرع نیز دیده میشدند، از اسلام تنها به پوستی قناعت کرده و مغز آن را رها کرده بودند و در برابر امیر مؤمنان علی علیه السّلام در منطقه ای نزدیک کوفه به نام حروراء و در کنار نهروان صف آرایی کردند. امام با حوصله و بردباری بی حساب با آنها روبرو شد و به آنها اتمام حجّت کرد و بسیار اندرز داد. نصایح امام مؤثّر واقع شد و اکثریت آنها توبه کردند و از لشکر خوارج جدا شدند و حدود چهار هزار نفر سرسختانه، ایستادگی کردند و در یک درگیری محدود با ص: ۳۷۷ لشکر امام اجساد همگی جز چند نفر، در کنار همان نهر بر روی زمین افتاد، همان گونه که امام قبلا با صراحت پیش بینی کرده بود.
----------
[۱]: ۱) «فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها». سوره نساء، آیه ۳۵.
[۲]: ۲) «یَحْکُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ». سوره مائده، آیه ۹۵.
در زندگی خوارج تضادهای عجیب و نکات عبرت انگیزی دیده میشود که مانند آن در باره گروههای دیگر بسیار کم دیده شده است از جمله:
۱-عبد اللّه بن خبّاب-که فرزند خبّاب بن ارت، صحابی معروف پیامبر بود در حالی که قرآنی بر گردن خود آویخته و همراه همسرش-که باردار بود-سوار بر مرکبی از نزدیکی مرکز خوارج میگذشت، خوارج، جلوی او را گرفتند و گفتند: «همین قرآنی که بر گردن تو است ما را به کشتن تو فرمان میدهد». عبد اللّه به آنان گفت: «آنچه را قرآن زنده کرده است، زنده کنید و آن چه را قرآن از بین برده است، بمیراند». خوارج کمترین اعتنایی به گفتار حکیمانه او نکردند. در این هنگام یکی از خوارج دانه خرمایی را که از درخت نخلی بر زمین افتاده بود برداشت و بر دهان گذاشت. دوستانش بر سرش فریاد کشیدند که«چرا به حق دیگران تجاوز کردی و مال غصب خوردی؟ »و او خرما را از دهان بیرون افکند! یکی دیگر از آنها خوکی را که راه بر او بسته بود کشت، دیگران بر او اعتراض کردند که این عمل نادرستی بود و این در واقع مصداق فساد در ارض است! سپس رو به عبد اللّه بن خبّاب کرده گفتند: «برای ما حدیثی از قول پدرت نقل کن! »او گفت: «از پدرم شنیدم که از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل کرد: «به زودی بعد از من فتنه ای خواهد بود که در آن دل مردم میمیرد، آن گونه که بدن میمیرد. بعضی روز مؤمنند و شب کافر». سپس گفتگوهای زیادی با او کردند، تا به اینجا رسیدند که به او گفتند: «در باره علی علیه السّلام پس از پذیرش حکمیت چه میگویی؟ »او گفت: «علی علیه السّلام به (حکم) خدا داناتر است و نسبت به حفظ دین خود از همه استوارتر و آگاه تر». خوارج گفتند: «تو پیرو هدایت نیستی». او را به کنار نهر آوردند و خواباندند و (همانند گوسفند) سرش را بریدند! سپس رو به سوی زنش کردند، او هر چه فریاد ص: ۳۷۸ زد که من زنی (باردار) هستم، گوش ندادند و شکمش را پاره کردند و خودش و جنینش را کشتند. [۱]
----------
[۱]: ۱) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد ۲، صفحه ۲۸۱، تاریخ طبری، جلد ۴، صفحات ۶۰-۶۱، حوادث سال سی و هفت.
۲-علی علیه السّلام اصحاب و یاران خود را به خویشتنداری در برابر خوارج دعوت میکرد و درگیر شدن با آن افراد فریب خورده لجوج و بظاهر مسلمان را صلاح نمی دانست. حبّه عرنی میگوید: هنگامی که در برابر خوارج رسیدیم، آنها بدون مقدّمه ما را تیر باران کردند. ما از علی علیه السّلام اجازه مقابله خواستیم، فرمود: «خویشتندار باشید! » بار دوم، شروع به تیر اندازی کردند، باز امام ما را به خویشتنداری دعوت کرد. بار سوم، که تیر باران را آغاز کردند و از امام دستور خواستیم، فرمود: «اینک، جنگ گوارا است، به آنها حمله کنید! »لشکر امام، حمله کردند و آنها را تار و مار نمودند.
قیس بن سعد بن عباده میگوید: هنگامی که امام در مقابل خوارج قرار گرفت، فرمود: «آن کس که عبد اللّه بن خبّاب را کشته است، معرفی کنید تا قصاص شود! » (آن بی شرمان خیره سر) گفتند: «همه ما قاتل او هستیم». امام فرمود: «به خدا سوگند! این اعترافی که آنها کردند، اگر همه اهل دنیا به قتل یک نفر این چنین اعتراف کنند، در خور اعدامند! » [۲]
۳-هنگامی که خوارج به لشکر امام حمله ور شدند، امام به یاران خود فرمود: «به آنها حمله برید! به خدا سوگند از شما ده تن کشته نمی شود و از آنان ده تن به سلامت نخواهد ماند». جالب این که همین گونه شد و از یاران امام فقط نه تن کشته شدند و از خوارج تنها هشت یا نه تن توانستند فرار کنند.
----------
[۲]: ۲) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد، صفحه ۲۷۱-۲۸۲.
۴-از آنجا که داستان خوارج، بسیار در روح پاک و ملکوتی امام علیه السّلام اثر گذارد و ص: ۳۷۹ محیط کشور اسلامی را نیز شدیدا آلوده ساخت، امام علیه السّلام بارها و بارها در همین خطبههای نهج البلاغه از آنها سخن میگوید و با منطق گویا و پر مغز خود خطوط انحرافی آنها را روشن میسازد، مبادا دیگران در آن زمان یا اعصار دیگر گرفتار چنین تفکّراتی بشوند، چرا که این طرز تفکّر قشری آمیخته با جهل و لجاجت، در هر عصر و زمانی طرفدارانی، هر چند اندک دارد. از جمله خطبههایی که در باره خوارج سخن میگوید، عبارت است از خطبه های: ۴۰ و ۵۹ و ۶۰ و ۶۱ و ۱۲۱ و ۱۲۲ و ۱۲۷ و ۱۸۴ و نامه ۷۷ و ۷۸ که به خواست خدا، در ذیل آنها بحثهای مناسبی خواهد آمد. این سخن را با ذکر این نکته پایان میدهیم که خط خوارج-همان گونه که اشاره شد-خطّی است که به صورت یک جریان در طول تاریخ دیده میشود و منحصر به زمان مولا امیر مؤمنان علیه السّلام نبوده است. آنها گروهی هستند که از دین و مذهب جز ظواهری ناچیز نمی دانند و به اعمال ظاهری خود مغرور و از تحلیل حوادث اجتماعی ناتوان و نسبت به افکار خود سخت دل بسته و دل باخته اند و هر کسی غیر از خود را تکفیر میکنند و در لجاجت و خیره سری حدّی نمی شناسند. و زندگی آنها پر از تضادها و کارهای ضدّ و نقیض است. آنها بلای بزرگی برای خودشان و برای جوامعی محسوب میشوند که در آن زندگی میکنند. جالب این که امام علیه السّلام شخصا به این حقیقت اشاره کرده و در باره آینده خوارج در خطبه ۶۰ چنین پیشگویی میکند. هنگامی که همه آنها تقریبا از میان رفتند، یکی از یاران از قلع این مادّه فساد اظهار خوشحالی میکند، امام علیه السّلام میفرماید: «کلاّ! و اللّه! انّهم نطف فی أصلاب الرّجال و قرارات النّساء کلّما نجم منهم قرن قطع حتّی یکون آخرهم لصوصا سلاّبین، نه، به خدا سوگند! آنها نطفههایی در صلب پدران و رحم مادران خواهند بود که هر زمان شاخی از آنها سر بر میآورد و آشکار میشود و قطع میگردد تا این که آخرشان دزدها و راهزنان خواهند بود». ص: ۳۸۰
خطبۀ سی و هفتم:
بعد از واقعه نهروان و در آن روحیات خود را شرح میدهد
اشاره
و من کلام له علیه السّلام یجری مجری الخطبة و فیه یذکر فضائله علیه السّلام [۱] قاله بعد وقعة النّهروان سخنی است از امام علیه السّلام که در حکم خطبه است و بعد از واقعه نهروان بیان فرموده و در آن روحیات خود را شرح میدهد.
----------
[۱]: ۱) در«مصادر نهج البلاغه»، از کلام«ابن ابی الحدید»در شرح نهج البلاغه، چنین استفاده کرده که او این خطبه را در منابع دیگر، به صورت مبسوطتر یافته است، چرا که میگوید: «این خطبه چهار بخش است که ارتباط زیادی با هم ندارد و سیّد رضی هر بخش را از کلام امیر مؤمنان علی علیه السّلام که یک خطبه طولانی است و بعد از واقعه نهروان ایراد فرموده است، گرفته»سپس از مرحوم صدوق در امالی نقل میکند که بعد از شهادت امیر مؤمنان، پیرمردی گریه کنان از راه رسید و در مقابل در خانه آن حضرت ایستاد و سخنانی بیان کرد که دقیقا بر مضامین این خطبه تطبیق میکند. منتها علی علیه السّلام ضمیرها را به صورت متکلّم در این خطبه آورده است و او به صورت ضمیر مخاطب این جملهها را تکرار کرد. و این نشان میدهد که خطبه مزبور سابقه طولانی دارد: (مصادر نهج البلاغه، جلد ۱، صفحه ۴۳۳. )
خطبه دریک نگاه
همان گونه که در کلام ابن ابی الحدید نیز آمده، این خطبه شامل چند بخش مختلف است که هر یک ناظر به مطلبی است. در بخش نخستین، امام به خدماتش در زمان غربت اسلام و آغاز دعوت پیغمبر اشاره میکند و میگوید که: در برابر آن طوفانها و تند بادهایی که دشمن به راه انداخته بود، مانند کوه محکم ایستادم و نقطه ضعفی از هیچ نظر بر دامان زندگی من وجود ندارد. ص: ۳۸۱ در بخش دوم، به این مطلب اشاره میکند که من همواره در برابر زورمندان ستمگر و در کنار ضعیفان مظلوم ایستادهام تا حقّ آنها را بگیرم. در بخش سوم، به عنوان دفاع از اخبار از حوادث آینده-که از پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل فرموده-می گوید که محال است که سخنی ناروا به پیامبر نسبت دهم، در حالی که من نخستین تصدیق کننده او بودم. و در آخرین بخش از خطبه عذر بیعت با خلفاء را چنین بیان میکند که من به دستور پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ناچار بودم تن به بیعت بدهم و برای گرفتن حقّم قیام نکنم، مبادا شکافی در صفوف مسلمانان پیدا شود و دشمن از آن استفاده کند. ص: ۳۸۲
بخش اول
اشاره
فقمت بالأمر حین فشلوا و تطلّعت حین تقبّعوا و نطقت حین تعتعوا و مضیت بنور اللّه حین وقفوا. و کنت أخفضهم صوتا و أعلاهم فوتا فطرت بعنانها و استبددت برهانها، کالجبل لا تحرّکه القواصف و لا تزیله العواصف. لم یکن لأحد فیّ مهمز و لا لقائل فیّ مغمز.
ترجمه
«آن زمان که دیگران به سستی گراییده بودند، من (برای دفاع از اسلام) قیام کردم و آن گاه که همگی خود را پنهان کرده بودند، من آشکارا به میدان آمدم و آن روز که دیگران لب فرو بسته بودند، من سخن گفتم. و هنگامی که همگان از ترس سکون اختیار کرده بودند، من با نور الهی به راه افتادم، (لیکن فریاد نمی زدم و جنجال به راه نمی انداختم) صدایم از همه آهسته تر بود، ولی از همه پیشگام تر بودم، لذا بر مرکب پیروزی سوار شدم، زمامش را به دست گرفته، به پرواز در آمدم و در این میدان مسابقه بر دیگران پیشی گرفتم، مانند کوهی که تند بادها قدرت شکستن آن را ندارند و طوفانها نمی توانند آن را از جای برکنند، پا بر جا ایستادم، این در حالی بود که هیچ کس نمی توانست عیبی بر من بگیرد و هیچ سخن چینی جای طعنه در من نمی یافت. ص: ۳۸۳
جمله معروف خلیفه دوم، عمر بن الخطاب، «اللّهمّ! لا تبقنی لمعضلة لیس لها أبو الحسن، [۱] خداوندا! آن روز که مشکلی پیش آید و ابو الحسن، علی بن ابی طالب، برای حل آن حاضر نباشد، مرا زنده مگذار»، یا جملههای مشابه آن-که در کتب شیعه و اهل سنّت، به طور گسترده نقل شده-گواه زنده این مدّعا است. این مطلب، به قدری شایع و مشهور است که بعضی از ارباب لغت، جمله«مشکلة لیس لها أبو الحسن»، را به عنوان یک ضرب المثل معروف عرب ذکر کرده اند. در اینجا احتمال سومی نیز وجود دارد و آن این که ممکن است جمله ها، اشاره به قیام آن حضرت در امر خلافت، بعد از شکست برنامههای خلیفه سوم و آن طوفانهای مرگباری که جهان اسلام را در اواخر زمان او و بعد از کشته شدنش فراگرفت بوده باشد. آری، در آن زمان به تمام معنا شیرازه جامعه اسلامی از هم گسسته بود و در آن آشفته بازار، منافقان و بازماندگان عصر جاهلیت و مشرکان عرب به تکاپو در آمده بودند. مسلمانان راستین، تنها نقطه امیدشان علی علیه السّلام بود. آری او بود که در آن هنگام ص: ۳۸۷ قیام به امر کرد و اسلام و مسلمانان را از خطر پراکندگی و بازگشت به عقب، رهایی بخشید. البتّه، منافاتی بین تفسیرهای سه گانه بالا نیست، و ممکن است همه آنها در تعبیرهای جامع و پر محتوی بالا جمع باشد. تعبیر به «کنت أخفضهم صوتا»، ممکن است اشاره به تواضع امام علیه السّلام با آن همه پیروزی و موفّقیت بوده باشد، و با اشاره به این که من هرگز اهل تظاهر و جار و جنجال نبودهام و یا اشاره به این که من در همه حال ثابت قدم بوده ام، زیرا سر و صدا و جار و جنجال از آن افراد ضعیف و ناتوان است. به همین دلیل، به دنبال آن جمله «و أعلاهم فوتا» آمده است که به معنای «پیشی گرفتن بر دیگران»است، پیشی گرفتن در ایمان و هجرت، پیشی گرفتن در مبارزه و جهاد، و پیشی گرفتن در همه فضایل اخلاقی. جمله «فطرت بعنانها و استبددت برهانها»، نیز تأکیدی بر همین مطلب است، به ویژه این که«فاء تفریع»در ابتدا به صورت نتیجه برنامههای پیشین آمده است، یعنی این که من بر مرکب پیروزی سوار شدم و گوی سبقت را از دیگران ربودم، و این به خاطر آن بود که لحظه ای سستی به خود راه ندادم، از حوادث بزرگ نهراسیدم فرصتها را از دست ندادم و در عین حال جار و جنجال به راه نینداختم. حضرت در جمله بعد خود را به کوه عظیمی تشبیه میکند که هرگز تندبادها و طوفانها نمی توانند آن را از جا حرکت دهند. جالب این که نخست میگوید«قواصف آن را حرکت نمی دهد»سپس میافزاید: که«عواصف آن را ریشه کن نمی سازد». و این به خاطر آن است که قواصف به معنای«تندبادهای شکننده»است و عواصف به معنای«بادهای بسیار سریعی است که اشیاء را با خود میبرد»و این به دلیل آن است که گاه حادثه در حدّی است که انسان را در جای خود میشکند و از کار میاندازد و گاه از آن هم شدیدتر است که او را مانند برگی با خود میبرد و در ص: ۳۸۸ نقطه ای دور دست پرتاب میکند. امام علیه السّلام میفرماید: هیچ یک از این حوادث تأثیری در پایداری و پایمردی من نداشت. در آخرین جملههای این فراز به نکته مهم دیگری اشاره میفرماید که: با این همه فعالیت اجتماعی کسی نمی توانست بر من خرده گیری کند و یا عیبی بگذارد. می دانیم که افراد وقتی در صحنه اجتماع گام میگذارند و به کارهای مهم دست میزنند، به هر حال از گوشه و کنار مورد انتقادهایی قرار میگیرند، امّا اگر کسی بتواند در تمام صحنههای مهم ظاهر گردد و بزرگترین خدمت را انجام دهد، بی آن که گرد و غبار عیب و تهمتی بر دامانش بنشیند، کار بسیار مهمی انجام داده است. این در حالی است که نسبت به دیگران که کمتر از آن حضرت در صحنه بوده اند، گفت و گوهای بسیاری است. [۱] ص: ۳۸۹ ص: ۳۹۰
----------
[۱]: ۱) «تطلّعت»از مادّه«طلع»به معنای«گردن کشیدن برای جستجوی چیزی»است، و در اصل از مادّه «طلوع»گرفته شده که به معنای«ظهور و بروز»است.
[۲]: ۲) «تقبّعوا»از مادّه«قبع»به معنای«داخل کردن سر در چیزی مانند لباس و پیراهن»آمده و در اصل از «قبوع»گرفته شده است و در اینجا به معنای«سر در لاک خود فرو بردن و خویشتن را از صحنه حوادث دور داشتن»است.
[۳]: ۳) «تعتعوا»از مادّه«عتع»گرفته شده که به معنای«لکنت زبان»است و به«حرکات شدید»نیز اطلاق میشود، چرا که افرادی که دارای لکنت زبان هستند با فشار و حرکات شدید سعی میکنند منظور خود را ادا کنند.
[۴]: ۴) «فوت»در اصل به معنای«از دست رفتن چیزی»است، این واژه به تفاوت میان دو چیز و دوری آنها از هم به گونه ای که یکی آن دیگری را درک نکند، گفته میشود و از همین رو این واژه در مورد کسی که بر دیگری سبقت بگیرد و او را پشت سر بگذارد، به کار میرود، و در جمله بالا منظور همین معنا است.