eitaa logo
من نهج البلاغه میخوانم
3هزار دنبال‌کننده
191 عکس
8 ویدیو
1 فایل
تقدیم به مولایمان صاحب الزمان .عج. از طرف تمامی خوبان عالم درجهت تعجیل فرجشان لینک کانال eitaa.com/banoyealam پل ارتباطی بامدیرکانال @Ashnagharib20 ادمین روابط عمومی @Elham1397 ادمین تبلیغات کانال @Yas_313_b
مشاهده در ایتا
دانلود
خطبۀ سی و سوم: در شرایطی که یاران خود را برای خاموش کردن آتش فتنۀ طلحه و زبیر در بصره بسیج کرده بود
اشاره: و من خطبة له علیه السّلام عند خروجه لقتال أهل البصرة [۱] ، و فیها حکمة مبعث الرسل، ثم یذکر فضله و یذم الخارجین. قال عبد اللّه بن عباس: دخلت علی امیر المؤمنین علیه السّلام بذی قار و هو یخصف [۲] نعله فقال لی: «ما قیمة هذا النعل؟ ». فقلت: «لا قیمة لها! »فقال علیه السّلام: و اللّه! لهی أحبّ ص: ۲۹۱ الیّ من إمرتکم [۱] الاّ أن أقیم حقا أو أدفع باطلا. ثم خرج فخطب النّاس فقال: این خطبه را علی علیه السّلام به هنگام خروج برای جنگ با اهل بصره، ایراد فرمود و در آن فلسفه بعثت انبیا آمده و سپس فضایل خویش را بر شمرده و کسانی را که بر ضدّ او قیام کردند، نکوهیده است. ابن عباس می‌گوید: در ذی قار (شهر یا منزلی در نزدیکی بصره) بر علی علیه السّلام وارد شدم امام در حالی که مشغول وصله کردن کفش خود بود رو به من کرد و فرمود: «ارزش این کفش چه قدر است؟ »گفتم: «بهایی ندارد (بسیار کم ارزش است) ». فرمود: «به خدا سوگند! همین کفش بی ارزش، برای من، از حکومت بر شما بهتر است». مگر این که با این حکومت حقّی را به پا دارم یا باطلی را دفع کنم (مبادا گمان کنی قیام من برای دفع طغیانگران بصره، به خاطر تحکیم پایه‌های حکومت بر شما بوده است. ) سپس امام علیه السّلام (از خیمه) بیرون آمد و مردم را مخاطب ساخته فرمود... ---------- [۱]: ۱) سیّد رضی، این خطبه را در دو جای نهج البلاغه، آورده: یکی در اینجا و دیگری در خطبه ۱۰۴ و در آنجا چنین می‌گوید که گزیده ای از این خطبه، قبلا آمده است، (اشاره به همین خطبه ۳۳ است) ولی چون این روایت را متفاوت با روایت پیشین دیدم که نسبت به آن کم و زیادی دارد، لازم دیدم بار دیگر به سراغ آن بروم. نویسنده مصادر نهج البلاغه می‌گوید: از اینجا روشن می‌شود که سید رضی تا چه حد، در نقل کلمات امیر مؤمنان علی علیه السّلام احتیاط می‌کرده و حتی دو روایت مشابه را در هم ادغام نمی کرده (این سیره سید رضی بوده و در سایر موارد نیز نهایت دقّت و امانت را در نقل کلمات مولا رعایت کرده است. ) سپس می‌افزاید: از روایت مفید رحمه اللّه در ارشاد چنین بر می‌آید که امام علیه السّلام این خطبه را در«ربذه»ایراد فرموده. گروهی از زوّار بیت اللّه در آنجا توقف کرده بودند و هنگامی که از حضور امام علیه السّلام در آن سرزمین باخبر شدند، اجتماع کردند تا سخنان حضرتش را بشنوند در حالی که امام علیه السّلام هنوز از خیمه بیرون نیامده بود. ابن عباس می‌گوید وارد خیمه شدم، دیدم امام علیه السّلام کفشی را وصله می‌زند. عرض کردم: «نیاز ما به اصلاح امورمان بیشتر و مهم تر از این کاری است که الان به آن مشغول هستید. »امام علیه السّلام پاسخی به من نداد تا از دوختن کفش فراغت حاصل کرد، در این حال لنگه کفش وصله خورده را در کنار لنگه دیگر گذاشت، فرمود: «ابن عباس! اینها را قیمت بگزار! ». عرض کردم: «قیمتی ندارد. ». فرمود: «هر چه هست، بگو! »عرض کردم: «کم تر از یک درهم. »فرمود: «به خدا سوگند! اینها در نظر من محبوب تر است از حکومت بر شما، مگر این که حقّی را بر پا دارم یا باطلی را دفع کنم. »عرض کردم: زوّار خانه خدا جمع شده اند تا سخنان شما را بشنوند. اجازه می‌دهید که من برای آنها سخنی بگویم، اگر خوب باشد به حساب شما و اگر بد باشد به حساب من باشد؟ فرمود: «نه خودم برای آنها سخن می‌گویم. »سپس بیرون آمد و این خطبه را برای آنها ایراد فرمود. (مصادر نهج البلاغه، جلد ۱، صفحات ۴۲۱ و ۴۲۲). به هر حال به گفته مستدرک و مدارک نهج البلاغه، شیخ مفید این خطبه را در کتاب ارشاد آورده است. (مستدرک، صفحه ۲۴۲). [۲]: ۲) «یخصف»از مادّه«خصف»به معنای«وصله زدن یا چسباندن قطعات چیزی به هم»است. [۱]: ۱) «إمرة» (بر وزن فطره) به معنای«حکومت»است.
خطبه در یک نگاه: حضرت این خطبه را در شرایطی که یاران خود را برای خاموش کردن آتش فتنه طلحه و زبیر در بصره بسیج کرده بود، ایراد کرده است. امام علیه السّلام از یک سو قبل از ایراد خطبه آن جمله‌های تاریخی و فراموش نشدنی را به ابن عباس می‌گوید، جمله‌هایی که از روح بلند امام علیه السّلام و مقام والا و بی نظیر او در عرفان و معرفة اللّه حکایت می‌کند، حضرت می‌گوید که حکومت بر شما از این کفش فرسوده و وصله خورده من نیز کم ارزش تر است، اگر به حساب عشق و علاقه به مقام و حکومت باشد، امّا اگر برای اقامه حق و ابطال باطل و سوق دادن جامعه به سوی سعادت و کمال بوده باشد، هدف مطلوب و دوست داشتنی من است. و سپس افکار مردم را همراه خودش به عصر جاهلیت و زمان قیام ص: ۲۹۲ پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می‌برد و تلویحا اشاره می‌کند که مردم بار دیگر ارزشهای جاهلی را زنده کرده اند و من باید همان مسیر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را برای خاموش کردن فتنه‌ها و در هم پیچیدن افکار جاهلی سیر کنم و حق را از درون باطل خارج سازم. در بخش دیگری از این خطبه به سرزنش گروهی از قریش که سردمداران جنگ جمل بودند پرداخته و روشن می‌سازد که انگیزه این آتش افروزان جنگ جز حسد و کینه توزی و دنیا پرستی نبوده است. ص: ۲۹۳ ص: ۲۹۴
بخش اول اشاره: إنّ اللّه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لیس أحد من العرب یقرأ کتابا و لا یدّعی نبوّة فساق النّاس حتّی بوّأهم محلّتهم و بلّغهم منجاتهم فاستقامت قناتهم و اطمأنّت صفاتهم. أما و اللّه إن کنت لفی ساقتها حتّی تولّت بحذافیرها ما عجزت و لا جبنت و إنّ مسیری هذا لمثلها، فلأنقبنّ الباطل حتّی یخرج الحقّ من جنبه. ترجمه: خداوند، محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را هنگامی مبعوث کرد که هیچ کس از عرب کتاب آسمانی نمی خواند و ادّعای نبوّتی نداشت (از دعوت انبیا دور مانده بودند و از کتب آسمانی، محروم) او مردم را تا سر منزل سعادتشان سوق داد و به محیط رستگاری و نجات رساند. نیزه‌های آنها صاف و (در مسیر صحیح) پابرجا، و جای پای آنها محکم شد (قدرتشان تثبیت گشت و دشمن در برابر آنها تسلیم شد. ) به خدا سوگند! من در دنبال این لشکر بودم و آنها را به پیشروی وا می‌داشتم تا گروه طرفداران باطل، به طور کامل عقب نشینی کردند (و حق ظاهر و پیروز گشت). من در انجام این وظیفه هرگز ناتوان نشدم و ترس به خود راه ندادم و هم اکنون مسیر من (در حرکت به سوی جنگ جمل) نیز به سوی همان هدف است. به خدا سوگند! من پرده باطل را می‌شکافم! تا حق از پهلوی آن خارج گردد. ص: ۲۹۵
شرح وتفسیر: من پردۀ باطل را می‌شکافم! امام علیه السّلام در آغاز این خطبه-چنان که گفته شد-به عصر بعثت پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و ظهور انقلاب اسلامی در جزیرة العرب اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که مردم در عصر جاهلیت در چه شرایطی می‌زیستند و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آنها را به چه افتخار و سعادتی رسانید، می‌فرماید: خداوند محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را هنگامی مبعوث کرد که هیچ کس از عرب کتاب آسمانی نمی خواند و ادّعای نبوّتی نداشت (همه آنها از دعوت انبیا دور مانده بودند و از کتب آسمانی، محروم و در گرداب شرک و کفر غوطه ور بودند)، (إنّ اللّه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لیس أحد من العرب یقرأ کتابا و لا یدّعی نبوّة). بعضی از مفسران معروف نهج البلاغه در اینجا این سؤال را مطرح کرده اند که چگونه می‌توان گفت که احدی از عرب نه کتاب آسمانی داشت و نه پیرو پیامبری از پیامبران خدا بود، در حالی که می‌دانیم که جمعیت قابل ملاحظه ای از یهود و گروهی از مسیحیان در آن سرزمین می‌زیستند و کتابی به نام تورات و انجیل در میان آنان بود؟ سپس در جواب این سؤال اشاره به تحریف تورات و انجیل کرده اند. بنا بر این کتابی که در میان آنها بود، کتاب راستین نبود و نیز پیروی آنان از حضرت موسی و مسیح، دروغین بود. آنها آن گاه به این آیه استدلال کرده اند که می‌فرماید: «قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسی نُوراً وَ هُدیً لِلنّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِیسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ کَثِیراً»، «بگو: چه کسی کتابی را که موسی آورد، نازل کرد، کتابی که نور و هدایت برای مردم بود؟ (امّا شما یهود) آن را به صورت پراکنده ای در آوردید، قسمتی را (که به سود شما است) آشکار می‌سازید و بسیاری را (که بر خلاف هوای نفسانی شما است) پنهان می‌دارید؟ [۱] » ص: ۲۹۶ این احتمال را نیز داده اند که منظور عرب، در اینجا اکثریت آنها است که مشرک و بت پرست بودند. پاسخ سومی که به این سؤال می‌توان داد این است که یهود جزو ساکنان بومی جزیرة العرب نبودند، بلکه طبق آنچه در تواریخ معروف آمده است، هنگامی که بشارت‌های ظهور پیامبر اسلام را در کتب خود خواندند و احساس کردند وقت ظهور نزدیک شده، به آنجا آمدند که شاهد ظهور آن بزرگوار باشند، هر چند بعدا از ترس این که منافع شان به خطر افتد، راه نفاق و عداوت را پوییدند. مسیحیان نیز، احتمالا مهاجران و در عین حال، بسیار در اقلیت بودند. به هر حال، امام علیه السّلام در این سخن به دور ماندن اقوام جاهلی از سرچشمه وحی و نبوت اشاره می‌کند و همین یک نکته نشان می‌دهد که تا چه حدّ آنها در گرداب شرک غوطه ور بودند و در شعله‌های آتش فساد می‌سوختند. حضرت سپس روشن می‌سازد که آنها در پرتو انوار وحی و نبوت و طلوع آفتاب عالمتاب اسلام، به کجا رسیده اند. می‌فرماید: «او مردم را تا سر منزل سعادتشان سوق داد و به محیط رستگاری و نجات رسانید»، (فساق النّاس حتّی بوّأهم محلّتهم و بلّغهم منجاتهم) [۱] . نه تنها آنها را از شرک و کفر و انحرافات عقیدتی رهایی بخشید و فساد اخلاق و ظلم و بی عدالتی را از میان آنان برچید، بلکه قوّت و قدرت و حکومت و تمدن درخشانی را برای آنها نیز فراهم ساخت، و لذا حضرت در ادامه سخن می‌افزاید: «نیزه‌های آنها صاف و (در مسیر صحیح) پابرجا و جای پای آنها محکم شد، (فاستقامت قناتهم [۲] و اطمأنّت صفاتهم [۳] ). ص: ۲۹۷ و به این ترتیب هم به پیروزی معنوی دست یافتند و هم به قدرت و نعمت‌های مادّی و اینها همه از برکت قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نزول قرآن مجید بود. ---------- [۱]: ۱) سوره انعام، آیه ۹۱. [۱]: ۱) «بوّأ»از مادّه«بوء»در اصل به معنای صاف بودن مکان است، در مقابل«نبوه»که به معنای بلندی و ناهمواری است. در جمله مورد بحث، این کلمه به معنای«صاف و منظم کردن محل استقرار»است. [۲]: ۲) «قنات»از مادّه«قنو»در اصل به معنای«شاخه درخت»است و نیزه را به خاطر شباهتش به شاخه درختان، «قنات»می گویند و نیز به کاریزهایی که برای استفاده از آب حفر می‌کنند، به خاطر مسیر صاف و مستقیم شان، قنات می‌گویند. [۳]: ۳) «صفات»، سنگ صاف و بزرگ و محکم و گسترده است. تعبیر به«محلّتهم»اشاره به جایگاه شایسته ای است که می‌باید انسان با فضیلت، به آن برسد و تعبیر به«منجاتهم»اشاره به نقطه نجاتی است که هیچ گونه جای خوف و وحشت در آن نیست و نجات و رستگاری را تضمین می‌کند. و تعبیر به«استقامت قناتهم»با توجه به این که، «استقامت»به معنای راستی و پابرجایی، و«قناة»به معنای«نیزه»است، اشاره به قوّت و قدرت و پیروزی و غلبه بر دشمنان است.
بعضی از شارحان نهج البلاغه، استقامت را در اینجا، اشاره به صاف بودن نیزه‌ها که کنایه ای است از انتظام امور و نظم حکومت و دولت و جامعه و قوّت و قدرت، دانسته اند، ولی با توجه به این که نیزه معمولا راست و مستقیم است و اگر کج شود می‌شکند و قابل راست کردن نیست (زیرا آن را از چوب می‌ساختند نه از فلزات) ممکن است این تعبیر اشاره به آرامش و اطمینان خاطر باشد، چرا که سربازان در هنگام آرامش پای نیزه‌های خود را در زمین فرو می‌کردند و به صورت صاف و مستقیم باقی می‌ماند و این نشان می‌داد که آنها از حمله دشمن در امانند و خیالشان راحت است. تعبیر به «اطمأنّت صفاتهم» با توجه به این که«صفات»به معنای سنگ صاف و بزرگ و محکم است، اشاره به این نکته است که در پرتو ظهور اسلام و قیام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم جایگاه آنها محکم و مطمئن و جای پایشان در زندگی فردی و اجتماعی مستقر و ثابت گردید. در بیابان‌هایی که عرب رفت و آمد داشت، غالبا شن هائی نرم و متحرک بود و عبور از آنها، حتّی ایستادن روی آنها، خالی از لغزش و اضطراب و اشکال نبود، ولی هنگامی که روی سنگ‌های بزرگ و محکم و صاف قرار می‌گرفتند، هم نشست و برخاستشان آسان بود و هم راه رفتنشان. سپس امام علیه السّلام در ادامه این سخن می‌افزاید: به خدا سوگند! من به دنبال این ص: ۲۹۸ لشکر بودم و آنها را به پیشروی وا می‌داشتم تا گروه طرفداران باطل، به طور کامل عقب نشینی کردند (و حق ظاهر و پیروز گشت)، (أما و اللّه إن کنت لفی ساقتها [۱] حتّی تولّت بحذافیرها) [۲] . در مواردی که لشکریان تازه کارند و یا دشمن نیرومند و قوی است و احتمال عقب نشینی در آنان می‌رود، فرمانده لشکر، بعضی از معاونان شجاع و آگاه خود را در دنبال لشکر قرار می‌دهد که آنها را تشویق به پیشروی و حرکت به سوی جلو کنند و از عقب نشینی احتمالی آنها جلوگیری کنند، در واقع لشکرهای مهم مانند یک ناقه سواری است که در گذرگاه‌های سخت، باید یک نفر زمام آنها را در دست بگیرد و دیگری از پشت سر به جلو براند تا از آن گذرگاه مشکل به سلامت بگذرد. گویا سخن امام در اینجا، اشاره به همین نکته باشد که پیامبر این وظیفه را بر عهده من گذارده بود که لشکر تازه کار اسلام را در برابر انبوه مشکلات و خطراتی که در پیش دارند به جلو برانم. یا این که اشاره به این است که من و پیامبر، هر دو در پشت سر این لشکر قرار داشتیم و آنها را به پیش می‌راندیم (به قرینه جمله«فساق النّاس») در هر حال همه اینها اشاره دارد به عصر قیام پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نقش بسیار مهمی که علی علیه السّلام در پیروزی لشکر اسلام بر کفر داشت. و حضرت برای این که اثبات کند که وظیفه خود را به خوبی انجام داد، می‌فرماید: «من در انجام این وظیفه هرگز ناتوان نشدم و ترس به خود راه ندادم. (ما عجزت و لا جبنت). » بدیهی است که عقب نشینی یا به خاطر عجز و ناتوانی است و یا ترس و ص: ۲۹۹ وحشت در عین داشتن قدرت، و هنگامی که امام می‌فرماید: «نه عاجز و ناتوان شدم و نه ترسیدم»، اشاره به این می‌کند که هیچ یک از عوامل ضعف و ناتوانی در من نبود. ---------- [۱]: ۱) «ساقه»از مادّه«سوق»جمع«سائق»به معنای«راننده و پیش برنده»است. در اصل، «سوقه»بوده، سپس بر اساس قواعد اعلال ساق شده است. [۲]: ۲) «حذافیر»جمع«حذفور» (بر وزن مزدور) به معنای«جانب و شریف و جمع زیاد»است و در اینجا، حذافیر، به معنای تمام جوانب مطلب آمده است. ضمنا توجه داشته باشید که ضمیر در«ساقتها»ظاهرا به جماعت مردم عصر جاهلیت بر می‌گردد که اسلام را برگزیدند و ضمیر در«تولّت»و«حذافیرها»ممکن است به دشمنان اسلام باز گردد که با پیروزی اسلام همگی پشت کردند و عقب نشستند. و نیز ممکن است به مردم عصر جاهلیت برگردد که به اسلام روی آوردند و نسبت به آنچه در گذشته داشتند رویگردان شدند. سپس حضرت این مقدمه را به ذی المقدّمه ای که هدف نهایی امام را تشکیل می‌دهد، مربوط می‌سازد و می‌فرماید: «هم اکنون مسیر من (در حرکت به سوی میدان جنگ جمل) نیز به سوی همان هدف است، (و إنّ مسیری هذا لمثلها). آری، امام در این بیان اشاره به یک نکته مهم می‌کند و آن این که امّت اسلامی در آن زمان برگشت به سوی افکار و برنامه‌ها و سنن جاهلی را شروع کرده بود و هر روز از مسیر پیغمبر و اسلام و قرآن فاصله بیشتری می‌گرفت که یک نمونه آن، حرکت ظالمانه آتش افروزان جنگ جمل برای کسب قدرت، همراه با شکستن بیعت و ریختن خون مسلمانان است. امام می‌خواست این عقب گرد به سوی جاهلیت را در هم بشکند و باز، رسالت تاریخی خود را در حمایت از انقلاب اسلام، تجدید کند. به همین دلیل در دنباله این سخن می‌افزاید: به خدا سوگند! من باطل را می‌شکافم تا حق از پهلوی آن خارج گردد. (فلأنقبنّ [۱] الباطل حتّی یخرج الحقّ من جنبه).
با توجه به این که«أنقبنّ»از مادّه«نقب»به معنای«سوراخ کردن و شکافتن و گشودن چیزی»است، این تعبیر اشاره به این حقیقت دارد که تا پرده‌های باطل شکافته نشود، حق ظهور و بروز نمی کند. به تعبیر دیگر، باطل همیشه سعی دارد تا پوششی بر روی حق بیفکند و آن را مخفی و مکتوم سازد. ص: ۳۰۰ هنگامی که پرده‌های باطل شکافته شد، نور حق و جلوه واقعیّت، برای همگان آشکار می‌گردد. این تعبیر ممکن است که اشاره به نکته دیگری نیز باشد و آن این که اساس جهان بر حق است و در باطن هر موجودی حق نهفته شده است، به ویژه در فطرت هر انسانی نور حق قرار گرفته است، ولی باطل امر عارضی است که چهره حق را می‌پوشاند. هرگاه این امر عارضی کنار رود، چهره حق از درون اشیا ظاهر می‌شود و هرگاه تعلیمات گمراه کننده از میان برداشته شود، نور فطرت انسانی پرتو افکن می‌گردد. همان گونه که در آغاز خطبه گفته شد، محتوای این خطبه با تعبیراتی که مختصری با تعبیرات این خطبه متفاوت است، در خطبه ۱۰۴ نیز آمده است، در آنجا می‌فرماید: (و أیم اللّه! لأبقرنّ الباطل حتّی أخرج الحقّ من خاصرته، ) به خدا سوگند! من، (پرده) باطل را می‌شکافم، تا حق را از پهلوی آن بیرون کشم. ---------- [۱]: ۱) «أنقبنّ»از مادّه«نقب»به معنای«سوراخ کردن و شکافتن و گشودن»آمده است. و«نقب»را به کانال‌های زیر زمینی اطلاق می‌کنند، به خاطر آن که زمین را می‌شکافند و پیش می‌روند. و بحث و تنقیب به سخنانی گفته می‌شود که مطالب را می‌شکافد و حقایق را آشکار می‌سازد. و نقیب به کسی می‌گویند که در باره گروهی بررسی می‌کند و از حال آنها آگاه است. و نقاب صورت را از این جهت نقاب می‌گویند که معمولا در وسط آن جایی برای دیدن باز بوده است.
نکته ها ۱-«ذی قار»کجاست؟ همان گونه که در تفسیر خطبه نیز اشاره شد، ذی قار، محلّی بوده بین بصره و کوفه که قبل از اسلام، میان عرب و سپاه ساسانی، جنگی در آنجا بروز کرد و سپاه ساسانی عقب نشینی کردند و اعراب پیروز شدند. [۱] بعضی می‌گویند که وجه نامگذاری آن به ذی قار به خاطر چاهی بوده که آب آن سیاه، مانند قیر بوده است. [۲] ابن عباس می‌گوید: هنگامی که در رکاب علی علیه السّلام به ذی قار رسیدیم و توقف کردیم، به امام عرض کردم: «از کوفه افراد کمی به یاری شما شتافتند. »امام فرمود: ص: ۳۰۱ «۶۵۶۰ نفر بدون کم و زیاد به یاری‌ام خواهند آمد. »ابن عباس می‌گوید: «من از تعیین دقیق آنها تعجب کردم و با خود گفتم که حتما آنان را شماره خواهم کرد. » پانزده روز در ذی قار توقف کردیم تا این که صدای شیهه اسب‌ها و استرها بلند شد و لشکر کوفه فرا رسیدند. من آنها را دقیقا شمردم، دیدم درست همان تعدادی هستند که امام فرمود. گفتم: اللّه اکبر، صدق اللّه و رسوله. این تعبیر ابن عباس، ممکن است اشاره به این باشد که علی علیه السّلام این مسائل را دقیقا از پیامبر شنیده بود و بر اساس آن، پیشگویی می‌فرمود. ابن ابی الحدید، بعد از ذکر این نکته می‌افزاید: هنگامی که اهل کوفه بر علی علیه السّلام وارد شدند، بر آن حضرت سلام کردند و گفتند: شکر خدا را، ای امیر مؤمنان! که ما را به یاری تو اختصاص داد و با نصرت تو گرامی داشت. ما دعوت تو را از دل و جان پذیرفتیم، هر دستوری داری بفرما! » امام علیه السّلام نیز از احساسات آنها تقدیر و تمجید فرمود و دستور داد برای فرونشاندن آتش فتنه به سوی بصره حرکت کنند. [۱] ---------- [۱]: ۱) کامل ابن اثیر، جلد ۱، صفحات ۴۸۲-۴۸۹. [۲]: ۲) معارج نهج البلاغه، صفحه ۱۲۲. [۱]: ۱) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد ۲، صفحه ۱۸۷-۱۸۸ (با کمی تلخیص).
۲-جاهلیت عرب هر قدر در باره عظمت اسلام، به خاطر ظهورش در میان یک گروه بسیار عقب افتاده و متعصّب و لجوج سخن گفته شود، باز هم کم است. مردم عصر جاهلیت، انحرافات بسیار و صفات منفی فراوانی داشتند، ولی بد نیست در اینجا تنها به یکی از آنها یعنی تعصّب و لجاجت فوق العاده و نفوذ ناپذیری در برابر افکار و سخنان دیگران اشاره کنیم. یکی از محقّقان مسیحی، معتقد به ارتباط میان این تعصّب جاهلی و آب و هوای منطقه حجاز است و می‌گوید: «طبیعت منطقه خشک بود و طبیعت مردمش نیز خشک و انعطاف ناپذیر. و نفوذ در آنها به وسیله پیامبر اسلام اعجاز بزرگی بود. ص: ۳۰۲ اگر این جمله را به این سخن اضافه کنیم که جهل و نادانی و دوری از علم و دانش و پایین بودن سطح فکر و فرهنگ و آلوده بودن به انواع خرافات، عوامل مهمّ دیگری برای تعصّب و لجاجت و نفوذ ناپذیری است، تصدیق خواهیم کرد که هدایت چنین مردمی چه معجزه بزرگی بوده است! قرآن مجید پر است از آیاتی که حکایت از لجاجت شدید آنها می‌کند تا آنجا که در ذیل آیات شریفه «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ»، [۱] تقاضا کننده ای تقاضای عذابی کرد که واقع شد... و آیه، «وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً» [۲]، (به خاطر بیاور) زمانی را که گفتند: «پروردگارا! اگر این، حق است و از طرف تو است، بارانی از سنگ از آسمان بر ما فرود آر یا عذابی دردناک برای ما بفرست. » شأن نزول‌هایی نقل شده که حکایت از عمق تعصّب آنان می‌کند، به اندازه ای که حتّی حاضر بودند در مسیر لجاجت خویش، جان خود را نیز از دست بدهند. براستی نفوذ در میان چنین جمعیّتی و هدایت و تربیت آنها، از معجزات بزرگ است! این همان چیزی است که در خطبه بالا به آن اشاره شده است، هر چند با نهایت تأسف بعد از رحلت پیامبر اسلام در فاصله نه چندان زیادی، بازماندگان اقوام جاهلیت در پست‌های کلیدی حکومت اسلامی جای گرفتند و بسیاری از زحمات گرامی پیامبر اسلام را بر باد دادند و علی علیه السّلام مطابق آنچه در خطبه بالا آمده، تلاش فراوانی برای باز گرداندن مردم به مسیر اصلی عصر پیامبر انجام داد. ---------- [۱]: ۱) سوره معارج، آیه ۱. [۲]: ۲) سوره انفال، آیه ۳۲.
۳-حدیث خاصف النّعل در آغاز این خطبه تعبیر«یخصف نعله»-آن حضرت، کفش خود را وصله می‌زد-ما را به یاد حدیث«خاصف النّعل»در عصر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می‌اندازد که از فضایل معروف امیر مؤمنان علی علیه السّلام است. در سنن ترمذی آمده است که روزی، ص: ۳۰۳ «لتنتهنّ او لیبعثنّ اللّه علیکم من یضرب رقابکم بالسّیف علی الدّین قد امتحن اللّه قلبه علی الإیمان، یا از عقاید و کارهای خلاف خود دست بردارید یا خداوند کسی را بر می‌انگیزد که با شمشیر، به خاطر دفاع از اسلام، گردن شما را می‌زند، کسی که خداوند قلب او را بر ایمان آزموده (و مملوّ از ایمان به خودش ساخته است). » حاضران سؤال کردند: «آن شخص کیست؟ ». ابو بکر پرسید: «آن شخص کیست؟ ». عمر پرسید: «آن شخص کیست؟ » پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: «هو خاصف النّعل، او کسی است که مشغول وصله کردن کفش است. »این در حالی بود که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نعلین خود را به علی علیه السّلام داده بود تا آن را وصله کند.... ترمذی سپس از ابو عیسی نقل می‌کند که این حدیث حدیث صحیحی است. [۱] بدیهی است کار علی علیه السّلام هم در عصر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هم در زمان خلافتش، به خاطر نشان دادن نهایت تواضع در برابر مردم و بی اعتنایی به دنیا و الگو قرار دادن برای ساده زیستن است. ص: ۳۰۴ ---------- [۱]: ۱) صحیح ترمذی، جلد ۵، صفحه ۶۳۴، (چاپ دار احیاء التراث العربی). در کتاب ینابیع المودّة، نیز این حدیث، مطابق نقل ترمذی آمده است: (ینابیع المودّة، صفحه ۵۹). این حدیث در کتب بزرگان شیعه نیز آمده است، از جمله در بحار الانوار، جلد ۳۲، صفحه ۳۰۰، و احقاق الحق، جلد ۶، صفحه ۴۲۵.
بخش دوم اشاره: ما لی و لقریش؟ و اللّه! لقد قاتلتهم کافرین و لأقاتلنّهم مفتونین و إنّی لصاحبهم بالأمس کما أنا صاحبهم الیوم! و اللّه! ما تنقم منّا قریش الاّ أنّ اللّه اختارنا علیهم، فأدخلناهم فی حیّزنا، فکانوا کما قال الأوّل: أدمت لعمری شربک المحض صابحا و أکلک بالزّبد المقشّرة البجرا و نحن وهبناک العلاء و لم تکن علیّا و حطنا حولک الجرد و السّمرا ترجمه: قریش از من چه می‌خواهد؟ به خدا سوگند! هنگامی که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون که منحرف شده اند باز با آنها می‌جنگم (تا به راه خدا برگردند). من همان کسی هستم که دیروز (در غزوات اسلامی) در برابر آنان بودم، همان گونه که امروز نیز در برابر آنها هستم، (همان بازوی مرد افکن و همان شمشیر ذو الفقار در اختیار من است). به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمی گیرد، جز به خاطر این که خداوند ما را از میان آنها برگزیده است، ولی (با این حال) ما آنها را در زمره خویش داخل کردیم، امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است: -«به جان خودم سوگند، هر صبح از شیر خالص صاف نوشیدی و به قدر کافی از سرشیر و کره و خرمای بدون هسته خوردی و از غذاهای لذیذ به طور کامل بهره ص: ۳۰۵ گرفتی. -و ما به تو عظمت بخشیدیم، در حالی که بزرگ نبودی! و در اطراف تو با اسب و نیزه پاسداری دادیم (و نگهداریت کردیم، ولی تو قدر این نعمت را نشناختی. ) »
شرح وتفسیر؛ قریش از من چه می‌خواهد؟! در این بخش از خطبه، امام علیه السّلام به روابط خود با قریش در گذشته و حال می‌پردازد، زیرا این خطبه در آستانه جنگ جمل ایراد شده و می‌دانیم که آتش افروزان جنگ جمل طلحه و زبیر و افراد دیگری از کینه توزان قریش بوده اند، که آشکارا یا در پشت صحنه حرکت این جنگ را اداره می‌کردند. به همین دلیل امام علیه السّلام به عنوان یک هشدار این سخنان را ایراد می‌کند، تا مردم از انگیزه‌های واقعی جنگ جمل آگاه شوند، نخست می‌فرماید: «قریش از من چه می‌خواهد؟ » به خدا سوگند! هنگامی که کافر بودند با آنها جنگیدم و اکنون که (بعد از قبول اسلام) منحرف شده اند باز با آنها می‌جنگم، (تا به راه خدا برگردند)، (ما لی و لقریش؟ و اللّه! لقد قاتلتهم کافرین و لأقاتلنّهم مفتونین) [۱] . آری آنها در آغاز، مشرک بودند و با دعوت پیامبر و شمشیر علی علیه السّلام به اسلام پیوستند، ولی بعد از این رحلت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به خاطر جاه طلبی ها، تدریجا از حق، فاصله گرفتند تا آنجا که با جانشین رسول خدا، علی علیه السّلام که خودشان نیز با او بیعت کرده بودند، به مقابله برخاستند. «مفتون»از مادّه«فتن»به معنای«فریب و انحراف»و گاه به معنای«شرک و کفر» آمده است و ممکن است که در جمله مورد بحث نیز اشاره به انحراف آنها از اسلام ص: ۳۰۶ به سوی کفر باشد. در روایاتی که از پیغمبر اکرم نقل شده، می‌خوانیم که آن حضرت به علی علیه السّلام فرمود: «یا علیّ! حربک حربی و سلمک سلمی، جنگ با تو مانند جنگ با من است و صلح با تو مانند صلح با من است» [۱] . مطابق این بیان، کسانی که با آن حضرت در میدان‌های جنگ جمل و صفین و نهروان به مقابله برخاستند از اسلام بیرون رفتند، زیرا بی شک کسانی که با پیامبر به مقابله برخاستند کافر بودند. در اینجا ممکن است این سؤال پیش آید که اگر چنین است، می‌بایست لشکر پیروزمند علی علیه السّلام در جمل، مخالفان را به اسارت گرفته باشد و اموالشان جزء غنائم جنگی گردد، در حالی که امام هرگز با آنها این معامله را نکرد؟ در پاسخ گفته اند که امام حق داشت چنین کاری را بکند، ولی روی ملاحظاتی، از قبیل ملاحظه شرائط زمان و مکان، از این کار صرف نظر کرد. اضافه بر این لزومی ندارد که همه کفّار احکامشان یکسان باشد و ممکن است این گروه از مسلمانان که بر امام زمانشان خروج می‌کنند و کافر می‌شوند، از حکم اسارت و گرفتن اموال شان به عنوان غنائم جنگی، مستثنا باشند. در بعضی از روایات آمده است که مروان بن حکم می‌گوید: هنگامی که علی علیه السّلام ما را در بصره شکست داد، اموال مردم را به آنها باز گرداند. هر کس اقامه بیّنه و ص: ۳۰۷ شاهدی می‌کرد، اموالش را به او می‌داد و هر کس اقامّه بیّنه و شاهدی نمی کرد، او را سوگند می‌داد. کسی عرض کرد: ای امیر مؤمنان! غنائم و اسیران را در میان ما تقسیم کن! امام، پاسخی نداد. هنگامی که اصرار کردند حضرت (بر آشفت) و فرمود: «أیّکم یأخذ أمّه فی سهمه، کدامیک از شما مادرش را (اشاره به عایشه است) در سهم خود می‌پذیرد»؟ [۱] از بعضی از روایات نیز استفاده می‌شود که علی علیه السّلام اهل بصره را مشمول منّت و عفو خود قرار داده، همان گونه که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم با اهل مکّه بعد از فتح آن، چنین معامله ای کرد. نیز استفاده می‌شود که او می‌خواست این مسأله به صورت یک سنّت در نیاید، زیرا، می‌دانست در آینده شیعیان او تحت فشار ظالمان قرار می‌گیرند و ممکن است که با آنان چنین معامله ای شود. [۲] به هر حال منظور امام از این سخن، این است که او نسبت به قریش هیچ گونه کینه و عداوت خاصّی ندارد و اگر آنها بذر حسادت و عداوت در دل‌های خود پاشیده اند، به خاطر آن است که امام، در میدان‌های نبرد حق و باطل، در آغاز اسلام در برابر آنها ایستاد و این چیزی جز اجرای فرمان خدا نبود و در جنگ جمل نیز جز اجرای حکم حق نظری نداشت. حضرت سپس در ادامه این سخن می‌افزاید: «اینها نباید فراموش کنند که من همان کسی هستم که دیروز (در غزوات اسلامی) با آنها (و در برابر آنان) بودم، همان گونه که امروز نیز در برابر آنها هستم، (و انّی لصاحبهم بالأمس کما أنا صاحبهم الیوم)! همان بازوی مرد افکن و همان شمشیر برّان که ضربات آن را در جنگ‌های بدر و ص: ۳۰۸ ---------- [۱]: ۱) «مفتونین»از مادّه«فتنه»در اصل به معنای امتحان و ابتلاء است، سپس به معنای عذاب و شکنجه و فریب و گمراهی نیز آمده است، و در اینجا به معنای اخیر است. [۱]: ۱) این روایت را ابن مغازلی شافعی، در کتاب مناقب امیر المؤمنین و ابن ابی الحدید، در شرح نهج البلاغه، و محقق کرکی، در نفحات اللاهوت آورده اند: احقاق الحق، جلد ۶، صفحه ۴۴۰.
جالب توجه این که«ابن ابی الحدید»در شرح نامه ۶۵ نهج البلاغه، می‌گوید: فرض کنیم که پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی را به جانشینی خود-آن چنان که شیعه می‌گوید-تعیین نکرده باشد، ولی آیا معاویه و غیر او از صحابه نمی دانستند که پیغمبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هزار بار در باره علی علیه السّلام فرمود: «انا حرب لمن حاربت و سلم لمن سالمت، من با هر کسی که تو بجنگی در جنگم و با هر کس که صلح کنی در صلحم»، یا فرمود: «اللّهمّ! عاد من عاداه و وال من والاه، خداوند! آن کس که او را دشمن بدارد، دشمن بدار و آن کس که او را دوست بدارد دوست بدار! »، و یا این که فرمود: «انت مع الحقّ و الحقّ معک، تو با حقی و حق با تو است. »و مانند این کلمات، آیا سزاوار نبود معاویه در این گونه کلمات پیامبر بیندیشد و از خدا بترسد؟ (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد ۱۸، صفحه ۲۴). [۱]: ۱) وسائل الشیعه، جلد ۱۱، باب ۲۵، از ابواب جهاد العدوّ، حدیث ۷. برای توضیح بیشتر به کتاب أنوار الفقاهه، کتاب (الخمس و الانفال) صفحه ۷۰ مراجعه فرمائید. [۲]: ۲) برای توضیح بیشتر و آگاهی از این گونه روایات، به انوار الفقاهه، (کتاب الخمس و الانفال) صفحه ۷۵ به بعد مراجعه کنید.
احد و احزاب به آنان نشان دادم، امروز نیز در اختیار من است و این در واقع تهدید و پیام گویایی است برای آتش افروزان جنگ جمل. گاه گفته شده است که این سخن در حق امثال معاویه و عمرو عاص (و مروان) صادق است که در جنگ‌های اسلامی در برابر پیامبر بودند، ولی در حقّ طلحه و زبیر که آتش افروزان اصلی جنگ جمل بودند، صادق نیست، زیرا آنها در این جنگها همراه پیامبر بودند. این سؤال را چنین جواب داده اند که مراد امام شخص معیّنی نیست، ولی هدف، بیان این حقیقت است که در عصر رسول خدا، در راه حق به مبارزه با باطل می‌کوشید و بعد از رسول خدا نیز در همین راه گام برمی دارد (و می‌دانیم که قریش به صورت گروهی، در آن زمان، در صف نخست مخالفان بودند). [۱] اضافه بر این درست است که طلحه و زبیر در کنار پیامبر بودند، ولی بسیاری از لشکریان جمل و از جمله مروان از قریش بودند. حضرت سپس به یکی دیگر از انگیزه‌های اصلی آتش افروزان جنگ جمل اشاره کرده، می‌فرماید: به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمی گیرد جز به خاطر این که خداوند ما را از میان آنها برگزیده و (بر آنان مقدّم داشته است)، ولی (با این حال ما) آنها را در زمره خویش داخل کردیم. و اللّه! ما تنقم منّا قریش الاّ أنّ اللّه اختارنا علیهم، فأدخلناهم فی حیّزنا ». سپس می‌افزاید: «امّا سرانجام همان شد که شاعر گفته است که: به جان خودم سوگند! که هر صبح، از شیر خالص صاف نوشیدی. و به قدر کافی از سرشیر و کره و خرمای بدون هسته خوردی و (از غذاهای لذیذ به طور کامل بهره گرفتی. ) ما به تو عظمت بخشیدیم، در حالی که بزرگ نبودی! و در اطراف تو، با اسب و نیزه پاسداری دادیم (و نگهداری ات کردیم)، ولی تو قدر این نعمت را نشناختی، ص: ۳۰۹ فکانوا کما قال الأوّل [۱]: أدمت لعمری شربک المحض [۲] صابحا و أکلک بالزّبد [۳] المقشّرة [۴] البجرا [۵] و نحن وهبناک العلاء و لم تکن علیّا و حطنا حولک الجرد [۶] و السّمرا [۷] آری، آنها نسبت به ما شدیدا رشک بردند و حسد ورزیدند، ولی این خواست خدا بود که نبوّت و امامت را در میان ما قرار داد، با این حال ما مقابله به مثل نکردیم و به آنها بها دادیم و شخصیت و مقام بخشیدیم و از خطاهای شان در گذشتیم و در برابر دشمنان از آنها حفاظت کردیم، ولی آنها نه تنها قدر این نعمت‌های بزرگ را ندانستند، بلکه به روی ما شمشیر کشیدند و به مقابله و جنگ ناجوانمردانه برخاستند. ما به مقتضای دستور الهی صله رحم با آنها رفتار کردیم و تا آنجا که ممکن بود محبّت کردیم، امّا آنها قطع رحم کردند و به منازعه برخاستند و آتش جنگ جمل را بر افروختند تا مسلمانان را در مقابل هم قرار دهند و خون‌های ناآگاهان و بیگناهان ص: ۳۱۰ را بریزند و ویرانی‌ها به بار آوردند. قریش با این عمل خود، در واقع مانند هر حسود دیگری به حکمت خدا اعتراض دارند. آنجا که می‌فرماید: «اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ» [۱]، خدا آگاه تر است که رسالت و نبوّتش را در کجا و در چه خاندانی قرار دهد». و نیز می‌فرماید: «أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً» [۲]، آنها نسبت به مردم، (اشاره به پیغمبر و خاندان او است) که از میان توده‌های مردم برخاستند، بر آن چه خدا از فضلش به آنها بخشیده است، حسد می‌ورزند، در حالی که ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت بخشیدیم و حکومت عظیمی به آنها دادیم. و نیز می‌فرماید: «قُلِ اللّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»، [۳] بگو: بار الها! مالک حکومتها تویی، به هر کس بخواهی حکومت می‌بخشی و از هر کس بخواهی می‌گیری، و هر کس را بخواهی عزّت می‌دهی و هر که را بخواهی خوار می‌کنی. تمام خوبی‌ها به دست تو است و تو بر هر چیزی قادری». بدیهی است که اگر انسان به این اصول قرآنی ایمانی راسخ داشته باشد، هرگز نسبت به کسانی که خداوند بر طبق حکمتش، آنها را مشمول مقام نبوّت و امامت قرار داده، حسد نمی ورزد و حکمت خداوند را زیر سؤال نمی برد. ص: ۳۱۱ ---------- [۱]: ۱) فی ظلال نهج البلاغه، جلد ۱، صفحه ۲۲۳. [۱]: ۱) در این که تعبیر بالا، اوّل در مقابل«ثانی»است و اشاره به یکی از شعرای نخستین است یا«اول»بر وزن هبل-نام شاعر غیر معروفی است، در نسخه‌های نهج البلاغه و شرح‌های معروف آن، چیزی دیده نشد، هر چند احتمال نخست، مناسب تر به نظر می‌رسد.
[۲]: ۲) محض، به معنای شیر خالص است که هیچ گونه آب با آن مخلوط نشده باشد. سپس به هر چیز خالص اطلاق شده است. [۳]: ۳) «زبد»از مادّه«زبد»در اصل به معنای تولّد یا خارج شدن چیزی از چیز دیگر است، به همین جهت به سرشیر و کره که از شیر گرفته می‌شود«زبد»اطلاق شده است. [۴]: ۴) «مقشّرة»از مادّه«قشر»به معنای پوست گرفته شده است و«مقشّره»به خرمایی گفته می‌شود که هسته آن را گرفته بیرون آورده باشند. [۵]: ۵) «بجر» (بر وزن برج) از مادّه«بجر»به معنای بیرون آمدن ناف است. سپس به معنی پر خوری آمده است و أبجر به فرد شکم گنده و حریص گفته می‌شود. [۶]: ۶) «جرد»از مادّه«جرد»به معنای«پوست گرفتن و مجرد ساختن»است و«جرد»در محل کلام اشاره به اسب‌های جوان و کم مو است. [۷]: ۷) «سمراء»از ماده«سمر»به معنای«شب بیداری»است و سامر به کسی می‌گویند که شب را برای شب نشینی یا پاسبانی و یا هدف دیگری بیدار می‌ماند. [۱]: ۱) سوره انعام، آیه ۱۲۴. [۲]: ۲) سوره نساء، آیه ۵۴. [۳]: ۳) سوره آل عمران، آیه ۲۶.
نکته: حسد سرچشمه نابسامانی‌های اجتماعی کمتر صفتی مانند حسد، در طول تاریخ سبب حوادث دردناک و مشکلات عظیم در جوامع بشری شده است. بسیاری از مردم به خاطر کمی ظرفیّت و پایین بودن سطح فرهنگ و ضعف ایمان و عدم اعتماد به نفس، همین که می‌بینند موفقیّت چشمگیری نصیب یکی از دوستان و اقران و امثال آنها شده، آتش حسد در درونشان شعله ور می‌شود و به جای این که از موفقیّت او خوشحال شوند و آن را وسیله ای برای پیروزی خود و دیگران قرار دهند و از استعدادهای خلاّق او، به نفع همگان کمک بگیرند، برای در هم شکستن او قیام می‌کنند، گاه از طریق تهمت‌های ناروا، گاه تحقیر و مذمّت و گاه برای ایجاد مانع بر سر راه او تا آنجا که می‌توانند تلاش می‌کنند. در مواردی که این مسأله حاد می‌شود خون محسود به وسیله حاسد ریخته می‌شود. فراموش نکنیم که نخستین خونی که در جهان بشریت ریخته شد، خون هابیل، فرزند آدم، به دست برادرش، قابیل بود که صرفا از حسد سرچشمه گرفت، چرا که قربانی برادر در پیشگاه خدا پذیرفته شده و قربانی او پذیرفته نشد. همین مسأله بارها و بارها در طول تاریخ تکرار شده است و برادر به برادر یا فرزند به فرزند به وسیله پدر و یا به عکس کشته شده اند. بسیاری از این حوادث دردناک صدر اسلام، مخصوصا حوادث عصر خلافت امیر مؤمنان علی علیه السّلام نیز ناشی از حسادت حسودان بود که در خطبه بالا، به آن اشاره شده است. روایات ما مملو از بیان آثار سوء این رذیله اخلاقی است. در روایات حسد منشأ فساد جامعه شمرده شده است، همان گونه که در حدیثی از حضرت علی علیه السّلام می‌خوانیم: «اذا أمطر التّحاسد نبت التّفاسد، هنگامی که باران حسد (بر سرزمین دلها) ببارد، فساد و تباهی (در آن) می‌روید (و جوامع انسانی را به بدبختی و ویرانی ص: ۳۱۲ می کشاند) [۱] . » نکته مهمی که از این خطبه در این رابطه استفاده می‌شود، این است که کسانی که به خاطر نعمت الهی مورد حسد قرار می‌گیرند، نباید به مقابله به مثل برخیزند، بلکه تا آنجا که می‌توانند شکرانه نعمت را این قرار بدهند که با حسود مدارا کنند و با آب محبّت آتش حسد او را خاموش سازند. این سخن را با شعر یکی از شعرای عرب پایان می‌دهیم، آنجا که می‌گوید: «اصبر علی حسد الحسود فانّ صبرک قاتله النّار تأکل نفسها ان لم تجد ما تأکله [۲] در برابر حسد حسود شکیبایی کن! چرا که شکیبایی تو او را از بین می‌برد، زیرا آتش هنگامی که چیزی را برای سوزاندن پیدا نکند، خودش را می‌خورد و از بین می‌برد. ص: ۳۱۳ ص: ۳۱۴ ---------- [۱]: ۱) غرر الحکم، شماره ۵۲۴۲. [۲]: ۲) بحار الانوار، جلد ۷۰، صفحه ۲۵۸.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خطبۀ سی و چهارم: این خطبه را برای بسیج مردم به سوی شامیان بعد از پایان کار خوارج در نهروان (و خاموش شدن فتنۀ آنان) ایراد کرد اشاره و من خطبة له علیه السّلام فی استنفار النّاس الی أهل الشّام بعد فراغه من أمر الخوارج [۱] . و فیها یتأفّف بالنّاس، و ینصح لهم بطریق السّداد امام علیه السّلام این خطبه را برای بسیج مردم به سوی شامیان بعد از پایان کار خوارج در نهروان (و خاموش شدن فتنه آنان) ایراد کرد و در این خطبه (از سستی و کوتاهی مردم در امر جهاد با دشمن) سخت، اظهار ناراحتی می‌کند و آنان را به طریق صحیح و منطقی ارشاد می‌کند. ---------- [۱]: ۱) این خطبه را طبری در تاریخ خود (جلد ۶، صفحه ۵۱) و ابن قتیبه در الامامة و السیاسة (جلد ۱، صفحه ۱۵۰) و بلاذری در أنساب الاشراف (صفحه ۳۸۰) به صورت مختصر آورده است. نیز مرحوم شیخ مفید، در امالی (مجلس ۱۸) به طور مبسوطتر آورده از آنچه در نهج البلاغه آمده است روایت کرده (مصادر نهج البلاغه، جلد ۱، صفحه ۴۲۵). مرحوم علامه مجلسی، در بحار الانوار نیز این خطبه را از مطالب السئول محمد بن طلحه شافعی آورده است. (بحار، جلد ۷۴، صفحه ۳۳۳).
شأن ورود خطبه همان گونه که در بالا اشاره شد، این خطبه را امام علیه السّلام بعد از پایان جنگ نهروان ایراد فرموده است. از ظاهر کلام ابن ابی الحدید استفاده می‌شود که امام خطبه را در همان سرزمین نهروان بیان فرمود، در حالی که از نصر بن مزاحم، نقل می‌کند که امام علیه السّلام خطبه مذکور را پس از بازگشت از نهروان و مشاهده سستی سپاهیان در آمادگی برای جنگ با شامیان، در کوفه، ایراد کرد. [۲] ص: ۳۱۵ بعضی دیگر از شارحان نهج البلاغه نیز تصریح کرده اند که امام در نهروان اصرار فرمود که لشکر بدون فوت وقت، آماده حرکت به سوی شام شود تا بقیه مردم نیز به آنها ملحق شوند، زیرا می‌دانست اگر به کوفه بازگردند و لباس جنگ از تن در آورند، آماده کردن آنان، به این آسانی امکان پذیر نیست، ولی آنها به بهانه‌های مختلفی، مانند سردی هوا و وجود مجروحان و کافی نبودن سلاح های، جنگی از اطاعت فرمان امام سر باز زدند. امام ناچار به کوفه آمد و به آنها تأکید کرد که خود را آماده جهاد با دشمن اصلی کنند، ولی (همان گونه که پیش بینی می‌شد) آنان تعلّل ورزیدند. اینجا بود که امام علیه السّلام با نهایت ناراحتی، این خطبه را ایراد کرد. [۱] ---------- [۲]: ۲) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، جلد ۲، صفحه ۱۹۲. [۱]: ۱) شرح نهج البلاغه، ابن میثم بحرانی، جلد ۲، صفحه ۷۷، و شرح نهج البلاغه، علامه خوئی، جلد ۴، صفحه ۷۲.
خطبه در یک نگاه این خطبه سه موضوع مهم را تعقیب می‌کند: ۱-بخش زیادی از این خطبه بر محور تأکید بر جهاد با دشمن و عواقب شوم ترک جهاد، دور می‌زند. امام علیه السّلام در این بخش از خطبه-که قسمت عمده آن را تشکیل می‌دهد-کوفیان را زیر رگبار ملامت‌های خود می‌گیرد و با تعبیرات تند و تکان دهنده، آنها را مورد سرزنش قرار می‌دهد. این بعد از آن است که بارها از طریق ملایم و محبت آمیز و مستدل و منطقی، آنها را برای جهاد با دشمن بسیج کرده، ولی اثر نبخشیده است. لذا بناچار از آخرین دارو -که دارویی است بسیار تلخ و گزنده-کمک می‌گیرد. گاه آنها را به افراد دیوانه ای تشبیه می‌کند که درک و شعور خود را از دست داده و سود و زیان خویش را تشخیص نمی دهند. و گاه آنها را به شتران سرگردانی تشبیه می‌کند که در بیابان از ساربان خود فاصله گرفته اند و انضباط معمولی را به کلّی از دست داده و سپس با ص: ۳۱۶ هشدارهای شدید نسبت به دشمن بی رحم و خونخواری که در انتظار آنها است سعی در بسیج آنان می‌فرماید. ۲-در بخش دیگری از این خطبه امام از عزم راسخ و اراده خود در پیکار با دشمن، سخن می‌گوید خواه گروه بسیاری با او حرکت کنند یا گروه کمتری. ۳-در آخرین بخش خطبه از حقوق متقابل امام و امّت سخن می‌گوید. نخست به بیان حقوق امّت بر امام می‌پردازد و در چهار جمله کوتاه اصول آن را بیان می‌فرماید و سپس در چهار جمله پر معنای دیگر از حقّ امام بر امّت سخن می‌گوید. گویی امام می‌خواهد تلخی سرزنش‌های نخستین این خطبه را با شیرینی سخنان پایانی بیامیزد و معجونی مناسب برای درمان درد سستی و تنبلی آنان فراهم آورد. ص: ۳۱۷ ص: ۳۱۸
بخش اول اشاره أفّ لکم! لقد سئمت عتابکم! أرضیتم بالحیاة الدّنیا من الآخرة عوضا؟ و بالذّلّ من العزّ خلفا؟ إذا دعوتکم إلی جهاد عدوّکم دارت أعینکم، کأنّکم من الموت فی غمرة و من الذّهول فی سکرة. یرتج علیکم حواری فتعمهون، و کأنّ قلوبکم مألوسة فأنتم لا تعقلون! ما أنتم لی بثقة سجیس اللّیالی، و ما أنتم برکن یمال بکم، و لا زوافر عزّ یفتقر إلیکم. ترجمه: نفرین بر شما! از بس شما را سرزنش کردم خسته شدم! آیا زندگی پست دنیا را به جای حیات (سعادت بخش و جاویدان) آخرت پذیرفته اید؟ و در برابر عزت و سربلندی، بدبختی و ذلّت را برگزیده اید؟ هنگامی که شما را به سوی جهاد با دشمن فرا می‌خوانم، چشمانتان از ترس بی اختیار در حدقه‌ها دور می‌زند، گویی وحشت از مرگ، هوش را از سرتان برده و مانند مستانی از خود بی خود شده اید! سخنان مکرّر من به گوش شما فرو نمی رود (و در پیدا کردن راه صحیح زندگی) سرگردان گشته اید و گویی عقل‌های شما از دست رفته و چیزی درک نمی کنید! شما هرگز مورد اعتماد من نیستید و هیچ گاه تکیه گاه مطمئنّی نمی باشید تا (در برابر دشمنان خونخوار و حیله گر) بتوان بر شما اعتماد کرد و نه یاران قدرتمندی هستید که در نیازها بتوان رو به سوی شما آورد. ص: ۳۱۹
شرح و تفسیر: نفرین بر شما! چرا از شهادت می‌ترسید؟ در نخستین بخش این خطبه امام علیه السّلام در برابر خیره سری لشکر کوفه و بی توجّهی به خطراتی که تمام کشور اسلام را تهدید می‌کرد و آنها بی اعتنا از کنار آن می‌گذشتند، رگبار سرزنش‌ها و سخنان عتاب آلود خود را متوجه آنها می‌سازد، باشد که روح بی درد آنها تکان بخورد و بیدار شود و گامی مؤثّر در پیشگیری از خطر بردارد. این در حالی بود که غارتگران شام پیوسته به مناطق مختلف کشور اسلام حمله می‌کردند و دست به خونریزی و غارتگری و جنایات دیگر می‌زدند تا از این طریق روحیه لشکر علی علیه السّلام را تضعیف کنند، سپس بر آنها ضرر وارد سازند. لذا امام علیه السّلام می‌فرماید: «نفرین بر شما! از بس شما را سرزنش کردم، خسته شدم! (أفّ لکم [۱]! لقد سئمت عتابکم) [۲] . » دلیل این خستگی روشن است، چرا که عتاب آن هم از شخص بزرگی مانند علی علیه السّلام باید تأثیر واضحی در تحریک عتاب شدگان و وادار ساختن آنها به تجدید ص: ۳۲۰ نظر و بازنگری در اعمال نادرستشان داشته باشد، امّا هنگامی که به خاطر شدّت غفلت و بی خبری مخاطبان اثر نگذارد و تکرار شود، بسیار خسته کننده است. سپس می‌افزاید: آیا شما زندگی پست دنیا را به جای حیات (سعادت بخش و جاویدان) آخرت پذیرفته اید؟ و در برابر عزّت و سربلندی، بدبختی و ذلّت را برگزیده اید؟ (أ رضیتم بالحیاة الدّنیا من الآخرة عوضا؟ و بالذّلّ من العزّ خلفا؟ ) این سکوت مرگبار و فرار شما از جهاد، نشان می‌دهد که از یک سو آخرت خود را تباه کرده اید که آن را با زندگی چند روزه دنیا معاوضه کردید. و از سوی دیگر دنیای خود را ویران ساخته اید، چرا که عزّت و سربلندی را با ذلّت مبادله کرده اید؟ در حالی که مرگ با عزّت بر زندگی توأم با ذلّت به مراتب شرف دارد. این پیامی است که همیشه بزرگ مردان تاریخ بشریت و اولیاء اللّه به پیروان خود در تمام قرون و اعصار، ابلاغ کرده اند. علی علیه السّلام در جایی دیگر از همین نهج البلاغه می‌فرماید: «فالموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین، مرگ در زندگی توأم با شکست شما است و زندگی در مرگ همراه با پیروزی. » [۱] و سالار شهیدان، در آن گفتار تاریخی خود، می‌فرماید: «ألا و انّ الدّعی بن الدّعی قدر کزنی بین اثنین بین السّلّة و الذّلّة و هیهات منّا الذّلّة، آگاه باشید که این مرد ناپاک و ناپاک زاده، مرا بر سر دو راهی قرار داده: یا در برابر شمشیر بایستم یا تن به ذلّت دهم! و هیهات که ما ذلّت را بپذیریم. (بی شک، ایستادگی و شهادت را از میان این دو بر می‌گزینیم) ». و در جای دیگر خطاب به لشکر کوفه می‌فرماید: «ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا أحرارا فی دنیاکم، اگر شما دین ندارید و از روز آخرت نمی ترسید، لا اقل در دنیای خود حرّ و آزاده باشید». در واقع این جمله‌های امام علیه السّلام بمنزله دلیل بر خستگی آن حضرت از عتاب و ص: ۳۲۱ سرزنش آنها است. گویی آنها تصمیم گرفته بودند که ذلّت و حقارت و خشم پروردگار را بر عزّت و شرف و رضایت حق ترجیح دهند، و به همین دلیل سرزنش‌ها در آنها اثر نمی کرد، تا آنجا که امام علیه السّلام را از عتاب خسته کردند. در جمله‌های بعد، حضرت انگشت روی ضعف‌های آنها می‌گذارد تا به خود آیند و آنها را برطرف سازند و ریشه‌های اصلی بدبختی خود را بسوزانند، می‌فرماید: هنگامی که شما را به سوی جهاد با دشمن فرا می‌خوانم، چشمانتان از ترس، بی اختیار در حدقه‌ها دور می‌زند، گویی وحشت از مرگ هوش را از سرتان برده و مانند مستانی از خود بی خود شده اید. سخنان مکرّر من به گوش شما فرو نمی رود، به همین دلیل (در پیدا کردن راه صحیح زندگی) سرگردان گشته اید! (إذا دعوتکم إلی جهاد عدوّکم دارت أعینکم، کأنّکم من الموت فی غمرة [۱] و من الذّهول فی سکرة. یرتج علیکم حواری [۲] فتعمهون [۳] ). جمله«یرتج علیکم حواری»با توجه به این که«حوار»به معنای«سخن گفتن مکرّر»است و«یرتج»از مادّه«ر ت ج»به معنای«بسته شدن»است، تاب دو معنا را دارد: نخست همان چیزی که در بالا گفته شد، یعنی سخنان مکرّر من در شما اثر نمی کند و گویی اصلا آن را درک نمی کنید، چرا که درهای فهم سخن به روی شما بسته شده است. دیگر این که زبان شما در پاسخ من بسته می‌شود، چرا که پاسخی منطقی در برابر حرف های، من ندارید. ص: ۳۲۲ به هر حال نتیجه هر دو معنا همان است که در جمله بعد آمده، یعنی سرگردانی آنها. در تأکید همین سخن، اضافه می‌فرماید: «گویی عقل‌های شما از دست رفته و چیزی را درک نمی کنید»! (و کأنّ قلوبکم مألوسة [۱] فأنتم لا تعقلون). سپس امام علیه السّلام در یک نتیجه گیری از سخنان گذشته اش، می‌فرماید: «شما هرگز مورد اعتماد من نیستید». « ما أنتم لی بثقة سجیس [۲] اللّیالی».
با توجه به این که«سجیس اللیالی»به معنای«تاریکی شبها»است، مفهوم جمله چنین می‌شود که تا شبها تاریکند، من به شما اعتماد نمی کنم و این کنایه از ابدیّت و همیشگی است، چرا که هرگز ظلمت از شب جدا نمی شود. انتخاب تاریکی شب برای این تعبیر، با توجه به افکار و اعمال سیاه و ظلمانی کوفیان، نوعی رعایت مقتضای حال است که از فنون بلاغت محسوب می‌شود و در تأکید آن می‌فرماید: «و شما هیچ گاه تکیه گاه مطمئنّی نمی باشید، تا (در برابر دشمنان خونخوار و حیله گر) بتوان بر شما اعتماد کرد، » (و ما أنتم برکن یمال بکم) «و نه یاران قدرتمندی هستید که در نیازها بتوان رو به سوی شما آورد». (و لا زوافر [۳] عزّ یفتقر إلیکم). به این ترتیب امام علیه السّلام با جمله‌های کوتاه و کوبنده اش، بی اعتمادی خود را نسبت به این گروه سست عنصر و بی اراده اظهار می‌دارد و نقاط ضعف آنها را با صراحت ص: ۳۲۳ برمی شمرد، شاید که این سخنان وجدان خفته و روح بی درد آنها را بیدار و آگاه سازد تا برای درهم کوبیدن دشمنان خونخوار بپا خیزند و متّحد شوند و شجاعانه وارد میدان نبرد گردند. ---------- [۱]: ۱) «راغب»، در مفردات می‌گوید: «افّ»در اصل به معنای«هر چیز کثیف و آلوده»است، و به عنوان توهین و تحقیر نیز گفته می‌شود. مثلا می‌گویند«أففت بکذا»، یعنی آن چیز را آلوده شمرده و از آن اظهار نفرت کردم. بعضی گفته اند که«اف»در اصل به معنای«چرکی که در زیر ناخن جمع می‌شود»است. معنای دیگر نیز برای«اف»گفته اند، از جمله اظهار ناراحتی، سرزنش و بوی بد، و از آنجا که جمله«نفرین بر شما»، دلیل بر اظهار تنفّر و ناراحتی و ملامت و سرزنش است، معادل جمله«اف لکم»را در فارسی«نفرین بر شما»برگزیدیم. بعضی دیگر گفته اند که اصل این کلمه، از اینجا گرفته شده است که هرگاه، خاک یا خاکستر مختصری روی بدن یا لباس انسان می‌ریزد، انسان با فوت کردن آن را از خود دور می‌کند. صدایی که از دهان انسان، در این موقع بیرون می‌آید، چیزی شبیه«اوف»یا«اف»و بعدا در معنای«اظهار ناراحتی و تنفّر»مخصوصا از چیزهای کوچک، به کار رفته است. از جمع بندی آن چه در بالا ذکر شد و قرائن دیگر، چنین استفاده می‌شود که این کلمه در اصل«اسم صوت» بوده است. [۲]: ۲) «سئمت»از ماده«سئم»، به معنای«ملالت»است که گاه با«من»متعدّی می‌شود و گاه بدون«من»گفته می‌شود: «سئمته»و«سئمت منه»، هر دو یک معنا دارد، بنا بر این«سئمت عتابکم»به معنای«سئمت من عتابکم است». [۱]: ۱) نهج البلاغه، خطبه ۵۱. [۱]: ۱) غمرة، در اصل به معنای«پوشاندن و پنهان کردن چیزی»است بطوری که هیچ اثری از آن باقی نماند و در مواردی که غفلت و وحشت و سرگردانی، تمام فکر انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد، این تعبیر به کار برده می‌شود و از آنجا که لشکر کوفه از ترس مرگ، چنین حالتی را داشتند، این تعبیر را در باره آنان به کار برده است. [۲]: ۲) «حوار»از ماده«حور»در اصل به معنای«بازگشت»است و لذا این تعبیر در مورد لقمه ای که گلوگیر شود، هنگامی که فرو برود، اطلاق می‌شود و به گفت و گوهایی که بین افراد، جریان دارد و رفت و آمدی در آن است«محاوره»می گویند و در خطبه بالا نیز به همین معنا به کار رفته است. [۳]: ۳) «تعمهون»از ماده«عمه»به معنای«حیرت و سرگردانی»است. [۱]: ۱) «مألوسة»از ماده«ألس»در اصل به معنای«از دست دادن عقل»است. و به همین مناسبت در خدعه و فریب و نیرنگ-که عقل طرف را می‌رباید-به کار می‌رود. [۲]: ۲) «سجیس»از مادّه«سجس»به معنای«تغییر رنگ آب و کدورت آن»است. به همین مناسبت به تاریکی شب«سجیس اللّیالی»اطلاق شده و این تعبیر گاه کنایه از دوام و بقا است، مثل این که گفته شود«تا شب تاریک است و روز روشن، من به این کار ادامه می‌دهم»، یعنی همیشه این کار را ادامه می‌دهم، و خطبه بالا نیز همین معنا را می‌رساند. [۳]: ۳) «زوافر»، جمع«زافرة»در اصل از مادّه«زفر»به معنای«نفس زدن شدید توأم با صدا»است، و به صدای آتش نیز زفیر گویند، زافرة به معنای«یاران و مددکاران و قوم و عشیره»به کار می‌رود، به خاطر این که بار سنگین کمک را به دوش می‌کشند و گویی، نفس زنان آن را به مقصد می‌رسانند.
نکته: این همه توبیخ و سرزنش برای چیست؟ بار دیگر ناچاریم که به سراغ پاسخ این سؤال برویم که چرا امام علیه السّلام با آن درایت و آگاهی و مدیریت فوق العاده ای که دارد، این همه کوفیان را مورد عتاب و خطاب، آن هم با تعبیرهای بسیار خشن قرار می‌دهد؟ آیا این همه توبیخ و اظهار بی اعتمادی بر آنان، سبب دوری و نفرت و تعصّب و لجاجت آنها نمی شد؟ پس چرا امام علیه السّلام با این سخنان عتاب آلود آنها را از اهداف خود دورتر ساخت؟ در پاسخ این سؤال باید به این نکته توجه داشت که امام علیه السّلام با یک روانکاوی عمیق، روحیات کوفیان را خوب درک کرده بود و همان طور که تاریخ نشان می‌دهد، وضع آنان به گونه ای بود که تا شخصیّت خود را در معرض نابودی کامل نمی دیدند، تکان نمی خوردند و به اصطلاح تا به حسّاسترین رگهای وجودشان، نیشتر توبیخ و عتاب وارد نمی شد، به حرکت در نمی آمدند. در میان جوامع بشری همیشه گروهی را هر چند اندک، می‌توان یافت که تا آخرین ضربت بر آنها فرود نیاید، بیدار نمی شوند. مفهوم سخنان امام علیه السّلام در اینجا، این نیست که ما این روش را در مقابل هر گروه وظیفه نشناس و غافل و بی خبر به کار بریم، چرا که افراد مختلفند: بعضی با یک سرزنش مختصر و به اصطلاح با یک«از گل نازکتر»گفتن به خود می‌آیند و راه خود را پیدا می‌کنند. بعضی مانند فیل هستند که تا فیلبان با چکش بر مغز آنها نکوبد، به حرکت در نمی آیند. ص: ۳۲۴ بنا بر این استفاده از این روش در برابر آن گروه خاص، به عنوان دارو، کاری است زیبنده و درمانی است منحصر به فرد. تاریخ نشان می‌دهد که این سخنان مؤثّر افتاد و گروه عظیمی از مردم کوفه به سوی لشکرگاه نخیله، که در نزدیکی کوفه بود، حرکت کردند و آماده مبارزه با یاغیان شام شدند، هر چند با نهایت تأسّف، اجل مهلت نداد و امام علیه السّلام با ضربه شمشیر اشقی الآخرین، ابن ملجم، به شهادت رسید. شاهد دیگر این سخن، این که امام علیه السّلام در آغاز حکومتش، از مردم کوفه تمجید فراوان می‌کرد، [۱] امّا هنگامی که آنها به سستی گرویدند و لشکریان معاویه جسور شدند و هر روز، بخشی از کشور اسلام را مورد حمله قرار می‌دادند، امام علیه السّلام به این تعبیرات تند متوسّل شد. ص: ۳۲۵ ص: ۳۲۶ ---------- [۱]: ۱) به عنوان مثال به خطبه ۱۰۷ و ۱۱۸ نهج البلاغه مراجعه کنید.
بخش دوم: اشاره ما أنتم إلاّ کإبل ضلّ رعاتها فکلّما جمعت من جانب انتشرت من آخر لبئس لعمر اللّه! سعر نار الحرب أنتم! تکادون و لا تکیدون، و تنتقص أطرافکم فلا تمتعضون! لا ینام عنکم و أنتم فی غفلة ساهون، غلب و اللّه المتخاذلون! و ایم اللّه إنّی لأظنّ بکم أن لو حمس الوغی، و استحرّ الموت، قد انفرجتم عن ابن أبی طالب انفراج الرّأس. ترجمه؛ شما به شتران بی ساربان می‌مانید که هرگاه از یک طرف گرد آوری شوند، از سوی دیگر، پراکنده می‌گردند. به خدا سوگند! شما وسیله ابدی برای افروختن آتش جنگ (ضدّ دشمنان) هستید. نقشه‌های شوم و خطرناکی ضدّ شما کشیده می‌شود، امّا شما طرح و نقشه ای در برابر آن ندارید، و پیوسته اطراف شما کم می‌شود، (شهرهای اطراف شما را می‌گیرند و انسان‌ها را از بین می‌برند و شما به خشم نمی آیید) دیده دشمن (برای ضربه زدن به شما) به خواب نمی رود، در حالی که شما در غفلت و بی خبری به سر می‌برید. به خدا سوگند! شکست برای کسانی که دست از یاری هم بردارند حتمی است. به خدا قسم! من گمان می‌کنم، اگر جنگ سختی درگیرد و حرارت و سوزش مرگ به شما نزدیک شود، از فرزند ابو طالب جدا می‌شوید، مانند جدا شدن سر از بدن، که التیامی در آن نیست. ص: ۳۲۷