هدایت شده از کانال محتوایی فرهنگی تبلیغی حوزه علمیه خراسان
#تمثیل داستان
💢 دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
در راه با پرودرگار سخن می گفت:
🔸 ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای
🔹در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
✳️من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
❇️نشست تا گندمها را از زمین جمع کند، در کمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند!
💎 ندا آمد که:
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🌐#معاونت_تبلیغ_حوزه_علمیه_خراسان
https://eitaa.com/joinchat/4089708577C789eb1fada
🆔 @howzehtabligh
⏯https://tabliqkh.lms2.hozehkh.com