🌸🍃#شهیدی_که_به_مادرش_قران_خواندن_یاد_داد
🍃○مادر در خواب #پسر شهیدش را میبیند. پسر به او میگوید: توی بهشت جام خیلی خوبه. چی میخوای برات بفرستم⁉️○مادر میگوید: «چیزی نمیخوام؛ فقط #جلسه قرآن 📖که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم #خجالت میکشم.
🌸 میدونن #من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون.».
○پسر میگوید: «نماز صبحت رو که #خوندی قرآن رو بردار و بخون!»بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد.
○قرآن را بر میدارد و #شروع میکند به خواندن. خبر میپیچد.
🍃○پسر دیگرش اینرا به عنوان کرامت #شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند.○#حضرت آیتالله نوری همدانی نزد مادر شهید میروند. #قرآنی را به او میدهند که بخواند. به راحتی همه جای قرآن را میخواند؛ اما بعضی جاها را نه.
🌸○میفرمایند:«قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!».#مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط.○آیت الله نوری گریه 😭میکنند و چادرمادر#شهیدرامیبوسندومیفرمایند:«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم»
#شهید_کاظم_نجفی_رستگار
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
°🥀✵﷽✵🥀°
*وقایع ماه صفرورود کاروان اسراء به دمشق*
*یکم ماه صفر #اسراء اهل بیت (علیهم السلام) را بعد از #سه_روز معطلی وارد شهر #شام کردند،*
*لشکریان وقتی به چهار فرسخی شهر شام رسیدند، #نامهای به یزید نوشتند تا او را از رسیدن #اسراء کربلا خبردار کنند،*
*یزید ملعون هم #دستور داد که پشت دروازه تا #سه_روز صبر کنید تا شهر را #زینت کنند و سپس از هر دروازهای که خواستید وارد شوید که همه آماده استقبال هستند،*
*#امام_سجاد (علیهالسلام) به نعمان بن منذرمدائنی فرمودند:#مصیبتی شدیدتر از ورود به #شام ندیدم،عرض کرد چگونه بود؟*
*#امام_سجاد (علیهالسلام) فرمودند:ظالمان #هفت_مصیبت بر سر ما آوردند:#اول آنکه ستمگران در شام اطراف ما را با شمشیرهای و نیزهها احاطه کردند و با کعب نیزه به ما حمله میکردند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و نی و دف و طبل میزدند،*
*#دوم آنکه سرهای شهدا را در میان هودجهای زنها و اطفال ما قرار دادند، #سر پدرم و #سر عمویم حضرت عباس (علیهالسلام) را در برابر #چشم عمههایم حضرت زینب (سلاماللهعلیها) و حضرت ام کلثوم (سلاماللهعلیها) نگه داشتند، و #سر برادرم حضرت علی اکبر (علیهالسلام) و #پسر عمویم حضرت قاسم (علیهالسلام) را در برابر #چشم حضرت سکینه (سلاماللهعلیها) و حضرت فاطمه (سلاماللهعلیها) خواهرانم میآوردند و با #سرها بازی میکردند، و چه بسیار #سرها بود که بر زمین در میان دستها و پاهای #اسبان میافتاد،*
*#سوم اینکه زنهای شامی از بالای بامها، #آب و #آتش بر #سر ما میریختند، #آتش به #عمامهام افتاد، چون دستهایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن راخاموش کنم، عمامهام سوخت، و #آتش به #سرم رسید و سرم را نیز #سوزاند،*
*#چهارم این بود که از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در #کوچه و #بازار با ساز و آواز ما را #گردش دادند و میگفتند: ای مردم بکشید این #خارجیها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند،*
*#پنجم آنکه ما را از شتران پیاده کردند و به یک #ریسمان بستند و به در خانههای یهود و نصاری عبور دادند و به آنها میگفتند: اینها همان اهل بیتی (علیهم السلام) هستند پدران شما را کشتند،امروز شما انتقام بگیرید و تلافی کنید،ای نعمان، تمام یهودیان و نصرانیان آنچه خواستند از #خاک و #سنگ و #چوب به طرف ما #انداختند،*
*#ششم آنکه ما را به #بازار برده فروشان بردند و میخواستند بجای غلام و کنیز #بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آنها #مقدور نساخت،*
*#هفتم اینکه محل سکونت ما را در مکانی قرار دادند که #سقف نداشت، #روزها را از گرما و #شبها از سرما آرامش نداشتیم، و از #گرسنگی و #تشنگی و خوف کشته شدن آسایشی برای ما نبود،*
*از اینجا سِرِّ سخن #امام_سجاد (علیهالسلام) معلوم میشود که #سخترین_مصائب را فرمودند:امان از #شام*
*"الشام الشام الشام"*
*منابع:*
*تذکرة الشهداء ج ۲ ص ۳۶۳ ، رمز المصیبة ج ۳ ص ۲۵۹ ، سحاب رحمت ص ۷۳۶ ، سوگنامه آل محمد (علیهم السلام) ص ۴۹۵*