eitaa logo
کانال اهل ولایت (نَحنُ صامِدون سابق)
98 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
9 فایل
#نحن‌صامدون سابق 👊💪 @ahle_velayat ☑️خبرهای جبهه مقاومت 🌈💥 ☑️متن مذهبی 📃 ☑️کلیپهای مذهبـــے⚡️✨ ☑️تحلیلهای سیاسی💫🌈 ☑️ کــلیــــپ های شهدایی 📽🎞 ☑️معـــرفـــے شهدا 🌷🌷 @ahle_velayat کپی با ذکر صلوات خادم کانال = @Jannatol_baghee
مشاهده در ایتا
دانلود
به سومین حوزه، یا باید حرم رو دور میزدم یا از وسطش رد می شدم. ... نفرتم 😤از شیعه ها به حدی شده بود که دلم نمی خواست حتی برای کوتاه کردن مسیر، از داخل حرم رد بشم ... چند قدمی 🚶که رفتم یهو به خودم 🙄اومدم و گفتم :اینجا هم زمین خداست .چرا مسیرم رو دور کنم؟ اگر به موقع نرسم و پذیرش نشم چی😧؟ توی این شهر و کشور غریب، دستم به جایی میرسه😕؟. ... دل به دریا زدم و مدارک رو جدا کردم .ساکم رو به امانات دادم و وارد حرم شدم. ... وارد حرم که شدم صدای اذان بلند شد ... صفوف نماز یکی پس از دیگری تشکیل می شد ... یه عده هم بیخیال از کنار صف ها🚶 رد می شدند ... بی توجهی 😑به نماز در ایران برام چیز تازه ای نبود. ... نماز رو خوندم و راه افتادم ... چشمم به یه صف طولانی داخل حرم افتاد👀 ... رفتم جلو و سوال کردم ... غذای حضرت بود ... آخرین غذایی که خورده 🤕 بودم، صبحانه ای بود که در خوابگاه به طلبه ها داده بودند. ... نه پولی💶 برای غذا 🍛داشتم، نه غرورم اجازه می داد 😒دستم رو جلوی شیعه ها دراز بکنم ... اون هم اینکه غذای امام شیعه ها رو بخورم. ... چند قدمی از خادم دور نشده بودم که یه جوان بی سیم دار، 👱دنبالم دوید ... دستش رو که گذاشت روی شونه ام، نفسم برید 😶... پرسید :ایرانی هستید؟ ... رنگم چنان پرید که گچ، اون طوری سفید نیست ... زبانم هم کلا حرکت نمی کرد. ... 😶 مشخص بود از حالتم تعجب کرده 😳... با پاسپورت، بدون فیش غذا میدن ... اینو گفت و رفت🚶. ... چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام ... از وحشت، 😰با سرعت هر چه تمام تر از حرم خارج شدم. ... توی راه حوزه، حسابی خودم رو سرزنش می کردم که نزدیک بود خودت رو لو بدی🤦‍♂ ... اگر بهت شک می کرد چی؟ ... شاید اصلا بهت شک کرده بود ... شاید الان هم تحت تعقیب باشی 😥و... وقتی رسیدم به حوزه سوم، چند ساعت معطل شدم اما اونجا هم پذیرشم نکردن. ☹️... با خودم گفتم :آخه این چه غلطی بود که کردی ... سرت🤦‍♂ رو پایین انداختی بدون آشنا و راه بلد اومدی کشور غریب؟ ... تا همین جا هم زنده موندنت معجزه است. ... گرسنگی🤕، خستگی، ترس، وحشت😰، غربت، تنهایی، سرگردانی توی کشور دشمن، اون هم برای یه نوجوون 16 ساله👱. ... برگشتم حرم ... یکم آب خوردم و به صورتم آب زدم ... حالم که جا اومد، خسته و کوفته، زیر سایه یکی از صحن ها به دیوار تکیه دادم و به خدا گفتم : خدایا !خودت دیدی که من به خاطر تو این همه راه اومدم ... اومدم با دشمنانت مبارزه کنم ... همه نویسنده: @nahno_samedon