eitaa logo
کانون و بسیج مداحان نجف آباد
223 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
31 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
به مناسبت تا قلم را میزنم در جوهرِ خون جگر میشود ابياتِ شعرم واژه واژه شعله ور گرچه از داغی تناور بر دلم دارم نشان میزنم اما به جانِ کفر؛ بی وقفه تبر هست مستحکم تر از دیروز ایرانِ قوی از اَبَرقدرت ترین ها مانده نامی مختصر نوترین نیرنگ ها را با بصیرت پس زدیم کوه با خورده نسیمی سست میلرزد مگر؟! این وطن هرگز ندارد غم به دل چون سالهاست پروَرانده در خودش فهمیده هایِ بیشتر هست تا نابودی ظلمت به عشقِ فتحِ قدس سنگرِ دانش کنارِ نورِ ایمان مستقر حک شود بر نیمکت هایِ کلاسِ معرفت ای مُحَصل با شرافت باش چون دارد اثر دانش آموزی اگر آموخت درس اقتدار میشود عِلمش به تنهایی سلاحی معتبر از همان عِلمی که خاری میشود بر چشم ظلم تا شود عالَم از این دشمن ستیزی با خبر آخرِ آزادگی پروازِ آزادانه است بیقرارِ آسمان؛ می گیرد آخر بال و پر با شهادت سرنوشتِ کشورم خورده گره خوشبحال آنکه می‌ بندد چنین بارِ سفر!
. محمد آمد و نورٌ علی نور است همراهش علی یک سمت و آن سو حضرتِ زهرای دلخواهش حسن محکم گرفته مهربان؛ دستِ حسینش را قدم برداشت و رویید گل ها بر سرِ راهش خدا دلدادۂ این بود و سفارش کرد که بی وقفه بگردد دورشان، خورشید با ماهش مسیحیانِ نجران آمدند اما عقب رفتند پیمبر بود و خانوادۂ از غیب آگاهش هراس افتاده بر جانِ کلیسا، میزند ناقوس ترک خورده صلیبِ سنگی از اندوهِ جانکاهش علی بر هم گره اندازد ابرو را، همین کافیست که عیسی میرسد بیتاب و سرگردان به درگاهش خدا داده به زهرا آنچنان اعجاز که والله به ویرانی مبدّل میکند یک آهِ کوتاهش پسرهای علی هم که اگر نفرین کنند ای وای... زمین می مانَد و کوهی که نه! آری بخوان کاهش مبادا لحظه ای بیرون بیاید از غلاف خود امان از ذوالفقارِ مرتضی و خشم گهگاهش! 🔸شاعر: ✍ ................................ محمّد، با خودش آورد، محبوبش، حبیبش را حسن، آن باغ حُسنش را، حسین و عطر سیبش را زنی از راه می‌آید، که دارد آرزو مریم، به رویش وا کند، یک لحظه چشمان نجیبش را رسید از راه، روح‌الله و سرّالله و سیف‌الله شنید از آسمان، عیسی‌ابن‌مریم هم، نهیبش را نگاهی می‌کند یعسوب و می‌ترسند ترسایان چه کس، این‌گونه بیرون کرده از میدان، رقیبش را؟ بپرس از خیبر، ای نجران! که لرزان با تو واگوید: چه خواهد شد اگر حیدر، کِشد تیغ مهیبش را «پدر» با ما، «پسر» با ما، دَمِ «روحُ‌القدس» با ماست بگو در پای حیدر، افکنَد ترسا، صلیبش را
ای سرزمینِ داغِ دل پرور خداحافظ آب فراتِ بی وفا دیگر خداحافظ سقّایِ لب تشنه، برادر جان! أباالفضلم(ع) ای دستهایت شافع ِ محشر خداحافظ ای مشکِ پاره...چشمهایِ تیر خورده و... ای قامتِ زخمی ِ سرتاسر خداحافظ مانندِ بابا از نگاهم غصّه را خواندی غمخوارِ عمّه! یا علی اکبر(ع) خداحافظ لعنت بر آن تیرِ سه پر! بر حرمله لعنت... آلالهٔ پرپر؛ علی اصغر(ع) خداحافظ ای یادگارانِ حسن(ع) بستند دستم را خیلی جسارت شد به ما آخر...خداحافظ آه ای عصایِ پیریِ بر خاک افتاده ای دو عقیقِ سرخ! ای مادر...خداحافظ سالار زینب(س)! رفتنت بیطاقتم کرده رفتم عزیزم با دلِ مضطر...خداحافظ ای ردّ خون بر رویِ لبهایِ ترک خورده‌ ای تشنگی و خشکیِ حنجر خداحافظ ای پیکرِ سیراب از شمشیر و سرنیزه آه ای قفایِ خونی از خنجر خداحافظ شد وقتِ رفتن آه قلبم مانده در گودال بیتابم ای جانِ دلِ خواهر خداحافظ افتاده ای بر خاک! زیرِ آفتابِ داغ... دردت به جانم! ای تنِ بی "سر" خداحافظ! ✍️