eitaa logo
بابا‌ابوتُرابَم|نَجَفستآن:)💛🇵🇸
276 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
848 ویدیو
6 فایل
《﷽》 ایجاد⇦²⁰•‌‌⁴•¹⁴⁰¹ از شعر و استعاره و تشبیه برتری با هیچ کس بجز تـو نسنجیده‌ام تـورا:)♥️! #بابا_ابوترابم صلواتی بلند برای ظهور و سلامتی امام زمان(عج)ختم کنید {اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ان شاءالله} یاعالی‌بحق‌علی‌عجل‌لولیک‌الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حَسَنِستآن:)💚🇵🇸
و قبروهُ فی قلوب مَن والا تو دلم داری کربلا حسن (علیه‌السّلام).. :))))💚 اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌به‌حق‌عمه‌ی‌سادات @Hassanestan
هدایت شده از حَسَنِستآن:)💚🇵🇸
امشب بقیع سینه زن و گریه کنی برای آقا امام جعفر صادق علیه السلام نداره...💔
هدایت شده از حَسَنِستآن:)💚🇵🇸
ما دینمونو میدیون آقا امام جفر صادق علیه السلام و شاگردان بزرگوار ایشان هستیم..🖤 @Hassanestan
به اِبنِ‌هُشام فرمود: جُز با ما... با کسی رفاقت نکن! و به کسی دل نبند! دوست می‌خواهی... فقط ما! رفیقِ شفیق می‌خواهی... فقط ما! همه تو را رها می‌کنند؛ ولی ما اهلِ‌بیت... از شما... حتی در قبر و حَشر هم... غافل نیستیم!🌱🖤 @najafestan
هزار‌طایفه‌آمدهزار‌مکتب‌رفت وماندشیعه‌که‌قال‌الامام‌صادق‌داشت💔! . . 🕯
اۍ‌رفیقی‌که‌همه‌زحمت‌ماگردن‌توست💛✨ @najafestan
هدایت شده از [ تائب ]
- بسم‌الله ..
هدایت شده از [ تائب ]
یه روضه از تو یکی از کانالا خوندم ؛ بدجور دلمو برد گفتم حیفه شما نخونید .
هدایت شده از [ تائب ]
- این بخش از محفل رو اونایی که میگن مادر ما رو نمیخره و ما روسیاهیم حتما بخونن .
هدایت شده از [ تائب ]
- یه عالمی بود تو ایران به اسم آقای راشد ! قبل از انقلاب ؛ ایشون خیلی بزرگوار بودن ، اهل دین و .. هیچوقت سر منبر حرف نا حق نمیزدن ! همیشه وقتی سخنرانی میکردن .. تا یه مطلبی قطعی نبود نمیومدن راجع بهش حرف بزنن .
هدایت شده از [ تائب ]
- شب های جمعه این آقای راشد تو رادیو تهران سخنرانی میکردند .
هدایت شده از [ تائب ]
ایشون یه شب تو رادیو داستانی رو تعریف میکنن میگفت یکی از رفقای من تو دادگستری مشهد کار میکرده - یکی از قاضی های بزرگ مشهد بود -
هدایت شده از [ تائب ]
یه شب تو عالم رویا خواب حضرت مادر رو می‌بینن ایشون . میگه حضرت زهرا تو عالم خواب نگاه کرد به من با اون شکوه و عظمت ، با صلابت فرمودن که : قاتل رو آزاد کن .
هدایت شده از [ تائب ]
مادر به ایشون اسم و شمارۀ پرونده‌ی اون قاتل رو دادند و با تحکم باز تکرار کردن که این قاتل رو رهاش کن و از زندان آزادش کن .
هدایت شده از [ تائب ]
- از خواب میپره ، تموم تنش میلرزه .. صدای محکم حضرت هنوز تو گوشش بوده .. ایشون میره زندان ؛ اسم و شماره پرونده ای که حضرت مادر بهشون داده بوده رو میگرده دنبالش !
هدایت شده از [ تائب ]
می‌بینه به‌به چه پروندۀ قطوری ؛ هر نوع جرم بگی این آقا کرده بود .. کوچیکترین جرمش قتل بود از دزدی گرفته تا قتل و شر بودن و .. هر خلافی که بگی !
هدایت شده از [ تائب ]
اینا رو میبینه با خودش‌ میگه من‌ چجور‌ی این‌ و نجات‌ بدم این‌ همه‌ خطا و جرم‌ کرده !
هدایت شده از [ تائب ]
صدا میزنه میگه بیارینش‌ اینجا اون‌ قاتل‌ و میارن‌ پیشش بهش‌ میگه : تو قتل‌ کردی ؟! قاتل‌ میگه‌ بله .. میگه‌ تو دزدی کردی ؟ میگه‌ بله ..
هدایت شده از [ تائب ]
هر جرمی که نام‌ میبره‌ رو قاتل‌ تایید میکنه‌ و میگه بله من‌ این‌ کارو کردم بهش‌ میگه جریان‌ قتل‌ و تعریف‌ کن‌ بگو چیشده قاتل‌ تعریف‌ میکنه‌ میگه آقا من‌ از بچگی دزدی میکردم ..
هدایت شده از [ تائب ]
یه روز میریم‌ جلوی یه مدرسه‌ دخترونه یه دختریو به زور سوار ماشین‌ میکنیم ! دو تا دوستم‌ چاقو میزارن‌ گردنش‌ و تهدیدش میکنن که اگه داد بزنی میکشیمت .. دختره پونزده‌ شونزده‌ سال‌ داشت نزدیک غروب‌ بود هوا تاریک تاریک بردنش‌ خارج‌ از شهر برای گناه! پیاده‌ش‌ کردیم .
هدایت شده از [ تائب ]
- دیدم‌ دختره‌ هی‌ گریه‌ میکنه هی میلرزه ؛ همه مونو نگاه‌ کرد یهو رو کرد سمت‌ من گفت‌ من‌ سیدم ؛ من‌ دختر‌ فاطمه‌ی‌زهرام! به حرمت‌ مادرم‌ نزار آلوده‌ بشم ـ
هدایت شده از [ تائب ]
سه تا رفیق‌ بودیم یکی از یکی بدتر - کارمون‌ دزدی و مزاحمت‌ برا ناموس‌ مردم‌ بود - کارمون‌ دختر بازی بود !
هدایت شده از [ تائب ]
قاتل‌ میگه تا اسم‌ حضرت‌ و شنیدم تموم‌ تنم‌ لرزید انگار‌ یکی با پتک زد تو سرم غیرتی شدم .. حالا اصلا نه حضرت‌ زهرا رو دیده‌ بود نه هیچی فقط‌ اسمشو شنیده‌ بود ...
هدایت شده از [ تائب ]
رو میکنم سمت‌ اون‌ دوتا رفیقم و میگم با این‌ دختر کاری نداشته‌ باشین از این‌ لحظه به بعد نزدیک این‌ دختر‌ بشید مثل‌ این‌ میمونه که نزدیک خواهر من‌ بشید!
هدایت شده از [ تائب ]
اون‌ دوتا گفتن بابا تو هم‌ ولش‌ کن یه دختر خوشگل‌ گیرمون‌ اومده حالا خشک مذهب‌ بازیت‌ گل‌ کرده!
هدایت شده از [ تائب ]
گفتم‌ نه دست‌ بهش‌ نمیزنید .. عصبانی شدن‌ اومدن‌ سمتم ! دیدم‌ دارن‌ میرن‌ طرف‌ اون‌ دختر بلافاصله‌ چاقو‌ رو کردم‌ تو شکمش ، اون‌ یکیشون‌ اومد بازم‌ چاقو رو زدم‌ بهش خودش‌ هم‌ مجروح‌ میشه ها !
هدایت شده از [ تائب ]
تعریف‌ میکنه میگه ؛ انقد اون‌ لحظه زور و توانم زیاد شده‌ بود و غیرتی شده‌ بودم‌ که انگار اون‌ دختر و دختر حضرت‌ زهرا می دیدم !
هدایت شده از [ تائب ]
و نمیخواستم‌ کسی بهش‌ دست‌ بزنه ؛ اون‌ دو تا میمیرن و این‌ آقامیشه قاتلشون خلاصه ؛ میگه اون‌ دختر‌ و سوار ماشین‌ کردم رسوندمش‌ خونه‌شون ایشون‌ تا قصه رو میشنوه شونه هاش‌ میلرزه