هدایت شده از [ تائب ]
یه شب تو عالم رویا خواب حضرت مادر رو میبینن ایشون .
میگه حضرت زهرا تو عالم خواب نگاه کرد به من با اون شکوه و عظمت ، با صلابت
فرمودن که : قاتل رو آزاد کن .
هدایت شده از [ تائب ]
مادر به ایشون اسم و شمارۀ پروندهی اون قاتل رو دادند و با تحکم باز تکرار کردن که این قاتل رو رهاش کن و از زندان آزادش کن .
هدایت شده از [ تائب ]
- از خواب میپره ، تموم تنش میلرزه ..
صدای محکم حضرت هنوز تو گوشش بوده ..
ایشون میره زندان ؛ اسم و شماره پرونده ای که حضرت مادر بهشون داده بوده رو میگرده دنبالش !
هدایت شده از [ تائب ]
میبینه بهبه چه پروندۀ قطوری ؛
هر نوع جرم بگی این آقا کرده بود ..
کوچیکترین جرمش قتل بود
از دزدی گرفته تا قتل و شر بودن و ..
هر خلافی که بگی !
هدایت شده از [ تائب ]
اینا رو میبینه
با خودش میگه من چجوری این و نجات بدم
این همه خطا و جرم کرده !
هدایت شده از [ تائب ]
صدا میزنه میگه بیارینش اینجا
اون قاتل و میارن پیشش بهش میگه :
تو قتل کردی ؟! قاتل میگه بله ..
میگه تو دزدی کردی ؟ میگه بله ..
هدایت شده از [ تائب ]
هر جرمی که نام میبره رو
قاتل تایید میکنه و میگه بله من این کارو کردم
بهش میگه
جریان قتل و تعریف کن بگو چیشده
قاتل تعریف میکنه میگه
آقا من از بچگی دزدی میکردم ..
هدایت شده از [ تائب ]
یه روز میریم جلوی یه مدرسه دخترونه
یه دختریو به زور سوار ماشین میکنیم !
دو تا دوستم چاقو میزارن گردنش و تهدیدش میکنن که اگه داد بزنی میکشیمت ..
دختره پونزده شونزده سال داشت
نزدیک غروب بود هوا تاریک تاریک
بردنش خارج از شهر
برای گناه!
پیادهش کردیم .
هدایت شده از [ تائب ]
- دیدم دختره هی گریه میکنه
هی میلرزه ؛
همه مونو نگاه کرد
یهو رو کرد سمت من
گفت من سیدم ؛ من دختر فاطمهیزهرام!
به حرمت مادرم نزار آلوده بشم ـ
هدایت شده از [ تائب ]
سه تا رفیق بودیم
یکی از یکی بدتر
- کارمون دزدی و مزاحمت برا ناموس مردم بود
- کارمون دختر بازی بود !
هدایت شده از [ تائب ]
قاتل میگه
تا اسم حضرت و شنیدم
تموم تنم لرزید
انگار یکی با پتک زد تو سرم غیرتی شدم ..
حالا اصلا نه حضرت زهرا رو دیده بود نه هیچی
فقط اسمشو شنیده بود ...
هدایت شده از [ تائب ]
رو میکنم سمت اون دوتا رفیقم و میگم
با این دختر کاری نداشته باشین
از این لحظه به بعد
نزدیک این دختر بشید مثل این میمونه که نزدیک خواهر من بشید!
هدایت شده از [ تائب ]
اون دوتا گفتن
بابا تو هم ولش کن
یه دختر خوشگل گیرمون اومده
حالا خشک مذهب بازیت گل کرده!
هدایت شده از [ تائب ]
گفتم نه
دست بهش نمیزنید ..
عصبانی شدن اومدن سمتم !
دیدم دارن میرن طرف اون دختر
بلافاصله چاقو رو کردم تو شکمش ،
اون یکیشون اومد
بازم چاقو رو زدم بهش
خودش هم مجروح میشه ها !
هدایت شده از [ تائب ]
تعریف میکنه میگه ؛
انقد اون لحظه زور و توانم زیاد شده بود و غیرتی شده بودم که انگار اون دختر و دختر حضرت زهرا می دیدم !
هدایت شده از [ تائب ]
و نمیخواستم کسی بهش دست بزنه ؛
اون دو تا میمیرن و این آقامیشه قاتلشون
خلاصه ؛
میگه اون دختر و سوار ماشین کردم رسوندمش خونهشون
ایشون تا قصه رو میشنوه
شونه هاش میلرزه
هدایت شده از [ تائب ]
میگه پس حضرت زهرا به خاطر همین اومد سفارششو به من کرد و با تحکم گفت نجاتش بدم...
فرداش قرار بود اعدامش کنن
دادگاه تشکیل میده
پرونده رو میبره پیش قاضیه اصلی
هدایت شده از [ تائب ]
اون خوابو تعریف میکنه ؛
قاضی تا میشنوه داستانو
تموم شونه هاش میلرزه
میگه فعلا اعدام منحلمیشه
و نباید اعدامشه این شخص !
هدایت شده از [ تائب ]
حکم اعدامش لغومیشه
و قاضی میگه این آقا بخاطر حفظ ناموس آدم کشته
حضرت زهرا شفاعتش کرده ؛
آزاده ! میرن بهش خبر میدن
تا میشنوه
تموم شونه هاش میلرزه
سجده میکنه رو زمین
بلند داد میزنه تو زندان :
یازهرا..مادر
قسم میخورم به عصمتت ...
هدایت شده از [ تائب ]
بازاری ها میشنون این قصه رو ...
یکی میگه
من یه مغازه دارم بگین بهش بیاد کار کنه
مغازه رو به نامش میکنم
یکی دیگه از اونا میگه
من دخترمو میدم بهش !
هدایت شده از [ تائب ]
مبادا نا امید بشی و جا بزنی ! چون شیعۀ امیرالمومنینی ؛ چون مادرت فاطمست ؛
هدایت شده از [ تائب ]
من کنیز فضهام فضه کنیز فاطمه
من کنیزت را کنیزم ای جهان را قائمه ..
هدایت شده از [ تائب ]
گذاشتم که به خودت بگیری ! بابا مسیر اشتباه رفتی درست ؛ بی احترامی کردی اونم درست !گناه کردی ؟! اونم ..
بدون اهل بیت آغوششون بازه برات ؛