#قصه_های_کلیله_و_دمنه
🍃مرغ ماهی خوار و خرچنگ
#قسمت_دوم
خرچنگ این خبر رو به ماهی ها گفت و ماهی ها هم خیلی ترسیدن و همه دور خرچنگ جمع شدن و گفتن :” بله مرغ ماهیخوار راست میگه درسته که اون هم دشمن ما بود اما اون فقط روزی یه دونه ماهی میگرفت و از جمع ما چیزی کم نمیشد ولی اگر صیاد بیاد همه مارو میگیره ،و چون ما نمیدونیم چی کار کنیم بهتره از مرغ ماهیخوار بپرسیم شاید اون یه راه فراری بلد باشه”
خرچنگ گفت :” اگر چه با دشمن نباید مشورت کرد ولی چون ماهیخوار تو خشکی زندگی کرده شاید عقلش بیشتر باشه”
پس ماهیها همه همراه خرچنگ لب دریاچه اومدن و از ماهیخوار پرسیدن :” خبری که خرچنگ از قول تو میگه درسته؟”
ماهیخوار گفت :” بله من خودم شکارچی ها رو به چشم خودم دیدم و تمام حرفاشونم با گوش خودم شنیدم ، این بود که هم برای خودم هم برای شما خیلی غمگین شدم”
ماهیها گفتن :” ای مرغ دانا ما میدونیم وقتی مشکلی پیش میاد باید دشمنی های کوچیک قبلی رو فراموش کرد،همیشه زندگی تو به وجود ما وابسته بود حالا هم زندگی ما به عقل و فکر تو وابسته ست، به نظرت ما باید چی کار کنیم؟”
ماهیخوار گفت :” چون منو شما هیچکدوم زورمون به اون صیادا نمیرسه بهتره همه ما به دریاچه دیگه ای که پشت این کوهه فرار کنیم.اون دریاچه انقدر گوده که کسی نمیتونه توی اون پا بذاره.اگر بتونید همه با هم به اونجا برید برای همیشه راحت هستید و از چشم دشمن و آدممیزاد پنهان میمونید”
ماهیها گفتن :” فکر خیلی خوبیه ولی از دریاچه ما به اونجا هیچ راهی نداره و ما هم تو خشکی نمیتونیم راه بریم و ما بی کمک تو نمیتونیم به اون دریاچه برسیم”
مرغ ماهیخوار گفت :” من خیلی دلم میخواد به شما کمک کنم اما وقت خیلی کمه و ممکنه دوسه روز دیگه صیادا به اینجا برسن و من هر بار بیشتر از دو سه تا ماهی نمیتونم ببرم”
ماهیهیا اصرار و التماس کرن تا اینکه قرار شد هر روز دوبار مرغ ماهیخوار چند تا از ماهیهارو به دریاچه جدید ببره
#این_داستان_ادامه_دارد...
🌸🍂🍃🌸