#بخواهیمآمدنشرا
🍂گفتن که عاشقی جگر می خواهد
جان برکف و مشتاق خطر می خواهد...
🍂هرچند صف مدعیان بسیار است
او سیصد و سیزده نفر می خواهد...
#اللهمعجللولیکالفرج
تعجیل در فرج مولایمان صلوات
مازندهشدیموزندهترمیگردیم...
تاسیصدوسیزدهنفرمیگردیم...
درقلبحلب،یمن،وحالا،کرمان...
مارابکشید؛زندهترمیگردیم...
#شهدایِ_کرمان
#حاج_قاسم
#یازهرا
🤲🌿برایم دعا کنید #مادر...
🤲اللهم لما خلقتنی له...
همیشه به این دعا فکر میکنم...
و به شما که چگونه دعایتان مستجاب شد.
🌿چگونه هر چه در توان داشتید برای دفاع از ولایت گذاشتید.
🤲 دست من را هم بگیر مادر...
میخواهم همه زندگیام در راه یاری فرزند شما بگذرد.
🌿میخواهم جان و مال و تکتک نفسهایم فدای امام زمانم باشد. .
🤲برایم دعا کنید مادر تا مثل فرزند عزیزتان #حاج_قاسم سلیمانی که در کوچهبازارهای شام نفس دشمن را گرفت و در میدان نبرد بار دیگر حرامیان را شکست داد؛
سرداری که سربازگونه زندگی کرد.
🌿من نیز اینگونه زندگی کنم
و برای زمینهسازی ظهور #امام_زمان ام از جان خویش هم دریغ نکنم.
🤲برایم دعا کنید مادر! دعای شما ردخور ندارد
السَّلاَمُ عَلَى مَهْدِيِّ الْأُمَمِ وَ جَامِعِ الْكَلِمِ...
سلام بر آن خورشیدی که همه مردمان تاریخ در انتظارش بوده اند و با طلوعش همگان زیر سایه محبّتش یکدل و یک نوا می شوند.
سلام بر او و بر لحظه های طلوعش. ✨
#سـلام_امـــام_زمــانـم...
صبحت بخیر...♥️
#العجلمولایغریبم
#اللهم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج
به حق
#زینب_کبری_سلام_الله_علیها
پدر مهربانم مهدی جان!
🍃حقیقت عالم
▫️تو محور حقایق عالمی. با تو معنای همۀ واژهها به هم میریزد. واژهها اگر به تو نگاه نکنند، با خودشان غریبه میشوند.
▪️ اگر حرف تو در میان نباشد، قهرمان را نمیشود معنا کرد. قهرمانها در نسبت با تو تعریف میشوند.
▫️حاج قاسم قهرمان است؛ امّا نه فقط برای این که رسم جنگیدن را خوب بلد بود و جنگها را یکی یکی فتح میکرد. او قهرمان است چون بارهای غم تو را از روی دلت برداشت.
▪️کسی اگر دنیا را فتح کند؛ بی آن که لبخندی به لب تو بنشاند، ضعیفترین آدم دنیاست.
▫️خوش به حال #حاج_قاسم به خاطر همۀ لبخندهایی که به تو هدیه کرد. کاش من هم قهرمان لبخندهای تو میشدم.
وقتت بخیر حقیقت عالم!
🌸بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
❣تلاوت دسته جمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
صفحه69
#قرآن_کریم
📌 | ماجرای عکس | لحظاتی قبل از شهادت اسرافیل موقع خوردن غذا
🔷️ یکی از بچـه ها اسمش اسـرافیل بـود؛
کم سن و سال و خوش خنده. به راننده ماشین حمل غذا گفت: «داداش! خواستی بـری عقب، محـبت کن جنــازه ما را هم با خـودت ببـر!.»
◇ لقـمه توی دهانمـان بود؛ خنـده مان گـرفت.
تویوتا، غذای بچـه ها رو پخش کرد و دور زد.
◇ داشت برمی گشت که یکدفعه یک خمپـاره خورد بغل اسرافیل؛ ظرف غذایم را پرت کردم و شیرجه رفتم روی زمین؛ اما سریع بلند شدم. وسط گردوخاک دویدم طرف اسرافیل؛
◇ ترکـش به شـاهرگش خورده و درجـا تمـام کـرده بود.
◇ چند تا از بچـه های دور و برش، غرق خون
و زخمـی و پخـش و پلا بودند. پیکـر اسـرافیل
و زخمیهـا را بـا همــان تویوتـا فرستادیم عقـب.
برگشتم همانجــا؛ زمین از خــون خیس بـود.
📚 کوچه نقاش ها / راحله صبـوری
خـاطـرات #سید_ابوالفضل_کاظمی