#حجت_خدا
#شهیدمدافعحرم_محسنحججی
#پارت2
🌿شهید حججی عزیز
‹‹‹‹ حجت خدا››››
در مقابل چشم همگان شد.🌿
✨امام خامنه ای✨
🖇️شبهای جمعه خانه ی پدر بزرگش هیئت بود. می رفت و با همان زبان بچه گانه به پدربزرگش می گفت: «باباجون. امشب من زیارت عاشورا بخونم؟» پدر بزرگش قند توی دلش آب می شد. می گفت: «باشه محسنم، تو بخون عزیزم.» محسن هم می نشست روی یک صندلی و شروع می کرد به عاشورا خواندن. پایش هنوز به زمین نمی رسید.
🖇️نماز و روزه هایش هم مثل دعا خواندنش بود. آنها را هم از بچگی شروع کرد. صبحها وقتی خواهرهایش را صدا میزدم برای نماز، محسن زودتر از آنها بلند می شد. بهش می گفتم: «مامان، تو هنوز به سن تکلیف نرسیده ای. برو بخواب قربونت برم.» می گفت: نه. دوست دارم از همین حالا بخونم. شما کاری به من نداشته باشین.»
🖇️ماه رمضان که می شد، بهم می گفت: «مامان، برا سحری بیدارم کن می خوام روزه بگیرم.» بیدارش نمی کردم. دلم نمی آمد تو آن سن و سال کم، روزه بگیرد. خیلی ریزه میزه بود. اما می دیدم نه. کار خودش را می کند. بدون سحری روزه می گیرد. هیچی، مجبور می شدم سحرها بیدارش کنم.
🖇️ده یازده سالش بود. یک شب دست و پای من و پدرش را بوسیده شبش خواب دید لباس خادمی حضرت زهرا علی را پوشش داده اند. از آن روز به بعد، ده برابر احترام من و پدرش را داشت. می گفت: به من لباس خادمی بی بی را داده اند. می خوام تا همیشه نگهش کنم!»
🌱نجــــوای عاشـــــقان یامهدی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#حجت_خدا
#شهیدمدافعحرم_محسنحججی
#پارت4
🌿شهید حججی عزیز
‹‹‹‹ حجت خدا››››
در مقابل چشم همگان شد.🌿
✨امام خامنه ای✨
🖇️توی دانشگاه علویجه درس می خواندیم. هر روز با مینی بوسی که پر از دختر و پسر بود از نجف آباد می رفتیم تا دانشگاه. نیم ساعتی در راه | بودیم. توی مینی بوس هم دست از حزب اللهی بودنش بر نمی داشت. روی مخ بود. تا می خواستم مسخره بازی کنم و جلوی دخترها خود شیرین بازی در بیاورم، با تسبیح میزد توی سرم و می گفت: «آدم باش.»
🖇️بعضی موقع ها هم می خورد به کله اش و آخوند بازی اش گل می کرد. چون عشق کتاب بود، یک کتاب می آورد توی مینی بوس و درباره آن برای بقیه حرف میزد.
«خاکهای نرم کوشک» و «سلام بر ابراهیم» و «شاهرخ» را یادم هست. میدادشان به بچه های مینی بوس. می گفت: «بخونید و بعد هم دست به دست کنید.» با همین کارش، چند تا از دخترهای فکلی و امروزی را تغییر داد. توی همین مسیر کوتاه و کم.
🖇️چند باری حسابی زد توی خط تیپ و مدل و اینجور چیزها. كلاه کج ایتالیایی می گذاشت. شال گردنش را به حالت کراوات می بست و می انداخت روی سینه اش! لباس و شلوارش هم که جوان پسند و امروزی. دلت می خواست رو به رویش بایستی و ده تا ده تا ازش عکس بگیری.
چند وقت بعد تیپش را عوض کرد. احساس کرد دخترها نگاهش می کنند و خوششان می آید. احساس کرد آنطور برایشان جذاب می شود.
🌱نجــــوای عاشـــــقان یامهدی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/joinchat/404160635C297f32e4e1
#حجت_خدا
#شهیدمدافعحرم_محسنحججی
#پارت5
🌿شهید حججی عزیز
‹‹‹‹ حجت خدا››››
در مقابل چشم همگان شد.🌿
✨امام خامنه ای✨
ریاضی فیزیکش خوب بود. توپ توپ. بعضی وقتها توی دانشگاه به جای استاد میرفت سر کلاس سال پایینیها و بهشان درس می داد.
🖇️من اما نه. ریاضی ام ضعیف بود و درب و داغان. به زور نتیجه ی دو دو تا را، چهار در می آوردم! میخواستم بروم کلاس خصوصی، پولی چیزی هم توی دست و بالم نبود.
🖇️نمیدانم از کجا، ولی شستش خبردار شد که می خواهم چه کنم. آمد سراغم. با ناراحتی گفت: «یعنی تو اینقدر بی قید شدی؟! من هستم، اونوقت میخوای پول بدی بری کلاس خصوصی؟ ها؟»
🖇️نگذاشت بروم. از بقیه کارهایش زد. از کار و بار و زندگی اش آمد با من ریاضی کار کرد. بعضی وقتها من را می برد کتابخانه، بعضی موقع ها هم می برد خانه شان.
🖇️بعد از ده دوازده جلسه، مرا توی ریاضی از این رو به آن رو کرد. دیگر می توانستم خودم برای دیگران کلاس بگذارم.
🌱نجــــوای عاشـــــقان یامهدی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/joinchat/404160635C297f32e4e1