🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
✨ #وظایف_منتظران✨ #قسمت_پنجم 📝 "توبه واقعی (از ته دل)" از مهمترین وظایف شیعیان نسبت به امامِ عصر،
✨ #وظایف_منتظران✨
#قسمت_ششم
📝 "خواندن ادعیه مربوط به امام زمان"
🎐خواندن برخی از ادعیه که اهل بیت بر آن تاکید نموده اند از وظایفی است که امامان معصوم بر آن تاکید داشته اند.
❤️ امام صادق(ع) میفرمایند: برای آن جوان (حضرت مهدی)، پیش از آنکه قیام کند، غیبتی است. زُراره (از شاگردان امام) پرسید چرا؟ امام فرمود: می ترسد (از کشته شدن). ای زُراره اوست منتظَر (کسیکه در انتظارش هستند) و اوست که در ولادتش شک می شود و بعضی می گویند: در حالیکه در شکم مادرش بود، پدرش فوت نمود... اوست منتظَر الّا اینکه خدا دوست دارد که شیعیان را #امتحان کند. در آن هنگام اهل باطل، شک و توهّم خود را آغاز می کنند. ای زُراره اگر آن زمان را دریافتی، پس این دعا را بخوان:
💫اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَکَ. اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ. اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی💫
📚 کافی جلد ۱ ص۳۳۷ حدیث۵
#اللهمعجللولیکالفرج
#تعجیلدرفرجصلوات
اللهمصلعلیمحمدو
آلمحمدوعجلفرجهم
ʝøɪŋ↷
•⎢@motahare313yar⎟•
به ๑مطهــره๑ بپیوندید☺️☝️🏻
🇮🇷|♡نجــوا؎ نـوࢪ♡|🇵🇸
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 #قسمت_پنجم 📚 #تنها_میان_داعش روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم
🌼❥✺﷽ ✺❥🌼
#قسمت_ششم
📚 #تنها_میان_داعش
دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظهای از دست نمیداد.
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ حیا و حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم، پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند
آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد.
در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد اجنبی شده بودم، نه میتوانستم
کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست بردار
نبود که صدای چندش آورش را شنیدم:
- من عدنان هستم، پسر ابوسیف.
تو دختر ابوعلی هستی؟
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت:
- امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو میدیدم!
شدت تپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش
بیرون میریخت، حالم را به هم زد:
- دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!
نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب "یاعلی" میگفتم تا نجاتم دهد.
با هر نفسی که با وحشت...
♻ ادامه دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج
#تعجیلدرفرجصلوات
اللهمصلعلیمحمدو
آلمحمدوعجلفرجهم
ــــ|💕🌸|ـــــــــــــــــــــــــــــــ
❁⎨@najvaye_noorr⎨🌙⎬