فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تدبردرقرآن
👑فرعون میخواست نوزادی را بکشد، نام نوزاد موسی بود، خدا به مادر موسی الهام کرد که: موسی را در صندوقی گذاشته و به دریا بینداز، صندوق به ساحل و دقیقا بدست همون کسی که میخواست نوزاد رو بکشه رسید یعنی فرعون!😳اما فرعون نفهمید که این نوزاد همان موسی هست و تصمیم میگیره این نوزاد رو بزرگ کنه! اما نوزاد، شیر هیچ مادری رو نمیخورد تا اینکه مادری رو پیدا کردند که موسی شیر او رو قبول کرد و اتفاقاً این مادر، همان مادر موسی بود!!!
👌 این بود مدیریت خدا...
کافیه مثل مادر موسی بهخدا اعتمادکنی
مااینگونه تورا بهمادرتبرگرداندیم.📖طه۴۰
#به_ترجمه_آیات_دقت_کنید☝️
🔘 #حکایتبسیارزیبااا
مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود
و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد.
یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت:
میخواهم گوسفندانم را بفروشم چون میخواهم به مسافرت بروم.
و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم.
پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد.
چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت.
چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید.
در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند.
هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد.
چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند.
لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد.
تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت:
با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟
چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن.
تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند.
اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت.
تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد .
هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند.
صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت.
در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد .
تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟
مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند.
و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند.
آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند .
هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد.
چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟
چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود.
تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت:
خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی.
در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد.
این معنی روزی حلال است
الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان
و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
هدایت شده از تبلیغات گسترده منتخب | آموزش تبلیغ
🔴 لوازم التحریر تعاونی 🔴
💜 ۵٠٪ تا ۸٠٪ تخفیف 💜
من هر سال کل وسایلم رو از این کانال میخرم😍
🎁 اگه از قیمت های این کانال کمتر پیدا کردی،
بهت جایزه میدیم👇🎁
https://eitaa.com/joinchat/1645740093C0543787205
https://eitaa.com/joinchat/1645740093C0543787205
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
*
🔴 لوازم التحریر و چادرمشکی رایگان 😍
🕌 نذر فرهنگی از مشهدالرضا(ع) 🕌
جهت دریافت، بزن رو لینک زیر👇
https://eitaa.com/joinchat/1645740093C0543787205
اینقدر قیمت هاش ارزانه، فکر میکنی رایگانه😍✅
🔴پخش جرئی و عمده🔴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
پدرو مادر
مثل قند هستن
چاے زندگیت را ڪه
شیرین ڪردن
خودشان تمام میشوند...
تاهستند قدرشان را
بدانیم
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
💰دعای ثروت حضرت سلیمان
🌗 هرکس بدنبال روزی بی حساب است در بین الطلوعین این ذکر را زمزمه کند روز هفتم به اذن خدا ...
👌#متاسفانه این دعا به قدری قویه که فرزندان هم تا ۷ نسل ثروتمند باقی میمونن
❌و برای همین هیچوقت در دسترس عموم نبوده و ما هم مجبوریم زود پاکش کنیم 👇
https://eitaa.com/joinchat/1722352022Cbfec7e3259
هدایت شده از تبلیغات ملکه(نجوا)
‼️ مـیـدونستی ؟
متاسفانه بسم ا... گفتن تاثیر زیادی در دفع اجنه نداره ...
اگر نگران جن های اطرافت هستی
تنها راهکارش اینه 👇
+ مشاهده راهکار
+ مشاهده راهکار
🙏قول بده باهاش جن ها رو اذیت نکنی👆
🍃🍃🍃🌸🍃
گذری بر زندگی پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام #ایل_آی آخرین فرزند پاییز....
🍃🌸🍃
نَــــــــــღــــــجــــــــواꕥ࿐♥️
به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس) #ایل_آی نگاهش کردم _بریم تو راه بهت میگم فاطمه دست آیسو رو گرفت و باهم
به قلم #فاطمه_دادبخش(یاس)
#ایل_آی
راستش فاطمه خودمم گاهی حس میکنم بهم علاقه داره و این منو خیلی میترسونه
_مگه نمیگی نامزد داره
_آره ولی هنوز به طور رسمی نامزد نشدن خانواده هاشون باهم اختلاف دارن
فاطمه تو بچه نداری
_نه هنوز زوده خودم بچم دیگه
خندیدم
_ایلای خیلی شکسته شدی میخام از سیر تا پیاز برام تعریف کنی کجا بودی چیکار میکردی
_حالا نمیشه امشب همرو نگم پاشیم باهم یه شام مشتی بپزیم
_آره منم گشنمه از صبم فقط داریم با مهدی چونه میزنیم که داش ممدمون بیاریم تو کافه مگه دم به تله میداد
خندیدم و گفتم
_چرا
_بابا خیلی جدی و اخمو و توداره ندیدی خیلی کم میخنده
_ازدواج نکرده
_یه بار نامزد کرد ولی به سه ماه نکشیده جدا شد
_آخه چرا سه ماه فقط!!
_اونو ولش کن میخام از خودت بگی
همچنان که شام میپزیم مشغول صحبتیم یه لحظه چشمم به آیسو افتاد که جلو تلویزیون خوابش برده
_مامان فدات بشه کلا فراموشش کردم
_وای خاله قربونت همش تقصیر من بود بزار بغلش میکنم تو جاشو بیار
بعد شام تا پنج صبح صحبت کردیم خندیدیم و میون خنده گریه کردیم
_ایلای عزیز دلم چی بهت گذشته
بغلم کرد و شونمو بوسید
_من پیشتم بهت قول میدم دیگه گمت نکنم دیگه سختیا تموم شد
پوزخندی زدم و حواسم نبود که فاطمه نمیدونه من یه نیمچه معتادم که سیگار خوراک هر روزمه و موادم گاهی تفریحم
سیگارمو روشن کردم پک عمیقی زدم دودشو هوا فرستادم و گفتم
_اشتباه نکن تازه اولشه
یه لحظه چشمای گرد از تعجب فاطمه رو دیدم که زبونش قفل شده بود با انگشت اشارش سیگار نشونم داد
تبسمی کردم و گفتم
_یادگار ابی هستش بالاخره باید یه همدم میداشتم که باهاش آروم بشم دیگه
فاطمه عصبی سیگار از دستم گرفت و گفت
_تو غلط میکنی با این میخای آروم بشی ایلای خجالت بکش
آیسو میدونه تو سیگاری هستی
_فاطمه....
_فاطمه و .....
دیگه هر چی بوده تموم شده ازین به بعد ترکش میکنی
_فاطمه
_حرف نزن ایلای همه سختی دارن دلیل نمیشه برن سراغ مواد
_باشه حالا چرا عصبی هستس
گریش گرفت روشو اونور کرد و گفت
_هیچی بخواب
منم ساکت شدم و منتظر موندم فاطمه بخوابه
بع محض اینکه نفساش منظم شد رفتم بالکن و تو فضای نیمه تاریک و روشن ساختمونارو نگاه کردم سیگارمو دوباره روشن کردم و لبخند زدم
حالا خیالم از آیسو راحت شد فاطمه نمیزاره بعد من بی کس بمونه من فاطمه رو خوب میشناسم دلش دریاس
_بازم که داری سیگار میکشی
_تو نخوابیدی
_منظورت چی بود گفتی تازه اولشه
_بیا بریم بخوابیم انگار تو قصد نداری یه استراحت به چونه هامون بدیم
_خودت نزن به اون راه بگو چی هست که نمیگی
_بعدن با هم صحبت میکنیم
_بعدا نه همین الان بگو
_فاطی میدونستی آبحیت یه مرد خوب ازش خاستگاری کرده
فک کن از من ....
و بعد با صدای بلند خندیدم مثل دیوانه ها
فاطمه اومد جلو و با چشمای اشکیش گفت
_بگو چیه که نگفتی مشکل جیه
باهم حلش میکنیم
رفتم سراغ جیب چمدون و برگه آزمایشم رو دادم دستش
_میزاشتی حداقل یه امشب با شادی میخوابیدیم قصه ی درد که هر شب هست
نگاهی به برگه ها کرد
_من سر در نمیارم
_سرطان
_چی
_سرطان دارم
لبخندی زدم و رفتم بالکن دوباره سیگاری روشن کردم
و فاطمه ای که خشکش زده بود از حرفی که شنیده بود
ꕥ࿐❤️🕊
https://eitaa.com/joinchat/255787356Cbbf20b395b
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺
❤️❤️
16.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
غروب ها
یک جای دنج و خلوت می خواهم
و یک بغل آغوش
با بوی عشقی شیرین
من باشم و تو....
راستی عشق من ، المثنی ندارد
قدر آن را بدان
و پا روی احساسم نگذار
غرورت را بشکن
صدایم کن
سراغم را بگیر
بگو که تا همیشه دوستم داری
و این عشق
تا از دهان نیفتاده
بغلم کن
آمده ام برایت جان دهم
ꕥ࿐
غروبتون دلانگیز🦋💙🦋
🍃🍃🍃🌼🍃
*
یاس هستم حرفاتو بهم بگو🥰
@Yass_malake
لینک کانالمون جهت دعوت دوستات👇
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88