eitaa logo
نماساز
258 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
491 ویدیو
1.9هزار فایل
ابزارهای هنری بی شک، رساترین، بلیغ ترین و کاری ترین ابزار ابلاغ و تبلیغ پیام است. مقام معظم رهبری (مدظله‌العالی) درخواست ابزار ادیت یا سفارش پروژه داشتید در خدمتم. @hosssna64 کانال عکس خام مون @Rawphoto
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مسار
8.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ بهترین جواب در محبت به حضرت زهرا (س) 🌾اواخر جنگ بود. آمد سراغم که روی سینه اش بنویسم «یا زهرا (س)» و پشت پیراهنش «می روم تا انتقام سیلی زهرا (س) بگیرم.» 🍃روزی که قطعنامه پذیرفته شد، می‌گفت: «مگر می شود وعده حضرت زهرا (س) عملی نشود. خودش به من وعده شهادت در این جنگ را داده است.» 🌷بعد از قبول قطع نامه برای دفع تجاوز صدام، به شلمچه اعزام شدند. کنار خاکریز برای بچه ها صحبت می کرد که «اسم حضرا زهرا را بدون «سلام الله علیها» بر زبان نرانید» ترکش خمپاره ای شد قاصد حضرت زهرا (س). راوی: هم رزم شهید 📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، خاطره ۲۳ تولیدی حسنا و نیکو 🆔 @masare_ir
هدایت شده از مسار
✨خون تازه بعد از ۹ سال 🌾شهید عبدالنبی یحیایی شبها تا دیر وقت، زیر نور چراغ فانوس مشغول خواندن و نوشتن بود. می گفت: «می خواهم زود خواندن و نوشتن را یاد بگیرم تا روضه خوان امام حسین (ع) شوم.» محرم که می‌شد مردم را جمع می‌کرد و برای شان روضه می خواند. ☘وقتی شهید شد، ۱۸ روز روی ارتفاعات کردستان مانده بود و ۲۸ روز بعد از شهادت آوردندش برای تشییع. بدن سالم سالم بود و بوی عطر می داد. 🌺نُه سال بعد از شهادتش هم، وقتی شدت باران قبرش را خراب کرده بود، سنگ لحد را که برداشتیم، جنازه سالم بود. خواستند بیاورندش بیرون دست‌های شان خونی شد. راوی: پدر شهید 📚کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۱۷ عکس‌نوشته حسنا 🆔 @masare_ir
هدایت شده از مسار
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨احترام به مادر 🌸مجید فوق العاده هوای مادرش را داشت. یکی از دلایلی که او را از فکر تحصیل در خارج از کشور منصرف ساخت، رسیدگی به پدر و مادرش بود. وقتی مادرش را می دید، دست و پایش را می بوسید. موقع غذا خوردن، اول لقمه در دهان مادرش می گذاشت، سپس خودش غذا می خورد. 🌺سر کلاس درس، تنهاترین تماسی را که جواب می داد، تماس مادرش بود و خیلی راحت با او ترکی صحبت می کرد. مادرش دو سال مریض بود. اگر کار بیمارستان مادرش پیش می آمد، همه می دانستند که همه قرارهایش منحل می شود. روزی قرار بود با فرد مهمی دیداری داشته باشیم، به خاطر کار مادرش زنگ زد و عذرخواهی کرد. 📚شهید علم؛ دانشمند شهید دکتر مجید شهریاری در آینه خاطرات،صفحه ۳۲ تولید حسنا و نیکو 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از مسار
14.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨چقدر به حجاب اهمیت میدهی؟ 💠سید اصغر خیلی دلواپس فرهنگ عفاف و حجاب بود. گاهی وقت‌ها کنارم می‌نشست و از اوضاع جامعه می‌گفت و نگران این بود که بعضی‌ها می‌خواهند حجاب را در جامعه کمرنگ کنند. 🍃می‌گفت:«اوضاع فرهنگی کشور خوب نیست. باید برای بزرگداشت حجاب کاری کرد.» مدتی بعد در منطقه جایزان کنگره حجاب را برگزار کردند و نمایشگاه خوبی هم شد و مورد استقبال مردم قرار گرفت. 🌾وقتی حوزه علمیه اصفهان مشغول تحصیل بود، هر وقت می‌آمد برای بچه‌ها سوغاتی می‌آورد. برای نسترن دختر زینب، روسری و گیره می‌آورد. می‌گفت: «در مورد حجاب نباید به بچه‌ها سخت گرفت؛ ولی باید آرام آرام آنها را با حجاب و عفاف آشنا و به آن علاقه‌مند کرد.» راوی: مادر شهید 📚راز قلعه حمود؛ خاطرات روحانی شهید مدافع حرم سید اصغر فاطمی تبار؛ نوشته: اعظم محمد پور، صفحه ۳۲ و ۷۸ تولیدی حسنا و نیکو 🆔 @masare_ir
هدایت شده از مسار
✨معنای اربا اربا 🌾سید محمد خیلی توی خودش بود. پرسیدم: «چه شده؟» گفت: «بالأخره نفهمیدم ارباً ارباً یعنی چه؟ می گویند انسان مثل گوشت کوبیده می‌شود.» 💠بعد از عملیات یا باید بروم کتاب بخوانم و یا اینکه در همین جا به آن برسم. جواب سؤالش را از گلوله توپی که به سنگرش برخورد کرد، گرفت. 📚کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۳۱ عکس‌نوشته حسنا 🆔 @masare_ir
هدایت شده از مسار
✨شهید بی سر و دست 💠نصف شب از صدای ناله نماز شبش از خواب بیدار شدم. میان گریه هایش می‌گفت: «خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی، می خواهم مثل امام حسین (ع) بی سر و مثل حضرت عباس (ع) بی دست باشم.» 🌾وقتی پیکرش را آوردند نه سر داشت و نه یک دست. گویا آن شب خدا می شنیدش. راوی: پدر شهید 📚کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۴۹ عکس‌نوشته حسنا 🆔 @masare_ir
هدایت شده از مسار
✨شهادت طلبی 💠حاج احمد هیکل درشتی داشت. بچه‌ها سر به سرش می گذاشتند. با این هیکل درشت چطور می خواهی توی قبرهای کوچک گلزار شهدا جا شوی؟! می خندید و می گفت: «همین قبرها هم برای من زیاد است. آرزویش این بود که اربا اربا شود.» فرستاده بود دنبالم. رفتم سنگر فرماندهی. 🌾گفت: «می خواهم شعر “کبوتر بام حسین (ع)” را برایم بخوانی.» گفتم: «قصد دارم دیگر این شعر را برای کسی نخوانم. برای هر کسی که خواندم شهید شده.» گفت: «حالا که این جوری است حتما باید بخوانی.» 🌺دلم می خواد کبوتر بام حسین بشم من/فدای صحن و حرم و نام حسین بشم من دلم می خواد زخون پیکرم وضو بگیرم/مدال افتخار نوکری از او بگیرم 🍃وسط خواندن حال و هوای دیگری داشت و صدای گریه هایش سنگر را پر کرده بود. دلم می خواد چو لاله ای نشکفته پرپر بشم/ شهد شهادت بنوشم مهمون اکبر بشم ☘وقتی در ابتدای عملیات کربلای پنج، در پشت خاکریز در حال ساخت، مستقر شده بود، گلوله توپی خاکریز را مورد هدف قرار داد. ترکش های گلوله بالای سینه و پاهایش را برده بود. شده بود یک تکه گوشت له شده. همان که می خواست؛ اربا اربا. راوی: حسین یکتا و علی مالکی 📚کتاب خط عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۱۲۱ عکس‌نوشته_حسنا 🆔 @masare_ir
هدایت شده از مسار
✨پس دادن درجه های اعطایی بنی صدر 💠از همان روزهای اول جنگ پادگان ابوذر در منطقه سرپل ذهاب از اهداف اصلی ارتش بعث بود و برای اشغال آن تلاش می کرد. اما خلبانان هوانیروز با همان امکانات موجود خواب های دشمن را آشفته ساختند. 🌾خبر انهدام ۱۵۰ تانک عراقی توسط سه هواپیمای کبری مردم را به وجد آورده بود. این خبر از رسانه ملی پخش شد و رئیس مجلس در نطق خود شیرودی را مالک اشتر زمان معرفی کرد. 🍃بنی صدر که تا پیش از این قصد برکناری و دادگاهی کردن شیرودی را داشت، در یک عقب نشینی آشکار درجه او را از ستوانیار سومی و سروانی ارتقا داد. اما شیرودی از پذیرفتن این درجه ها ابا کرد و در نامه ای به فرماندهی پایگاه هوانیروز کرمانشاه درخواست پس گرفتن درجه ها را مطرح کرد. 💫 تنها خواسته او این بود که حضرت امام (ره) درجریان کارشنکنی های بنی صدر و بی تفاوتی برخی فرماندهان قرار بگیرد. 📚بر فراز آسمان؛صص۱۱۳-۱۱۲ عکس‌نوشته_حسنا 🆔 @masare_ir
هدایت شده از مسار
✨مرگ آگاهی 💠محمد تقی نشسته بود کنار ساحل. با خودش زمزمه می کرد و اشک می ریخت. پرسیدم: «چه می خوانی؟ التماس دعا.» 🍃گفت: «روضه حضرت علی اصغر (ع) را می خوانم؛ چون مثل ایشان شهید خواهم شد.» باورم نشد. چون اولین بارش بود که به منطقه اعزام شده بود و اصلا قرار نبود خط مقدم ببرندش و اینجا خط سوم بود و اثری از تیر و ترکش جنگ در آن نبود. 🌾جزئیات و نحوه شهادتش را هم تعریف کرد. من هم ناباورانه راهی عملیات شدم. از عملیات که برگشتم شهید شده بود. تیر هم خورده بود به گلویش مثل علی اصغر (ع). راوی: برادر خرسند 📚کتاب خط_عاشقی ۱، حسین کاجی، ص ۱۴۱ عکس‌نوشته حسنا 🆔 @masare_ir
هدایت شده از مسار
✨تکریم خانواده شهدا 🍃شهید مهدی طیاری مرخصی هم که می آمد برای ما نبود. همیشه به نیروهایش سر می زد و مثلا اگر یکی شان می خواست خانه ای بسازد، خودش را به آب و آتش می‌زد، تا برایش مصالح و سایر وسایل مورد نیاز را فراهم کند. 💠همیشه به خانواده شهدا سر می زد و به کارهای شان رسیدگی می کرد. همسر شهیدی برایم نقل کرد که روزی شهید طیاری به منزل ما آمد و دو فرزندم را روی پایش گذاشت. روی سرشان دست می کشید و گریه می کرد. می گفت: «هر کاری دارید، به من بگویید تا انجام دهم.» 🌾بعد از شهادت مهدی هم، سر مزارش نشسته بودم و در حال خودم بود. همسر یکی از شهدای جیرفت آمد سر قبر شهید و شروع کرد به گریه کردن. طوری گریه می کرد که گویی برادرش باشد. 💠به من گفت: «شما برای شهید طیاری گریه نکن؛ بگذار من گریه کنم.» گفتم: «چطور؟» گفت: «شهید هر وقت که از جبهه به مرخصی می آمد به خانه ما سر می زد و حال بچه ها را می پرسید و مبلغی پول هم می آورد.» راوی: سوسن شاهرخی؛ همسر شهید 📚 در کنار دریا؛ خاطرات شهید مهدی طیاری، نوشته: علی اصغر جعفریان ،صفحه ۵۹ و ۱۳۸ عکس‌نوشته_حسنا 🆔 @masare_ir
هدایت شده از مسار
✨مهربانی و دلسوزی 💠شهر سنندج تازه از یوغ احزاب وابسته آزاد شده بود. محمد الان که کمی فرصت یافته بود دوست داشت پیش زندانی ها برود. وقتی می رفت زندان، اسلحه اش را می داد دست محافظ هایش و می رفت تو. ☘محافظ ها می گفتند: «بدون اسلحه که نمی شود بین آدم کش ها رفت. هر کدام از این ها چند غیر نظامی و پاسدار را سر بریده اند؟» می گفت: «می خواهم باهاشان صحبت کنم. با اسلحه که نمی شود حرف زد.» 🌾بهشان می گفت: «من که نمی توانم حکم خدا را عوض کنم. امام دوست دارم حساب تان را با خدا صاف کنید.» تا اذان صبح باهاشان صحبت می کرد. تازه بعد از نماز فرصت می کرد توی همان بند آدم کش ها کمی آسوده بخوابد. 🍃می گفت: «فکر می کنید من از این که شما را اینجا می بینم خوشحالم؟ نه. شما باید هر کدام تان به درس و دانشگاه یا کارخانه می چسبیدید. نه اینکه به روی سربازهای مملک تون اسلحه بکشید.» 💫وقتی می گفت: «برای این ها چای و غذا بیارید؟ سربازها اعتراض می کردند که به این ها می خواهی غذا بدهی؟» گفته بود: «این ها که تو می گویی می‌توانستند برای ممکلت شان مفید باشند، یا لا اقل مخرب نباشند.» نمی توانست نابودی مردم را ببیند. 📚کتاب غریب غرب؛ روایتی کوتاه از زندگی شهید بروجردی، نویسنده: عباس رمضانی، صفحه ۷۸ عکس‌نوشته حسنا 🆔 @masare_ir
✨اولویت های مبارزاتی 💠در سال ۱۳۴۱ قرار شده بود یک نماینده از طرف حوزه علمیه قم برای تبلیغات اسلامی عازم ژاپن شود. قرعه به نام شهید باهنر افتاد. ایشان برای انجام مقدمات سفر و آموزش زبان انگلیسی که زبان دوم ژاپنی ها محسوب می شد، عازم تهران شد. اما بعد از چند ماه تحولاتی پیش آمد که ایشان ماندن در تهران و مبارزه با رژیم ستم شاهی را به رفتن به ژاپن ترجیح داد. 🍃ایشان درباره لغو سفرژاپن به یکی از دوستانش می نویسد: «من می‌توانستم به این سفر بروم ، مسلمانان ژاپن و شرق آسیا را ببینم و برای آن‌ها سخنرانی کنم. مدتی هم به دور از قیل و قال و کارهای نشریه و درس و مشق حوزه و دانشگاه ، در سواحل زیبای ژاپن برای خودم قدم بزنم و از طبیعت زیبای آنجا لذت ببرم؛ اما رحلت آیت الله بروجردی و بیعت علما و مراجع با امام خمینی از سویی و شاخ و شانه کشیدن‌های اخیر رژیم از سوی دیگر، سبب شد که عطای ژاپن را به لقایش ببخشم و در تهران بمانم. بله قصد دارم تهران ساکن تهران شوم؛ چون احساس می‌کنم حضور بیشتر در هیئت‌های مؤتلفه و ارتباط با مراکز فرهنگی تهران از جمله دانشگاه، دست ما را برای کارهای بهتر و بیشتر باز می‌کند.» 📚کتاب خورشید کویر؛صفحه ۳۶ عکس‌نوشته حسنا 🆔 @masre_ir