#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت(ره):
از مسجد که بیرون میآمدیم، میایستاد و برای مردم دعا میکرد.دورش را میگرفتند و شلوغ میشد؛ او اما از هر کاری که مردم را به زحمت بیندازد، دلخور میشد.به همراهان سفارش میکرد: «مراقب آنهایی که پشت سر میآیند، باشید. نکند اذیت شوند؛ نکند هُلشان بدهید یا داد بزنید...»
یکبار زنجیری بین او و مردم زدیم تا در فشار جمعیت اذیت نشود؛ همان اول که دید، اعتراض کرد. گفت: «این را کی زده؟ بگذارید راحت باشند...»آن اواخر که شرایط جسمیاش خوب نبود، با هزار زحمت با گذاشتنها و برداشتنها دیدند که ضرری به دیگران ندارد، کوتاه آمدند.
📚 به شیوه باران، ص ٢۵
🌴🌼 نامه حبیب
https://eitaa.com/namahhabib
#اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️نماز که تمام میشود، عدۀ زیادی بهدنبال آقا راه میافتند.
▫️وقتی به سر کوچه میرسیم، مردی نزدیکم میشود و میپرسد:
▫️«شما با آقا آشنا هستید؟»
▫️سر تکان میدهم. میگوید: از مشهد آمده و پولی برایش نمانده.
▫️میخواهد واسطه شوم تا آقا کمکش کند.
▫️میگویم: «من نمیتونم بگم. ولی اگه حرفت حقیقت داشته باشه، آقا خودشون عنایت میکنن.»
▫️آقا به در خانه رسیدهاند. برمیگردند و با لبخندی برای جمعیت
▫️دست تکان میدهند. یکدفعه نگاهشان روی مرد ثابت میماند و با دست اشاره میکنند که یعنی: «بیا اینجا».
▫️مرد شتابان جلو میرود. وقتی برمیگردد، میپرسم: «چی شد؟» دستانش را باز میکند و با خوشحالی میگوید: «به اندازهای هست که من را به مشهد برساند.»
📚 در خانه اگر کس است، ٢۴
🌴🌼 نامه حبیب
کانال دین و زندگی
https://eitaa.com/namahhabib
#اینگونه_بود...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
🔸یکبار توی حرم امام رضا علیهالسلام همراه ایشان بودم.
✨به آخرین در که رسیدیم که از آنجا ضریح پیدا بود، آقا خم شدند و خودشان را روی زمین انداختند و زمین را بوسیدند.
🔹من نگران شدم که نکند آقا زیر دست و پا بماند.
📚ذکرها فرشتهاند، ص٧٧ (جلد چهارم از مجموعه ۵ جلدی داستانهایی کوتاه از سیره و زندگانی حضرت آیتالله بهجت قدس سره)
🌴🌼 نامه حبیب
https://eitaa.com/namahhabib