نمکتاب
💥جلسه سوم پیشرفته 💥 [📚] اصول تندخوانی... [👤] استاد احسان عبادی... دوستات رو دعوت کن😉 ✅ نظرتون برا
تندخوانی پیشرفته 4.MP3
5.44M
💥جلسه چهارم پیشرفته 💥
[📚] اصول تندخوانی...
[👤] استاد احسان عبادی...
دوستات رو دعوت کن😉
✅ نظرتون برامون مهمه:)
💌- @p_namaktab
✴️ لینک جلسات مقدماتی✨👇
https://eitaa.com/namaktab_ir/4582
#جلسه_چهارم
#تندخوانی_پیشرفته
🌸@namaktab_ir🌸
نمکتاب
•°🌱❢ 🌸ꦿ ◁ ❚❚▷ ↻🌸 ꦿ⇆ عبد 1⃣ • • • +امید که در خانه قدم بگذارد...
abd2.mp3
677.2K
•°🌱❢ 🌸ꦿ ◁ ❚❚▷ ↻🌸 ꦿ⇆
عبد 2⃣
•
•
•
+انگور خدا را به حلال میخورد
و به سراغ حرامش نمیرفت...✨
🎧| #کتاب_صوتی
📗| #عبدالمهدی
🌿| داستان دوم
⌈🌿° @namaktab_ir ○°.⌋
💠💠💠
💠💠
💠
شبهای تعطیل😁
جوان و نوجوان دلش میخواهد کاری غیر از درس انجام بدهد🧐
به ما اعتماد کنید و داستان بلند
✨✨کانال ساحل رمان ✨✨
رو بخونید.
حتما لذت میبرید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c
الان عضو شوید.
نمکتاب
#برشی_از_کتاب📖 #قسمت_دوم2⃣ ✈️📝 بعداز یازده ساعت پرواز بالاخره به دالاس، یکی از شهر های بزرگ آمریک
#برشی_از_کتاب📖
#قسمت_سوم3⃣
👩📃 صنم زبان انگلیسی را خیلی خوب حرف می زند. عماد یک موقعیت کاری مناسب برایش پیدا کرده.
🤝📃 دوستی دارد به نام الکس که یک شرکت بیمه به راه انداخته است و نیاز به یک همکار دارد.
الکس بعداز دیدن صنم و پرسیدن چند سوال به انگلیسی، اعتراف کرد که او عالی حرف می زند و ورودش به شرکت را تبریک گفت😃!
😎📃 آلکس قد بلند و چهار شانه است و هیکل ورزیده ای دارد. سرش را از ته تراشیده و ادکلن تند می زند.
🚘📃...بیشتر از یک ماه است ماشین خریده ام. آن روز سرزده به شرکت آلکس رفتم تا صنم را ببینم.
📲📃صنم پشت میزش نیست ولی موبایلش کنار کیبورد کامپیوتر است.
آنت با خوش رویی جلو می آید:
_چی شده امروز زودتر اومدی دنبال صنم؟
_ دلم براش تنگ شده.
_باید منتظرش بمونی، یه ساعتی میشه که با آلکس بیرون رفته ان.
👣📃 آنت نمی داند آن ها کجا رفته و کی برمی گردند.
توی اتاق قدم می زنم. هوا خیلی گرم است. به طرف بیرون می روم تا در ماشین بنشینم و کولر را روشن کنم.
☎️📃 به الکس زنگ می زنم ولی جواب نمی دهد.
یعنی کجاست؟ چرا رفته؟ برای چی با آلکس؟ هیچوقت نگفته بود باهم بیرون می روند.
⁉️📃 پس چرا برنمی گردند؟ اصلا سابقه نداشت. خیلی وقت ها بین روز زنگ زدم. تلفنش را جواب نداده ولی من نپرسیدم کجاست. حتما توی دفتر بوده.
🚗📃 ماشینی جلوی شرکت ترمز می کند. صنم و آلکس هردو از ماشین پیاده می شوند.
😳📃صنم وقتی من را می بیند، با تعجب نگاهم می کند:
_ آرش، تو این موقع اینجا چی کار می کنی؟
👋📃 موبایلش را در می آورم. دستش را باز می کنم و موبایل را محکم فشار می دهم کف دستش.
_ نگاه کن ببین چندبار زنگ زدم. معلومه کدوم قبرستونی؟
چشم های صنم گرد می شود😳.
نمکتاب
•°🌱❢ 🌸ꦿ ◁ ❚❚▷ ↻🌸 ꦿ⇆ عبد 2⃣ • • • +انگور خدا را به حلال میخورد و به
abd3.mp3
576.7K
•°🌱❢ 🌸ꦿ ◁ ❚❚▷ ↻🌸 ꦿ⇆
عبد 3⃣
•
•
•
+درهیاهوی دنیا،
روحها چقدر تشنه شنیدن چند کلمه از صاحب روح هستند...🍃
🎧| #کتاب_صوتی
📗| #عبدالمهدی
🌿| داستان سوم
⌈🌿° @namaktab_ir ○°.⌋
هدایت شده از تک رنگ
دکتر برای معاینهی قبل از عمل آمد و پای محمدرضا را دید.
گفت:《این پایت را نمیگویم.پایی را که مجروح است وقرار است قطع کنیم نشان بده.》
محمدرضا باتعجب به پایش خیره شد وگفت:《باورکنید همین پایم است.》
دکتر زل زد توی چشم های محمدرضا.
نیشخندی زد و گفت:
《 دست بردارپسر. این پا که از پاهای من هم سالمتر است.》
~📚🌹~
برشی از کتاب هنوز سالم است
قصه شهید محمدرضا شفیعی
به قلم نرجس شکوریان فرد
به مناسبت سیوپنجمین سالگرد شهادت🖤
{@takrang1}
نمکتاب
دکتر برای معاینهی قبل از عمل آمد و پای محمدرضا را دید. گفت:《این پایت را نمیگویم.پایی را که مجروح
🔻جنازه محمدرضا را از زیر خاک در می آورند....
بعد از ۱۶سال جنازه سالم است.❗️
🔺محمدرضا پسر خانواده ای ساده بود...
مادرش قالی می بافت و پدرش دست فروش بود.🌱
🔶🔸اما یک رازهایی باید باشد که این اتفاق عجیب در عالم بیفتد…✨
بخوانید تا بدانید.📖❗️
❒خرید از طریق(ایتا)👇🏻:
@bakelas_ha
❒خرید با چند کلیک ساده از سایت🌺👇🏻:
http://namaktab.ir/
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب