eitaa logo
نمکتاب
16.2هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
801 ویدیو
188 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
نمکتاب
📚سایه ملخ: #سایه_ملخ #نوجوان #نوجوان_رمان #نوجوان_دفاع_مقدس 🏃درباره کتاب: مجبور بود صبح زود هنوز ه
💌 📜خاطره من و رفیقم در سفر🚗 ✈️🤩سفر خیلی هیجان انگیز است. مخصوصا اگر با خودت یک رفیق ببری!👥 من یک رفیق دارم که هرکجا بروم از خودم جداش نمی کنم! اسمش کتاب!😎📚 ❇️👌امتحانش کنید رفیق همراه و خوبی ست!😉 مثلا دارد صحبت می کند اما تو خوابت گرفته و دیگر به حرف هایش گوش نمی دهی و می روی!😬👣 💪😎اما جنبه اش عجیب بالاست. دفعه ی بعدی که پیشش بیایی از ادامه ی ماجرا برایت تعریف می کند. ⭕️❌اهل سوسول بازی و قهر و قهرکشی هم نیست. ☺️😉خلاصه ما که عجیب با این رفیق شفیق حال می کنیم. یک بار که در راه سفر بودیم با کتاب (سایه ی ملخ) مشغول بودم و نگاه از آن برنمی داشتم.🤓 به جاهایی از کتاب رسیدم که دیدم نه… دیگر نمی شود تنها خواند.🤭 🤯🤭سطح آدرنالین آزاد شده بیشتر از آن بود که بتوانم ساکت بنشینم و اطلاعات کتاب را با خانواده به اشتراک نگذارم. شروع کردم باهیجان به تعریف کردن و عجیب آنجا بود که خانواده هم سفت و سخت میخ حرف هایم بودند!🔎 تا آنجا که خوانده بودم را تعریف کردم… انتظار داشتم همه از کتاب تعریف کنند اما اعضای خانواده بروبر نگاهم کردند.😐 بالاخره خواهرم گفت خب بقیه اش چی شد؟🙄 چرا نصفه نیمه تعریف می کنی که آدم تو خماری بمونه؟😕 تازه فهمیدم دلیل سکوت خماری بوده!😑😮 خندیدم و گفتم وقتی بقیه اش را خواندم، تعریف می کنم!😅😜 تا رسیدن به مقصد سایه ی ملخ ها به پایان رسید. من خواندم و خانواده تعریفش را شنیدند… خانواده ام خیلی با رفیقم خو گرفته اند.😁📚 ╭┅──────┅╮ 💌 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯
💌 خاطره گریز از امتحان😬📋 ﷽ شنبه امتحان دارم🤓 اما از وقتی که کتاب 📚(حکایت زمستان) تمام شده است احساس می کنم یک چیز در زندگی ام کم است. کتاب، کتاب می خواهم، به دادم برسید. کــــتـــــــاب…📚 تا اینکه بالاخره در انباری اتفاقی یک کتاب پیدا کردم، کتاب نرگــــ♡ــــس😍 فردا امتحان دارم اما مگر می شود این کتاب زیبا را رها کرد.🤕 ⏰چند دقیقه ای درس می خوانم و چند ده دقیقه کتاب نرگس را. آخرش هم از مادرم سوال کردم اگر امتحانم را خراب کنم چه می شود؟؟؟🤭😧 مادرم هم از همه جا بی خبر گفت: نه عزیزم، تو تلاشت را کردی!!! من هم خوشحال شدم و یک سره کتاب خواندم .🙃 ظهر کتاب اجتماعی ام را دادم به مادرم تا از من سوال بپرسد و محکی بزنم خودم را!! اما اگر شما چیز مهمی از من شنیدید مادرم هم شنید. جواب ها همه در هم برهم و ناقص بودند.😲😰 مادر با حوصله برایم هر سوال را توضیح داد و مجبور شدم بروم مثل بچه ی آدم درسم را کامل بخوانم .🤓 این خاطره شدن امتحان، بد هم نبود و اگر آن کتاب را تمام نمی کردم تا صبح من به جای کتاب تمام می شدم ッッ ╔ 🌼" 🌼 "🌼 ════╗  💌 @namaktab_ir ╚════ 🌼" 🌼" 🌼
◻️▪️◻️▪️◻️▪️◻️▪️ 🔸فرصت کتابخوانی و روضه ی محرم!🔸 ▪️هر سال ایام محرم منزل‌مان روضه برپاست. ما هم بخش تدارکات و پذیرایی را عهده دار هستیم.  امسال تصمیم گرفتیم در کنار تدارکات یک کار مهم فرهنگی هم انجام دهیم. قدم اول برای این کار این بود که صحبتهای مقام معظم رهبری رو در رابطه با کتابخوانی پیدا کنیم. کار ساده‌ای بود و البته پر حرارت! با هر جمله‌اش نفس‌هایمان در سینه حبس می‌شد و قلبمان بیشتر به تپش می‌افتاد! صحبت‌ها را به اشکال زیبایی طراحی کردیم و پرینت گرفتیم که آخر روضه بین مهمان‌ها پخش کنیم. ✔️ روز اول که برگه‌ها را پخش کردیم ،بازتاب‌های جالبی دیدیم ؛مثلا بعضی به خیال اینکه برگه‌ی قرعه کشی است جلو می‌آمدند و چندتا چندتا از ما برگه می‌گرفتند. بعضی از گرفتن ممانعت می‌کردند و می‌گفتند خودمان ختم قرآن و صلوات داریم. 💠 از بهترین مشتری‌ها هم بچه‌ها بودند که دورمان حلقه زدند و با هم رقابت می‌کردند که هرکس بیشتر بگیرد، برنده است. خلاصه اون روز برای همه توضیح دادیم که این برگه‌ها نه ختم صلوات است و نه برگه‌ی مسابقه؛ بلکه صحبت‌های حضرت آقا هستند در رابطه با کتاب‌خوانی!  قدم بعدی این بود که در کنار سالن پذیرایی یک میز گذاشتیم و کتاب‌ها را با سلیقه روی آن چیدیم که بشود مثل یک نمایشگاه تا استقبال شود و همین‌طور هم شد.  مهمان‌ها خیلی خوششان آمد و علاوه بر اینکه برای خودشان می‌خریدند سراغ کتاب‌های زیبا و پر محتوا را برای خانواده‌هایشان می‌گرفتند و از ما طلب این کتاب‌ها را داشتند! ╭┅──────┅╮ 📸 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯
خاطرات کتابخوانی 💌 گاهی در نزدیکی ات فردی هست که کارها و شیطنت او فراموشت می شود…🤫 یک روز کتاب “فریاد در تاکستان” را از یکی از دوستان قرض گرفته بودم که بخوانم….🤓 صبح روز بعد که به سراغش رفتم دیدم ای داد بیداد… جا تر است اما بچه کو؟؟؟؟😟🧐 این ور را بگرد آن ور را بگرد👀 کیف را بیرون بریز🎒 تخت را زیر و رو کن🛏 کتابخانه را بگرد📚 بچه هارا دعوا کن که چرا گمش کردید؟😡 نبود که نبود…😭 خیلی بهم ریختم…😤 کتاب امانت بود. ظهر شد و همسرجان برگشتند! بعد از استراحت شون با ناراحتی پرسیدم شما فلان کتاب رو ندیدین؟😫 امانت بوده گمش کردم… همسر جان فرمودند: عه؟ دنبالش گشتی؟ خب شاید همون کسی که خوراکی های خوشمزه پنهان شده توی خونه را پیدا می کنه و یهو می بینی داره می خوره، کتاب رو هم پیدا کرده و رفته بخوره…🤭🤕 راستش یادم رفت بهت بگم: بردمش با خودم سر کار! تا نخونمش برش نمی گردونم. چقد کتاب باحالیه!😎🤩 هرچند با یادآوری خاطره ، یاد حرص خوردن و نگرانی آن روزم می افتم، اما همین ها نمک زندگی ست دیگر…😁😌  
خاطرات کتابخوانی 💌 خاطره آن داروی شفابخش و عجیب از شیخ رجبعلی خیاط برای درمان افسردگی🤕🤒 چند وقتی بود که بابا حال و روزِ خوبی نداشت… از بعد آن تصادف، دیگر خبری از آن بابای پرشور و پرهیجان نبود…🙁 پیش چند دکتر روان‌ شناس و روان‌ پزشک رفتیم، فایده نداشت.😞 همه شان گفتند خودش باید بتواند که با این اتفاقات کم‌ کم کنار بیاید.😲😧 و فقط گذشتِ زمان است که می تواند حالشان را بهتر کند.😢 در همین روزها یکی از دوستان کتاب خوانم را دیدم. به من چند کتاب خیلی خوب امانت داد که بخوانم.😎 کتاب شیخ رجبعلی خیاط را که خواندم خیلی به دلم نشست و به ذهنم رسید که بابایم هم قبلا این سبک کتاب ها را خیلی دوست داشت.☺️ کتاب را به بابا دادم و با آب و تاب از آن تعریف کردم،🙃😁 گفتم: « باباجون، اگه دوست داشتید این کتاب شیخ رجبعلی خیاط رو بخونید. ماجرای زندگی‌ قشنگی داشته و … »🤓 کتاب را گرفتند و مثل لواشک که آرام آرام آن را می مکند، هر روز کمی از آن را می خواندند😋 کتاب را جای خاصی توی اتاق گذاشته بودند و سفارش می کردند: « کسی اجازه ندارد به آن دست بزند. » برای من که خییلی جالب بود و حتی کمی باور نکردنی روز به روز حالِ بابا بهتر شد و در زمان خیلی کمی شدند همان بابای همیشگی و مهربان🤩😇 و برای من خیلی عجیب و جالب بود که داروی شفابخش پدرم چیزی نبود جز “مطالعه یک کتابِ خوب”😍☺️ ╭┅──────┅╮ 💌 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯