eitaa logo
نمکتاب
14.6هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
720 ویدیو
184 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
یه داستان کوتاه رو به صورت بریده دو شب می‌ذاریم، همراه باشید😉✨ 1⃣قسمت اول: مرد با همسر و فرزندش در حال عبور از پل معلق اهواز بودند. از روبرو دو سرباز آمریکایی مست! به طرف آنها می آمدند. سرباز آمریکایی با چشمان دریده به زن خیره شده و تلوتلوخوران به سمتش می‌آمد، گویا قصد بدی داشت؛ مرد جلو رفت تا از ناموسش دفاع کند؛ دعوا شد. مردم جمع شدند؛ پاسبان های ایرانی هم بودند!! سربازهای مست، مرد را از بالای پل به رودخانه انداختند. مردم با عصبانیت از پاسبان‌ها خواستند تا آن‌ها را دستگیر کنند؛ گفتند: ماحق دستگیری و محاکمه آن‌ها را نداریم!! (بخاطر قانون کاپیتولاسیون) پدر، جلوی چشم زن وبچه اش غرق شد😨 دو سرباز آمریکایی بلندبلند می‌خندیدند و دور می‌شدند😠 مادر و فرزند نرده های پل را گرفته بودند و هق هق کنان می گریستند .... ادامه دارد... @namaktab_ir✨ روایتی کوتاه، اما واقعی!
قسمت آخر: 37سال بعد😎 📣"شما وارد محدوده آب‌های جمهوری اسلامی ایران شده‌اید.بدون مقاومت تسلیم شوید." این صدای بلندگوی قایق سپاه ایران بود که به طرف تفنگ‌داران امریکایی در نزدیکی یک جزیره ایرانی می‌آمد... وقتی شناورهای ایرانی به قایق آمریکایی رسیدند، آن‌ها با ترس و خفت، دست‌ها را بالا بردند. و برای همیشه تصویر درازکشیدن سربازان آمریکا در مقابل ایران را به صفحه رسانه‌ها کشاندن😏 @namaktab_ir✨ روایتی کوتاه، اما واقعی!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 «حتی دفترهایشان!» 📖 مجموعه داستانک 💬 دفترش را تند تند ورق زد. نبود که نبود. دلش هری ریخت. انگار تمام چیزهایی که دیشب نوشته بود، غیب شده بودند. موضوع انشا این بود: «افتخارات ایران را بنویسید». از پدربزرگ شنیده بود، خارجی‌ها دوست ندارند ما افتخارات‌مان را بدانیم. نگاهی به مارک دفترش انداخت و زیر لب زمزمه کرد: «یعنی حتی دفتر‌هایشان هم...؟!»