eitaa logo
نمکتاب
16.2هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
801 ویدیو
188 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📚نیمه پنهان ماه۱: ۱ 💕تا به حال از عشق‌هایی خوانده اید یا شنیده اید که آغاز آن دنیا و مقصدش آسمان است . زندگی شهید چمران با همسرش ؛ حس لطیف تنفس یک جان در جانی دیگر . این حس گمشده رادر خود بیابیم . 💎 برشی از کتاب: پرسید شمع ، چرا شمع ؟ اشکم ریخت . گفتم : « نمی‌دانم ، این شمع ، این نور ، انگار در وجود من است ، من فکر نمی کردم کسی بتواند معنای شمع و از خود گذشتگی را به این زیبایی بفهمد و نشان بدهد » مصطفی گفت : « من هم فکر نمی‌کردم یک دختر لبنانی بتواند شمع و معنایش را به این خوبی درک کند » پرسیدم این را کی کشیده ؟ من خیلی دوست دارم او را ببینم . گفت : من. تعجب کردم . شما کشیده اید ؟! شما که در جنگ و خون زندگی می کنید ، مگر می‌شود ؟ فکر نمی کنم شما بتوانید این قدر احساس داشته باشید . بعد اتفاق عجیب تری افتاد . مصطفی شروع کرد به خواندن نوشته های من از حفظ . گفت : هر چه شما نوشته اید خوانده ام و دورادور با روحتان پرواز کرده‌ام و اشک هایش سرازیر شد ص 16و 17 ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب 💠namaktab.ir 🔶namaktab.blog.ir 🔷 @namaktab_ir
📚عمار حلب: این کتاب را نه تنها تخفیف نمی دهیم بلکه از بس زیبا و دلنشین است ارزش افزوده نیز می گیریم... نوشته ی🖊: نشر:   ✂️برشی از کتاب📖: آدم مثل چاله می ماند دیگر.  محمد حسین بیل اول را که ریخت هواخواهش شدم. از او چیزهای ظاهری یاد نگرفتم. الان هم لباس پوشیدنم مثل سابق است. او تیپ خودش را میزد، من هم تیپ خودم را. وقتی شیش جیب می پوشید، دل و روحم را می برد. لاتی بود؛ ولی یقه آخوندی اش توی کتم نمی رفت. با آن موتور جنگی اش! انگار جنگ تحمیلی است. قار قار قار می چرخید دور دانشگاه. منم تیپم تیریپ زرنگی بود. توی محله های پایین شهر تهران یا جاهای خلاف...کتانیzx، تی شرت، شلوار بگ و موی بوکسوری... ◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب 💠namaktab.ir 🔶namaktab.blog.ir 🔷 @namaktab_ir
۷ : کاظمی به روایت همسر شهید ✍️نویسنده: نفیسه ثبات 🌀انتشارات: 🔖 معرفی : کتاب نیمه ی پنهان ماه۷: خاطرات عاشقانه💞 اززندگی شهید ناصر کاظمی 👥دو نفری که با هم زندگی کردند. هم دیگر را دوست داشتند و عزیز یک دیگر بودند. یکی رفت برای دفاع از کشور و جانش💔را فدا کرد و دیگری هنوز دارد مبارزه💪 می کند. این کتاب ها داستان زندگی عاشقانه💖 است. کتاب نیمه ی پنهان ماه۷ خاطرات عاشقانه اززندگی شهید ناصر کاظمی است. بریده کتاب: ناصر آمد👣 دنبالم که با هم برویم کوه. رفتیم دربند، ناصر برایم تعریف کرده بود که دوران دانشجویی زیاد می رفته کوه. چند ساعتی⏰که رفتیم، ناصر نشست روی یک تخته سنگ از خودش گفت: قول داد که توی زندگی نگذارد به من سخت بگذرد. کمی با هم حرف زدیم. هنوز خیلی با هم صمیمی نشده بودیم. رویمان نمی شد راحت با هم حرف بزنیم. موقع پایین آمدن شیب سر پایینی خیلی تند بود، چند بار نزدیک بود لیز بخورم و با سر بیایم پایین. هر بار ناصر برگشت عقب، دستش را آورد🖐 جلو ولی زود دستش را کشید عقب. بعدها بهم گفت: اون روز اون قدر جدی بودی که فکر کردم اگه دستت رو بگیرم یکی می خوابونی👊 تو گوشم. بالاخره رسیدیم پایین و بستنی خوردیم بعد هم رفتیم، گل مریم برای شام. جای دنج و آرومی🍃 بود. ناصر این جور جاها رو خیلی خوب می شناخت، می گفت: نعمت های خدا برای مسلمون هاست، بچه مسلمون باید جاهای شیک بره، غذاهای خوب بخوره، لباس های مناسب بپوشه. توی مدتی که با ناصر زندگی کردم توی بهترین رستورانهای تهران غذا خوردم.☘️ ص41 ◀️ادامه معرفی در 👈🏻 سایت نمکتاب