نمکتاب 🇮🇷
#برشی_از_کتاب📖 #قسمت_سوم3⃣ 👩📃 صنم زبان انگلیسی را خیلی خوب حرف می زند. عماد یک موقعیت کاری مناسب بر
#برشی_از_کتاب📚
#قسمت_چهارم4⃣
🎑🔹شنبه ها نیمه تعطیل است مثل پنجشنبه های ایران، ولی انگار برای این شهر هیچ فرقی نمی کند.
🚗🔹هومان ماشین را در پارکینگ عمومی می گذارد. وارد محوطه بزرگی می شویم که سردرش نوشته : "westwood village"
⚰🔹اینجا قبرستانی ساکت و خلوت است. کمی بزرگتر از زمین فوتبال و دورتادورش درخت های بزرگ و قدیمی چنار.
👩🔹دست صنم را می گیرم. همه جا سبز است و مرده ها بدون نظم خاصی دفن شده اند، آن هم در مملکتی که همه چیز منظم و قانون مند است.
👨🔹هومان می گوید : قبرسون معروفیه. یه سری از ایرانی ها اینجا دفن شدن.
👣🔹از روی سنگ ها یکی یکی رد می شویم. کنار یکی از سنگ ها می ایستم. نفس بلندی می کشم و می گویم :
_ این غربت لامصب آدم رو دق می ده.
🧐🔹صنم سرش را بالا می آورد.
_مثلا اگه توی غربت نبود، نمی مُرد؟ ایران که همه زیر چهل سال سکته می کنن.
😐🔹_ آره می مُرد ولی این جوری غریب نه. تک و تنها توی یه قبرستون سوت و کور این سر دنیا. حالا کی بشه یکی رد بشه و فاتحه ای بخونه براش.
💦🔹نم باران شروع می شود و باد خنکی برگ ها را از روی قبرها جمع می کند.
😤🔹_ تا وقتی نفس می کشیم، توی این غربت باید سگ دو بزنیم. نه ننه بابایی و نه دوست و رفیقی. وقتی هم مُردیم، بکنندمون زیر خاکی که سوسک و کرم هاش باهامون غریبه ان. ترس داره دیگه.
🗣🔹عماد فاتحه اش را تمام می کند و می گوید :
گور اون بابای یونایتد استیت، که نه دست و پامون رو ول می کنه گورمون رو گم کنیم و نه دل مون رو خوش می کنه توی این بهشت برین.
😬🔹من مادر مرده مشکل دارم،
بدبختی دارم.
هم باید خرج خودمو دربیارم هم پول بفرستم واسه ننه بابام. به خودم باشه به خدا همین فردا برمی گردم ایران. زندگی نیست می کنیم تو این خراب شده.
🔹همه اش کار، کار، تنهایی، غربت😖
پایان بریدههایی از کتاب....⁉️🤔