eitaa logo
نمکتاب
15.1هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
737 ویدیو
186 فایل
💢نمکتاب: نهضت ملی کتابخوانی💢 『ارتــــباط بــــا نمکتاب🎖』 💌- @p_namaktab 『سفارش کتاب نمکتاب』 🛒 @ketab98_99 『قیمت + موجودی کتب』 『📫- @sefaresh_namaktab 『مشاوره کتاب نمکتاب』 📞 @alonamaktab 『سایت جامع نمکتاب』 🌐- https://namaktab.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🎨 📚 کتاب ص۳۴ گفتگوی ترزا و آنجلا : ترزا به نظر نگران می رسید. آنجلا دستش را گرفت و سعی کرد مستقیم به صورتش نگاه کند . -از چیزی می ترسی ؟ زن فقط سر بالا انداخت که نه.😟 بعد گفت : -بچه ام 👧. توی خانه تنهاست . -چند سالش است؟ -چهار سال . -اسمش چیست؟ -آنجلو . آنجلا لبخند زد . -میدانی اسم من آنجلاست ؟ -نه . مارتا گفت یک آقا باهام کار دارد . بگویید باید بروم . گفت فقط یک سوال دارد . جوانی کمی خم شد . -من را گفته . ما می خواستیم ببینیم برای چه اخراجت کردند ؟ -برای چه می خواهید بدانید ؟ -ما ازدوستان ادواردو هستیم . داریم درباره اش کتاب📝 می نویسیم . مثل همان کتابی📖 که در دست هایت است . آنجلا دست دراز کرد . -می شود کتابت را ببینم ؟ زن با نگرانی کتابش را که در آغوش گرفته بود عقب کشید . -نه . باید بروم. -باشد کتابت را نمی خواهم . باشد برای خودت. فقط بگو برای چه اخراج شدی؟ -شب ها می رفتم توی اتاق سینیور ادواردو . می خواستم فقط برای چند لحظه روی تختش دراز بکشم . بعد دزدگیر صدا می کرد . مجبور بودم زود برگردم اتاقم . آنجلا نگاهی به جوانی انداخت و گفت : -برای چه دوست داشتی بروی اتاق ادواردو ؟ زن نگران زل زد به صورت آنجلا: -مارتا گفت فقط یک سوال کردید . منم جواب دادم . بچه ام تنهاست . -نگران بچه ات نباش ما خودمان زود می رسانیمت .🚗 -ادواردو یک مرد عادی نبود . او یک قدیس بود ... ╔ ✾" ✾ "✾ ════╗  🎨 @namaktab_ir ╚════ ✾" ✾" ✾
💌 😍 🎨 📚 ╭┅──────┅╮ 🎨 @namaktab_ir ╰┅──────┅╯