|✨🕊|
💥اتفاقهایی مهیج و تکاندهنده از رشادتهای شهید محمد ناصری💥
📚 گمشده مزار شریف
✍"نویسنده: سعید عاکف"
🌀•انتشارات کتابستان معرفت•
🗞بریده کتاب:
⎙ ما هنوز به قولی ڪه پاکستانی ها
به وزارت امور خارجه ایران داده بودند..
دلخوش بودیم.✨
اما اینبار جوان طالب (از نیروهای طالبان)،
همین که روبروی ما قرار گرفت،
از جنس پشمک بودن این قول
و قرارهای سیاسی را نشان داد!
با اسلحه ای که در دست داشت،⚔
دو، سه تیر به طرف سقف شلیک کرد
و بعد هم سر اسلحه را گرفت رو به ما
و خیلی راحت و در کمال بی رحمی همه
را بست به رگبار … 💣
در آن لحظه ها،
نفسم را در سینه حبس کرده بودم.
چند تا از بچهها در دم شهید شده بودند.
یکی از آنها ناصری بود که
بدن مطهر و خونینش افتاده بود روی من.
معلوم بود دارد آخرین نفسها را می کشد.
با همان آخرین رمق اش، مشغول شد 🎈
به گفتن ذکر مقدس حضرت
سیدالشهدا سلاماللهعلیه.
صدای یا «حسین یا حسین»
گفتنش هنوز هم توی گوشم است .🎙.
ــ صفحھ ۵۰ ــ
◀️ ادامه معرفی در 👈🏻سایٺ نمڪٺاب
#گمشده_مزار_شریف
#جوان
🇦🇫¦ #افغانستان
⌈🗓° @namaktab_ir ○°.⌋
نمکتاب
|✨🕊| 💥اتفاقهایی مهیج و تکاندهنده از رشادتهای شهید محمد ناصری💥 📚 گمشده مزار شریف ✍"نویسنده: سع
✾✾✾
✾✾
✾
🗞 برشـــ✂️ــــے از ڪتاب:
⎙ وقتی رسیدم پای
پله های هواپیما (فرودگاه مزار شریف)،
دیدم خلبان و کمکش آمدند
سد راه ما شدند….
من، احمدی(یکی از نیروهای شجاع
و دلیر شهید ناصری در افغانستان)
را سوار کردم و خودم برگشتم، 🚙
که ای کاش هیچ وقت این کار را نکرده بودم!
با اینکه هنوز چند تا مسافر پایین بودند،
ولی در کمال تعجب دیدم ❗️
خلبان و دار و دسته اش در هواپیما را بستند.
بیاختیار دلم ریخت.
از پلهها رفتم بالا ببینم موضوع چیست.
در محکم شده بود چند بار مشت کوبیدم بهش،
حتی داد و فریاد کردم، 💢
فایدهای نداشت. آمدم پائین.
قصد داشتم به سرعت بروم
دنبال رئیس فرودگاه که دیدم در باز شد.
دویدم بالا. تا آمدم بروم داخل هواپیما،
یک دفعه دیدم نعش خونین
و مالین احمدی را انداختند
توی بغلم و گفتند:
حالا برید رد کارتون…🥀
ــ صفحھ ۲۳۴ ــ
#گمشده_مزار_شریف
#جوان
"نویسنده: سعید عاکف"
•انتشارات کتابستان معرفت•
✾
✾✾
✾✾✾
⌈🏴° @namaktab_ir ○°.⌋