💥پر فروشهای نمکتاب💥
🍁آذر ماه ۱۴۰۰🍁
📕فرشته ای در برهوت
📒من زندگی موسیقی
📗من ادواردو نیستم
📘زنان عنکبوتی
📙سیاه صورت
📕تنها گریه کن
📒من نه ما
📘مادر
✾••نمکتاب: جایی برای دیــ👀ـدن، خوانــ💡ــدن، خریـــ🛒ــدن کتابهای خوب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄═❁๑ ๑ ๑ ๑❁═┄
نحوه #سفارش_کتاب از نمکتاب😊
🛑تخفیف ویـــــــ🤩ـــــژه
بیست درصدی کلیه کتب🛑
1⃣ سفارش از طریق ایتا👇🏻:
🍃@ketab98_99
2⃣ خرید با چند کلیک ساده😃👇🏻:
🍃https://b2n.ir/738810
◍⃟@namaktab_ir
😍¦ اینم بخش دیگهای از کتابهای خوبی که شما دوستان، اهدا کردید
🤩¦ نوبتی هم که باشه، نوبت اعلام برنده این چالشه
.
.
.
🎁¦ خانم زهرا جوانمرد(البته نفر اول جایزه اش رو اهدا کرد به نفر بعدی)
#چالش
#کتاب_ریزون
⌈🌿° @namaktab_ir ○°.⌋
دوستای باکلاس و با فرهنگ کتابخوان سلام
از امشب با یک بریده از کتاب جذاب....⁉️همراهتون هستیم
✨ منتظرتون هستیم تا همین که یه قسمت از متن رو بذاریم، کلی پیام از شماها برسه که اسم کتاب رو گفته باشید😉👇
#چالش
🔰 @p_namaktab
#برشی_از_کتاب📖
#قسمت_اول1⃣
بلندگوی سالن فرودگاه📣 دائما در حال داد و فریاد است. دهانم خشک شده😐 و گلویم می سوزد.
😭مادرم به پهنای صورت اشک می ریزد.
بغلش می کنم و سرش را روی سینه ام می گذارد.
😔حالا با رفتن ما تنهاتر از قبل می شود.
👩چند متر دورتر از ما، صنم خواهرش آیدا را بغل کرده و هردو شانه شان تکان می خورد.
😭صورت هردو خیس شده و آرایش صنم بهم ریخته.
✋از همه خداحافظی میکنیم.
👀 پله برقی بالاتر می رود و من آخرین نگاه ها و آخرین دست هایی را که در هوا تکان می خورد، می بینم.
از بازرسی رد می شویم و از اتوبوس پا روی باند فرودگاه می گذاریم.
🌪باد خنکی بلند می شود و روسری صنم روی شانه اش می افتد.
_صنم، روسریت.
😒صنم بدون توجه به مأموران حراست، با بی میلی روسری اش را تا نصفه روی موهایش می اندازد و زیر لب چیزی می گوید.
✈️سوار می شویم و بعداز لحظاتی، هواپیمای ایرباس با سرعت زیادی از زمین جدا می شود.
😰 یک ماه گذشته برایم روزهای خاصی بود. روزهای پراز تشویش و استرس. باید خانه را تحویل می دادیم و ماشین و وسایل منزل را می فروختیم.
فرقی هم نداشت که جارو و خاک انداز است یا گلدان کریستال گران قیمت.
🧐نمی دانم این همه عجله برای چیست.
از پنجره هواپیما، برج میلاد معلوم می شود. حس می کنم چقدر این برج را🗼 که مثل منار بلند و بدترکیبی، سیخ تا دل آسمان بالا رفته، دوست دارم.
😰صنم سرش را از روی صندلی بلند می کند و به بیرون زل می زند. همانطور که از پنجره کوچک هواپیما، تهران را نگاه می کند، یک دفعه با صدای بلند می زند زیر گریه.